قرص ماه در چشم‌هایت جا خوش کرده و خنکای نسیم دم افطار گونه‌هایت را نوازش می‌دهد و آواز گنجشک‌ها از لابه‌لای این چند درخت کاج بیت رهبری به گوش می‌رسد و تو در گرگ و میش غروب آفتاب، چشم دوخته‌ای به معرکه‌ای شاعرانه در بارش بی‌دریغ مهر و ماه آن هم در میانه ماه‌ترین ماه خدا...رهبر روبروی جماعت روی صندلی نشسته است و شاعران و همراهان هم یک به یک ثانیه‌هایی، زلف در زلف میزبان گره می‌زنند و روزه را با رایحه رنگین‌کمانی قوس و غزل(!) به افطار نزدیک می‌کنند که امشب دو ماه در آسمان ظهور خواهد کرد؛ ماه مجتبی(ع) که قرص ماه رمضان را خجلت زده می‌کند...

*
جا برای نماز کم است و خانم‌ها باید جابه‌جا شوند، یک نفر پشت سر ما دارد به یک حاج‌آقای خوش‌برخوردی که داستانش را تا انتها باید دنبال کنید، التماس می‌کند برای هماهنگی جهت حضور یک میهمان سرزده! بین خودمان باشد، غیر از ما که بالاخره شاعر نیستیم ولی شاعران را دوست داریم و آدم مهمی هم هستیم(!؟)، بودند تک‌وتوک آدم‌هایی که شاعر نبودند و آمده‌بودند اما دیالوگ حاج‌آقای عزیز را مرور کنیم: «اگر ایشان شاعر هستند، بگویید آقای نظری خبر بدهند، هماهنگ کنیم بیایند داخل، به هر حال تا اینجا آمده‌اند، اما اگر شاعر نیستند، اصرار نکنید، خیلی ها عاشق دیدار با رهبری هستند، نمی‌شود که همینطوری...و تا زمان افطار این حاج‌آقا، کار خیلی‌ها را راه انداخت در چارچوب اصولی‌اش البته؛ حتی حواس‌شان به راننده آقایان و خانم‌ها هم بود که بی‌افطار نمانند یکوقت... یک بنده خدایی هم همسرش را آورده بود که پشت در مانده بود! برخی مهمانان هم با وجود صدور کارت، نیامده بودند و از دست شان رفت! با همه این احوال، این حاج‌آقا، یک لحظه آرام و قرار نداشت و اصلا می‌گشت تا کار یک نفر را راه بیاندازد...به قول دوستی اصلا ماه رمضان یعنی ماه کار راه‌اندازی! خدا به حق این شب عزیز، کار همه کار راه‌انداز ها را راه بیاندازد! (با تشکر از ستاد هماهنگی معنویات در وزارت راه و کار و رمضان!)

*
صندلی میزبان روبروی محل جلوس میهمانان زیر گنبد فیروزه‌ای آسمان است. دیدار از دقایقی قبل از اذان مغرب دوشنبه شب آغاز شده و بعد از گپ‌وگفت کوتاه شاعران و ارائه تازه‌ترین کتاب‌ها و مجموعه شعرهای ایشان به رهبر انقلاب، با نماز جماعت مغرب و عشاء و افطار رنگ و بوی تازه گرفت.

