در حالی که چشمان مهربان را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت را بخواهید.
از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود، سعی می کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد در این روز این دعا را در حقش بکنم ناچار قبول کردم.
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلا فاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم. آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمی دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند.