دکتر امیر هوشنگ میر کوشش، عضو هیات تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل: رئیس جمهور و مشاوران وی، سازمان اجرایی، کابینه، شورای امنیت ملی، جامعه اطلاعاتی، ارتش، کنگره و نهادها و سازمان های مرتبط، گروهای ذی نفع، افکار عمومی و رسانه های جمعی در کار سیاست گذاری خارجی دخالت دارند.

 به گزارش مشرق، لازم می دانم موضوع را  از منظر نظری مورد بحث قرار دهم و با توجه به مطالب مطرح شده در زمان پاسخ به سئوالات  در صورت لزوم به مطالب کاربردی بپردازم. چون  نقش ریاست جمهوری آمریکا در سیاست خارجی این کشور مطرح است کمی در مورد منابع سیاست خارجی ایالات متحده توضیح خواهم داد. منابع سیاست خارجی  آمریکا عبارتند از: منابع بین المللی، اجتماعی، حکومتی، نقش و فردی که به طور دسته جمعی بر تصمیمات و اهداف سیاست خارجی این کشور تاثیر می گذارند.

ارزیابی تاثیر محیط بین المللی بر سیاست خارجی آمریکا

سه ویژگی نظام بین الملل و تاثیر آن بر سیاست خارجی آمریکا عبارتند از: توزیع قدرت میان ملت - دولت های بزرگ جهان از لحاظ سیاسی، نظامی و اقتصادی، ظهور قدرت های جدید در حاشیه قدرت های بزرگ و گسترش بازیگران غیر دولتی و فراملی. هر کدام از این خصوصیات  توصیفی گسترده دارد که در یک جلسه نمی توان به آنها پرداخت اما به طور اجمال  باید گفت، توزیع قدرت در سطح نظام بین الملل  به عنوان یک از منابع سیاست خارجی آمریکا محسوب می شود. نظام سیاسی بین المللی دو خصوصیت دائمی دارد: نخست ساختار غیر متمرکز که در آن بازیگران اصلی نظام در غیاب یک نهاد مرکزی قدرت را در انحصار خود دارند. هیچ اقتداری بالاتر از ملت - دولت نیست. در یک نظام غیر متمرکز و رقابت آمیز، کسب قدرت به مثابه ابزار دفاع و نفوذ است. دومین خصوصیت اساسی نظام، ساختار  سلسله مراتبی آن است کشورها از لحاظ قانونی برابرند اما در نفوذ این طور نیست و قدرت به طور نابرابر توزیع شده است. تئوری واقع گرایی معتقد است  توزیع قدرت سیاسی دولت ها عامل اصلی تعیین کننده سیاست خارجی کشور هاست.امریکا بعد از جنگ جهانی دوم قدرت فائقه سیاسی، نظامی و اقتصادی شد و نسبت به قطب دیگر قدرت، اتحاد جماهیر شوروی در موقعیت برتری قرار داشت. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، ایالات متحده به قدرتی بلامنازع تبدیل شد. بنابراین توزیع بین المللی قدرت در سیاست خارجی کشور ها بسیار اساسی و مهم است.

ویژگی دوم ظهور قدرت های جدید در عرصه و دوران گذار به نظم نوین جهانی است. کشور های دنیای جنوب یا جهان سوم ، ظهور قدرت هایی مانند چین و اتحادیه اروپا و رفتن به سمت جهان یک چند قطبی یا به تعبیر روزنا جهان تک قطبی (یا دو قطبی) چند مرکزی این خصوصیت دوران گذار را بازنمایی می کند.

ویژگی سوم ظهور بازیگران غیر دولتی و فراملی است که متشکل از بازیگران بسیار متعددی است که مرزهای ملی را به رسمیت نمی شناسند و در عین حال تاثیر عمیقی بر  ملت - دولت ها دارند. سازمان های بین المللی، شرکت های چند ملیتی، تروریسم فراملی و... در این رده قرار می گیرند.

بحث در مورد هر کدام از این ویژگی ها و مصادیق آن ممکن است ما را از بحث اصلی دور کند. تا این جا یکی از منایع سیاست خارجی آمریکا یعنی نظام و محیط بین المللی را بیان کردم.