بعد از نماز، هنگامی که رهبر برای صرف افطار راهی پله‌ها شد، در میانه راه ناگهان برگشت و ...«آقای معلم!»
علی معلم دامغانی هم به سرعت، جمعیت را شکافت و خود را رساند تا مسیر «سجاده تا سفره» را همراه رهبری باشد. خب زیرزمین که دو عدد سفره پهن است، گرم است و شما حق بدهید که نویسنده کتش را درآورد و با پیراهن نیم آستین سر سفره بنشیند؛ تقریبا تنها نیم آستین جمع بوده است این نویسنده! آن‌هم سر سفره‌ای که میزبان ـ فاصله از ما حدود 8 متر ـ به خوبی حواسش به میهمانان بود و گاه‌گاهی دقیق می‌شد که شاید یاری در میان سفره تک افتاده باشد و...همین هم می‌شد که گاه کسی را صدا می‌زد و...از جمله این صدازدن‌ها این بود: «آقای یوسفی بیا شما این‌جا بنشین!» این آقای یوسفی هم متخلص به «ناقوس» نه مثل ناقوس کند و آهسته و پرسروصدا که مثل اسپند با تک‌صدا از جا پرید؛ لقمه در دهان و بشقاب در دست، با ذوق چون برق، خود را به میز میزبان رساند! (نویسنده احساس کرد کمی شعر گفت!) چند نفر دیگر هم پای آن میز عسلی کوچک افطار رهبر حاضر شدند. علاوه بر علیرضا قزوه، محسن مومنی و علی معلم و... یک نفر هم که از ابتدای افطار داشت برای میزبان حرف می‌زد و به نظرم خودش که افطار نخورد، نگذاشت میزبان هم به افطارش برسد!

*
بعد از افطار هم وقتی حلقه کوچکی گرداگرد رهبر شکل گرفته بود و همه هم‌مسیر شده‌بودند، ناگهان ایشان ایستاد: آقای طهماسبی چطورن؟
فریدخان طهماسبی هم که گویا بینایی‌اش کمتر از سال گذشته شده بود، لبخند نازی روی صورتش نقش بست و با سر به دنبال صدا می‌گشت اما صاحب صدا خودش از میان جمع جدا شد و آمد پهلوی شاعر! فرید خان بیرون بیت هم وقتی گفتند کارتشان را الان می‌آورند، با همان صدای محکم و سنگینش گفت: آقا مرا می‌شناسند! طفلی خبر نداشت، که آقا ما را هم می‌شناسند(!) ولی ورود به جغرافیای رهبری، فقط و فقط با هماهنگی است، نه شناس بودن! البته کاری نداریم برخی با شناس بودن، پلاس هم هستند ولی در کل، راه‌های رسیدن به داخل بیت رهبری اصلا به تعداد آدم‌های روی زمین نیست، حساب و کتاب دقیقی دارد!

*
نویسنده، خود و خواننده و البته مدیران کشور را به تقوای الهی و خواندن این بند توصیه اکید می‌کند:
در همین گعده‌های میان راهی، آدم‌های متعددی نظر رهبری را راجع به یک موضوع، محصول و یا اتفاقی در حوزه‌های مختلف جویا می‌شدند، پاسخ خیلی جالب بود، پاسخی که چند بار هم تکرار شد آن هم برای افراد مختلف: «من ندیدم کار را...در جریان جزئیات نیستم...نمی‌توانم نظر بدهم...نمی‌دانم موضوع چیست در نتیجه نمی‌توانم نظر دقیق بدهم...» اهل معنا گرفتند انشاء الله تعالی!

*
در ابتدای جلسه قزوه عنوان کرد که امشب شاعران بیشتری نسبت به دوره‌های قبل حضور دارند و اشتیاق بیشتری هم برای شعرخوانی....رهبری بلافاصله رشته سخن قزوه را ادامه داد: و برای شنیدن!

*
علی معلم و موسوی گرمارودی، دو پیشکسوت آغازکننده شعرخوانی بودند. اولی با یک ترانه نو و دومی با قصیده‌ای که به قول خودش از ترانه امروزی، جمعیت را به قرن هفتم برد!
« این روزا تو غبار مهر و کینه/ کسی دیگه کسی رو نمی‌بینه!...»
بعد از ترانه خوانی علی معلم، رهبری با تشکر از معلم، این مصرع را خواندند: تو یک ترانه سرکنی از آن ترانه‌ها...
این مصرع چسبیده به مصرع دیگری است که گویا جناب عماد خراسانی سروده‌اند: من یک غزل بخوانم از آن عاشقانه‌ها...تو یک ترانه سرکنی از آن ترانه‌ها!
البته در پایان دیدار هم رهبری تذکراتی به معلم دادند مبنی بر اینکه بچه‌ها را جمع کنید و با هم کار کنید...

*
میلا عرفان‌پور با رباعی‌های رطب‌گونه‌اش، مجلس اصلی را هم آغاز کرد و هم شیرین:

خود را که به خلوتی رسانَد خورشید
از داغ، دلش را بِتَکاند خورشید
گفتیم غروب کرده اما انگار
رفته ست نماز شب بخواند خورشید
...
صبحی گره از زلف تو وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد
تو آیه وحدتی که با آمدنت
هر قطب نما قبله نما خواهد شد

*
محمدعلی عجمی از تاجیکستان، سلام عاشقانه خود و اهالی فرهنگ تاجیک را به میزبان رساند: «سلام عاشقان جمهوری اسلامی را به شما می‌رسانم...» میزبان هم پاسخ داد: علیکم و علیهم السلام...
قبل از شعر خواندن هم یک دوبیتی خواند:
خوشا چشمی که بارانش تو باشی
خوشا باغی که ریحانش تو باشی
سمرقند و بخارا بی گزندند
اگر شاه خراسانش تو باشی

شعرخوانی‌اش هم که تمام شد، میزبان دوباره سلام مردم تاجیک را به طور ویژه رساند! آدم اینطور وقت‌ها بدجوری ذوق می‌کند که ایرانی است و در جمهوری اسلامی نفس می‌کشد؛ وقتی دیگران حسرت ما را می‌خورند...

*
از ساعت 9.30 تا حدود 11 و نزدیک پایان جلسه، رفت و آمد‌ها در محوطه برگزاری شب شعر، جدی بود، بده و بستان یادداشت و ایما و اشاره و ...شاید همین باعث شد جناب محمدی‌گلپایگانی 20 دقیقه از جلسه نگذشته، با ایما و اشاره سراغ چای را بگیرد! خلاصه نظم جلسه و هماهنگی نشست و برخاست‌ها، در حد بوندس‌لیگا بود!

*
نویسنده این سطرها، در این یک وجب جا، به‌سان خرمای دم افطار، تنها کام شمای روزه‌دار را با منتخبی از اشعار شیرین می‌کند...

مثلا مهدی مظاهری شعر قابل تاملی خواند که بیت آخرش این بود:
«حرف دشمن از دوستان آمد به گوش/ کس نمی‌داند چه بر یار خراسانی گذشت...»
یا سید ابوطالب مهاجری با شعری برای امیرالمومنین(ع):
«و علی راهی آرامش دریا شده است/ فاتح خیبر نفس است، که مولا شده است»

و یا محمد جواد محبت که شعری درباره انقلاب خواند و پاسخش را هم از میزبان گرفت:

با داغ آشکار، زبیداد بى‏شمار
در ذهن باغ، زخم تبر، مانده یادگار

هر شاخه‏اى جدا شود آنجا زپیکرى
جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى

در باغ اگر زخم تبر، خارى اوفتد
زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد

اى نخل سایه گستر پر بار انقلاب
اى در هجوم خصم خدا یار انقلاب

زخم تبر به جان تو هر چند نارواست
اما هراس ما همه از موریانه‏ هاست

میزبان گفت: «نه انشاء الله هراس نداشته باشین،‌ ضد موریانه‌اش را داریم!»