منبع دوم سیاست خارجی آمریکا منبع اجتماعی است که ارزش ها، باورها، فرهنگ سیاسی، افکار عمومی و... را شامل می شود. ماهیت جامعه و سیاست آمریکا مستعد نفوذ امور داخلی بر رفتار سیاست خارجی است و شاید بتوان گفت ایالات متحده یک نظام جامعه مسلط است. تاکید فرهنگ سیاسی بر فردگرایی و تکثرگرایی باعث اهمیت افکار عمومی در نزد تصمیم گیرندگان می شود و این جاست که عبارت: سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است، جایگاه و اهمیت خود را پیدا می کند. گروه های ذی نفع، رسانه های جمعی و مجموعه های نظامی و صنعتی در زیر گروه منابع اجتماعی سیاست خارجی امریکا قرار می گیرند. در امریکا سیاست گذاری کاملا بر اساس مدل نخبه گرایان، دیدگاه از بالا به پایین دیکته نمی شود و به طور مشابه توده مردم نیز سیاست خارجی آمریکا را بر اساس مدل کثرت گرایان، دیدگاه از پایین به بالا تعیین نمی کنند. در عوض میان سیاست گذاران و عموم، نخبگان و توده ها کنش های متقابلی به طور دائمی وجود دارد که بیشتر از طریق رسانه ها و نظام انتخاباتی انجام می گیرد. سیاست خارجی آمریکا حاصلی از استمرار این کنش های متقابل است.عوامل اجتماعی بیشتر روند تنظیم سیاست های آمریکا در برابر محیط خارجی را توضیح می دهند تا درباره اهداف آن.

رئیس جمهوری و مشاوران وی، سازمان اجرایی (وزارت امور خارجه و وزارت دفاع)، کابینه، شورای امنیت ملی، جامعه اطلاعاتی، ارتش، کنگره و نهادها و سازمان های مرتبط، گروهای ذی نفع، افکار عمومی و رسانه های جمعی در کار سیاست گذاری خارجی و اجرای آن دخالت دارند. نتیجه ای که از این قسمت می توان گرفت آن است که ریاست جمهوری و حلقه مشاوران وی با وجودی که نقش موثری دارند اما به تنهایی تصمیم گیرنده در سیاست خارجی نیست. هر کدام از موارد فوق توصیف و تحلیل خود را دارد که به علت کمبود وقت فقط به آن  اشاره شده است.

منبع چهارم به نقش به عنوان منبع سیاست خارجی می پردازد. تئوری نقش نشان می دهد که شغل ها و روندها هستند تا خصوصیات افرادی که تصمیم می گیرند که بر رفتار  تصمیم گیرندگان سیاست خارجی تاثیر دارد. تغییرات در سیاست بیشتر ناشی از تغییرات در مفهوم نقش است تا تغییرات در افراد. از این منظر افراد مهم نیستند و مشاغل سازمان یافته رفتار آنها را قالب بندی می کند. جهت درک ماهیت سیاست خارجی آمریکا باید رفتار مرتبط با نقش های سیاست گذاری خارجی را علاوه بر رفتار خود افراد مورد بررسی قرار دهیم. این موضوع ما را قادر خواهد ساخت یکی از منابع بالقوه نیرومند تغییر سیاست خارجی را درک کنیم زیرا نقش ها هدف ها را تعیین می کنند.

ماکس وبر می گوید: بوروکراسی های بزرگ به سبب نقش هایی که خلق می کنند تصمیم گیری عقلانی را تقویت می کنند. بوروکراسی ها حداقل در اصول برای این وجود دارند که به رئیس جمهوری در انجام سیاست هایش کمک کنند. و این روند تا جایی پیش رفته که بسیاری معتقدند بوروکراسی حکومت می کند در حالی که رئیس جمهور صرفا زمامداری می کند. برخی معتقدند روسای جمهور آمریکا در اسارت بوروکراتیک قرار  دارند. و آزادی عمل روسای جمهور توسط حکومتی محدود می شود که انتخاب شده تا آن را اداره کند. برای درک رفتار بوروکراتیک و تاثیر آن بر سیاست خارجی باید ویژگی های تصمیم گیری اداری مورد بررسی قرار گیرد که از حوصله این نشست خارج است. تصور عمومی که سیاست خارجی آمریکا اندکی بیش از آن چیزی است که رئیس جمهوری می گوید می تواند گمراه کننده باشد. رئیس جمهوری به تنهایی سیاست خارجی را تعیین نمی کند. سیاست علاوه بر اعلام باید اجرا شود و بدان منظور رئیس جمهور متکی به بوروکراسی های  شاخه اجرایی است.