*
سجاد سامانی، جوان‌ترین شاعر جلسه بود؛ دانش‌آموزی که اینچنین شعرخواند و تشویق شد:

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم
بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم
می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم

*
شاعران افغانستان هم در این شب، به خوبی خودی نشان دادند؛ مثل سیّدفضل اللّه قدسی که دست بر قضا به دعوت رهبری، شعر خواند و حال و هوای مجلس را عوض کرد:

دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت

شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت

کنار پنجره ها دیدگان پر اشکم
سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت

نشان شعله و درد و نوای زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت

مصیبتی است علی را که پیش چشمانش
عدو امید دلش را به تازیانه گرفت

چه گفت فاطمه کانگونه با تاثر و غم
علی مراسم تدفین او شبانه گرفت

فراق فاطمه را بوتراب باور کرد
شبی که چوبه تابوت را به شانه گرفت

*
ابراهیم امینی، یک شاعر افغان دیگر هم شعری خواند و پیشکش کرد به شهید ناصری و یارانش:
«این آسمان که سر به سر خود گذاشته/ پای مزارهای شهیدان سرش خم است...»

*
شعرخوانی محمدکاظم کاظمی، شاعر و منتقد شناخته‌شده و اهل افغانستان، با عبارتی که خود از آن به عنوان «پهلوان 1390» یاد کرد، با وجود طنزگونگی، حاشیه جالبی به همراه داشت...شعر بلندی که دو بیت آن بدین شرح بود:

«هفت خوان را به ساعتی خوردیم‌، شهره گشتیم در گرانسنگی‌
لاجرم در مسیر کاهش وزن مدتی صبح‌ها طناب زدیم‌
جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود
ما سیاووش‌های نابغه‌ایم کرم ضد آفتاب زدیم‌»

بعد از شعرخوانی کاظمی، رهبری ضمن تقدیر از گونه این شعر و تشکر از شاعر، با بیان اینکه شعر طنز از آقای کاظمی نشنیده بود، عنوان کرد: منتها در قضایای افغانستان، شعر طنز هم باعث تاثر می‌شود. میزبان البته اظهار امیدواری کرد که با لطف خدای متعال ملت افغانتسان بتوانند بر سلطه گران غالب شوند و کشور خود را نجات دهند.

*
در انتهای مراسم محمدحسین جعفریان، شاعر و مستندساز با تغییر جای خود، روبروی رهبر نشست و علیرضا قزوه، مدیر جلسه به او گفت شعر بخواند اما او شعر نخواند و به جای آن یک انتقاد مطرح کرد! «من نکته ای می‌خواهم بگویم اینکه رویه برگزاری این جلسه به شکلی است که شعرهای پاستوریزه در اینجا قرائت می شود و بعضا دوستان شعرها را قبل از جلسه می‌خواهند و آنها را چک می‌کنند و می گویند این خوانده شود و آن نشود. مثل شعری که من می‌خواستم بخوانم.»
علیرضا قزوه در واکنش به این حرف‌ها گفت: من چنین نگفتم، دوستان شعر شما را به مصلحت ندانستند و من هم با نظر ایشان موافق بودم.
رهبر هم اضافه کردند: شما شعرتان را بخوانید حالا!
جعفریان در ادامه انتقادش گفت: گفتن به مصلحت نیست...این رویه باعث می‌شود شما در جریان شعر امروز مملکت قرار نگیرید.

اینجا دیگر میزبان خیلی جدی هم پاسخ شاعر منتقد را داد و هم از روند برگزاری جلسه دفاع کرد: «من البته در جریان شعر کشور قرار می‌گیرم، این را شما بدانید، هم شعرهایی که در کتابچه‌ها منتشر می شود و هم از طریق انتشار شعرها در رسانه‌های الکترونیکی و...بی اطلاع نیستم. شعرهایی هم که اینجا خوانده می‌شود، اینطور نبود... شاید این جنبه مورد نظر شما در آنها نبود...من هم طاقتم زیاد است، شما می‌دانید اگر کسی شعری بخواند و مضمونش را قبول نداشته باشم، اینطور نیست که طوفانی بشوم، شعر است دیگر! شاعری آن را سروده است...ضمن اینکه پاستوریزه کردن هم بد نیست! من البته در جریان اجرا و مدیریت این برنامه قرار ندارم اما دوستان انصافا خوب اجرا می‌کنند. باز هم ما آماده هستیم شعر بشنویم، شعر به ما هو، مطلوب است و من از شنیدن آن لذت می‌برم...»

البته متاسفانه محمدحسین جعفریان، دوبار در میان سخنان رهبری، حرف‌های ایشان را قطع کرد و خواست توضیح بدهد یا توجیه کند، اما دست آخر سکوت کرد تا بعد از جلسه خود را به رهبری برساند و توضیحاتی درباره انتقادهایش بدهد. تا آنجا که ما مطلع شدیم، بزرگان حاضر در جلسه هم نخواندن آن شعر را بهتر از خواندنش می‌دانستند چرا که گویا زیاد ربطی به فضای شعری کشور و فضای حاکم بر این جلسه فرهنگی نداشت.

*
حضرت میزبان، سخنان خود را با شعری آغاز کردند که به تعبیر خودشان، «هم دعاست و هم انشاء الله خبری از یک واقعیت» است:
جمعیت ارباب وفا نگسلد از هم‌
این سلسله تا روز جزا نگسلد از هم‌

رهبری تعبیر جدید برای بزرگان شعر فارسی به کار بردند و از شعرایی چون فردوسی، سعدی، حافظ، صائب، بیدل مولوی، جامی و...به عنوان ائمه شعر و پیامبران شعر فارسی یاد کردند که برخوردار از معارف عمیق دینی بوده‌اند.

«مضامین نو، حرف‌های نو در اشعار شعرای کشور دیده می شود، مضمون نو، ترکیبات نو هم بدنبال دارد.. امشب در این جمعى که شعر خواندند - شعر جوانها، شعر بانوان، شعر آقایان - من دارم مى‌بینم که کلمات، پخته و سنجیده؛ الفاظ، قوى و استوار بود؛ همان جور که انسان دوست میدارد در شعر مشاهده کند. مضمون هم الى ماشاءاللَّه. واقعاً وقتى انسان مثلاً دیوان صائب را نگاه میکرد، یا دیوان شعراى بزرگِ مضمون‌ساز مثل بیدل و دیگران را نگاه میکرد، شاید میگفت اینها دیگر چیزى باقى نگذاشتند؛ هرچه به ذهن انسان مى‌آمد و نمى‌آمد، اینها این را در قالب شعر آوردند و بیان کردند؛ اما بعد مى‌بیند که نه. به قول صائب:

یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت‌
در بند آن مباش که مضمون نمانده است‌
رهبر در پایان بیانات خود، با تاکید مجدد بر برپایی جلسات و محافل ادبی، این بیت شعر را به عنوان حسن ختام جلسه قرائت کردند:
رشته‌ى جمعیت اى یاران همدم مگسلید
در پریشانى پریشانى است از هم مگسلید

*
جلسه رسمی که تمام شد، جلسه گپ‌وگفت غیررسمی آغاز شد، از حلقه شعرا دور رهبری و اهدای کتاب و شعر و نامه گرفته تا حلقه‌های فرعی در سایر فضاهای حسینیه، از گعده با حدادعادل و وزیر فرهنگ گرفته تا دیدار شاعران و پیشکسوتانی که شاید به بهانه این دیدار حالا کنار هم جمع‌شده‌بودند. جوانی با گلایه و گل سرخ اضطراب به رهبر گفت: حجم زیادی از شعرهای سپید و شاعران سپیدگوی داریم که فرصت نشد و نمی‌شود که بخوانیم...میزبان با لبخند پاسخ داد: سعادت نداشتیم!