بنابراین سیاست خارجی آمریکا آن چیزی است که انجام می شود و نه صرفا چیزی که گفته می شود. بوروکراسی ها ماهیتی انحصاری، ناحیه گرا و علاقمند به حفظ اختیار و اقتدار خود هستند بنابراین مقاومت و نافرمانی در مقابل سیاست های ریاست جمهوری از طرف این بوروکراسی ها دور از ذهن و باعث شگفتی نیست. اغلب اوقات بی عملی بوروکراتیک و عدم پاسخگویی به صورت رکود و حرکت کند دستگاه حکومت خود را نشان می دهد .

تاثیر رفتار بوروکراتیک ناشی از نقش در سیاست گذاری خارجی با مدل عقلایی در تضاد است. با این وجود باید در تاثیرگذاری بیش از حد یا نادرست سازمان های بزرگ در سیاست گذاری خارجی آمریکا محتاط بود. و این موضوع را در نظر داشت که رئیس جمهوری و مشاوران وی در استخراج بهترین ها یا بدترین های بوروکراسی امور خارجی می توانند دخالت کنند. سئوال این است که آنها چه تاثیری دارند؟ ماکس وبر استدلال می کند که در یک  دولت مدرن فرمانروای حقیقی به طور اجتناب ناپذیری بوروکراسی است. برای بررسی این استدلال و سئوال آخرین منبع سیاست خارجی آمریکا را بررسی می کنیم:

 منبع فردی و شخص رهبران

شخصیت رهبران بر عملکرد سیاست خارجی به طرق گوناگونی تاثیر می گذارد. سئوال این است: صفات و خصوصیات شخصی روسای جمهور ایالات متحده در تداوم و تغییر در سیاست خارجی آمریکا چه تاثیری دارد؟ البته از این حقیقت نباید غافل شد که افراد تنها یکی از چندین منبع سیاست خارجی آمریکا هستند. هر یک از این منابع می توانند تاثیر رهبران بر جهت سیاست خارجی را شدیدا محدود کند. سوال: عوامل فردی چه زمانی موثر می باشند؟ به طور کلی نفوذ خصوصیات شخصی در امر سیاست گذاری به نسبت مستقیم با عوامل زیر افزایش می یابد:

  • سطح مقام فرد در ساختار تصمیم گیری
  • ابهام و پیچیدگی موقعیت تصمیم گیری
  • سطح اعتماد به نفس و خودبینی در فرد
  • سطح دخالت شخصی فرد
  • کمبود اطلاعات
  • ابتدای تصدی قدرت یا تصمیم گیری تحت شرایط هیجانی وشرایط بحرانی

با وجودی که ویژگی های فردی و شخصی در تصمیمات روسای جمهوری ایالات متحده مهم است اما همان طور که قبلا بیان شد منابع دیگر سیاست خارجی آمریکا کاملا بر منبع فردی اشراف و تسلط دارند. نیروی محرکه کلی سیاست خارجی آمریکا تا اندازه زیادی بر طبق الگوی تعیین شده در گذشته باقی می ماند. هالستی می گوید: نام ها و چهره ها ممکن است تغییر کنند، منافع و سیاست ها تغییر نمی کنند. کیسینجر در سال 1974 اظهار کرد، زمانی که ملت آماده شد تا رئیس جمهوری جدیدی را انتخاب کند این بیان تداوم و ثبات دارد: برآیند اساسی سیاست ایالات متحده همان که هست باقی خواهد ماند فرقی نمی کند که چه کسی انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده را می برد.

منبع: دیپلماسی ایرانی