*
یک نکته باریک‌تر زمو اینجاست، اینجا نه، در واژه‌ها بعدی! اینکه تعداد زیادی از حضار در این جلسه، از سال‌های قبل تکرار می‌شوند، تعدادی از شاعرانی هم که همیشه شعر می‌خوانند تکراری هستند، همواره هم زمان برای شعرخوانی کم می‌آید و...آیا در کشوری که به گفته حضرت میزبان، دوره پرشاعری را تجربه می‌کند، بهتر نیست شاعران تکراری حذف و یا کمتر شوند و مشتاقانی که بسیارند و هنوز راهی به انتهای خیابان فلسطین جنوبی نیافته‌اند، جایگزینشان شوند؟ و یا لااقل در این یگانه شب سال، جوان‌ترها و نوترها، دستی به جام باده بیاندازند تا مجری با این جملات از شعرا دعوت نکند برای شعرخواندن: «خاطره شعرخوانی ایشان در همین جلسه در چند سال قبل را داشته‌ایم...»چه اشکالی دارد خاطره شعرخوانی شاعران جدید در دفتر شب شعر بیت رهبری ثبت شود؟! ضمن اینکه چرا جای برخی شاعران در این جلسه خالی است؟ میزبان مگر سال قبل نگفتند: از این طرف که منم، راه کاروان باز است...پس داستان خط‌کشی‌ها و خط‌دادن‌ها چیست؟ ضمن اینکه برخی شاعران جوان، از جلسه شاعران آیینی شدیدا گلایه داشتند که چرا دعوت نشده‌اند و حتی در خلال جلسه به گوش میزبان و البته نویسنده(!) رساندند، که گویا آنجا هم همین مشکل اینجا را داشته و همه راه‌ها به مدیران جلسات ختم می‌شود!

*
والسلام علکیم رهبر که شنیده شد، اولین کسی که خودش را به دو به رهبری رساند، دخترکی 4-3 ساله بود که با چادر مشکی عربی جلوی میزبان ظاهر شد و نامه‌ای به ایشان داد، هنوز دور و بر میز میزبان شلوغ نشده بود که رهبر با اشاره دست، یک نفر را صدا کرد و ...دانش‌آموز خوش‌قریحه ابتدای جلسه بود، رفت و کنار رهبر نشست و دردانه‌وار، تشویق شد. بعد از این شاعر بود که معرکه در معرکه پدید آمد و دوباره بازار دید و بازدید، داغ شد.

حتی مسیر کوتاه صندلی تا در خروجی هم از قبل پر شده بود، که البته کار همان حاج‌آقای خودمان بود و می‌دید آنها که بی‌قرارترند و نمی‌توانند خودشان را به میزبان برسانند و یا در طول جلسه و قبل از آن میزبان را ندیدند، یک جاهایی جا می‌داد و....علی انسانی و شهرام شکیبا که دو کتاب طنزش را هم آورده بود، از این جمله بودند.

بیرون حسینیه، باز هم حرف حرف جناب خلفی بود، همان حاج‌آقایی که کار ملت را راه می‌انداخت؛ به قول یکی از همراهان، «یه‌دونه‌اس حاج‌آقا!» البته از این یگانه‌ها کم ندارد آن مختصات مرکزی! اصلا یک نکته جالب‌تر اینکه، محافظ‌ها هم در این شب ویژه، ویژه‌تر هستند و خواستنی‌تر...کلا فضا شاعرانه می شود دیگر! ضمن اینکه چند نفری در این شب دائم سرشان توی کاغذ بود و می نوشتند، اما خروجی اش کجا می رود و چه می شود کسی نمی داند، جز بخشی از این خرده نوشته های غیر مطبوعاتی که چند روز بعد به اسم حاشیه مثلا منتشر می شود!

*
حالا که من و شما روزه‌ایم ـ ریا نباشد البته! ـ بهتر است این سطرها و واژه‌ها زعفرانی شود با همان شیرینی عسل کلام استاد محبت:
با دوست چرا به یاد غیری باشیم/ همت طلب بلندسیری باشیم
وقتی صلوات بر نبی کار خداست/ بگذار شریک کار خیری باشیم...
 
خبرانلاین/ محسن حدادی