گروه جهاد و مقاومت مشرق - براي ديدار با خانواده شهيدان مدافع حرم مصطفي و مجتبي بختي راهي مشهد شده بوديم كه در مراسم ختم اين دو شهيد، با مادر يكي ديگر از شهداي مدافع حرم آشنا شديم. شهيد حسن قاسميدانا كه گويا اولين شهيد مدافع حرم مشهد هم بوده است. در همان مراسم از دلاوريها و تبحر فوقالعاده شهيد حسن قاسميدانا در رزم با تروريستهاي وهابي بسيار شنيديم و همين روايتها بهانهاي ميشود براي همكلامي و حضورم در منزل شهيد حسن قاسميدانا و گفتوگو با مريم طربي مادر ايشان. مادري كه اين روزها فرزندان ديگرش را هم راهي ميدان مبارزه با ظلم و وهابيگري كرده است.
بله، من سال 60 با همسرم آقاي قاسمى ازدواج كردم كه ايشان هم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند. ماحصل ازدواج ما چهار فرزند به نامهاى مهدى، حسن، على و احمد بود. همسرم نانوا بود و اعتقاد داشت اين رزق حلال در عاقبتبهخيري بچهها تأثير خواهد داشت. اگر چه يك نانواي ساده بود اما رزق حلال و احكام دينى در خانواده برايش بسيار مهم بود. من هم به او حق ميدادم كه اينطور نگران رزق حلال باشد چراكه حالا ماحصل زندگي ما حسن شهيدم، عاقبت بهخيري را نصيب خودش كرد و در راه حفظ حريم اهل بيت به شهادت رسيد. حسن متولد 2 شهريور سال 1363 بود. تربيت ديني و ايماني من و پدر بچهها، تأثير زيادي در آينده پسرم گذاشت. فرزندي كه خودش هم عاشق شهدا بود.
پسرم در خانه كتابخانهاي راهاندازي كرده بود كه اكثر كتابهايش مذهبي و در مورد شهدا بود. حسن عجيب اهل مطالعه كتاب بود. اين علاقه او در مورد كتابهاي شهدا و زندگينامه رزمندگان دوران دفاع مقدس بيشتر خودش را بروز و نشان ميداد.
بله، شهدا نقش زيادي در زندگي حسن داشتند. اين مسيري را هم كه انتخاب كرد از بركت وجود شهدا بود. اصلاً سبك زندگي حسن مثل شهدا بود. حسنم با شهدا زندگى ميكرد. خوب به ياد دارم شهيد محمود كاوه اولين شهيدى بود كه حسن تحقيق و مطالعه درباره ايشان را شروع كرد. اما شهيدان زيادي در زندگى او نقش داشتند. شهيد ابراهيم همت، شهيدان مهدي و حميد باكرى، شهيد آبشناسان، شهيد بروجردى و ديگر شهدا. كتابهاي اين شهدا الان هم در كتابخانهمان موجود است. حسن بارها و بارها اين كتب را مطالعه ميكرد و به ما هم يادآورى ميكرد و از ما ميخواست كه مطالعهشان كنيم. حسن خصوصيات خاصي داشت. وجودش را متعلق به همنوعانش ميدانست و هميشه وقف مردم و حل مسائل و كمك به آنها بود. حسن يك بسيجي كاركشته و ماهر بود.
حسن نظامي نبود اما از سنين كم وارد بسيج شد و در تمام عرصهها فعاليت ميكرد. ارادتش به شهدا بهانهاي شد تا بارها و بارها به مناطق عملياتي دفاع مقدس سفر كند و به راهيان نور برود. حسن يك بسيجي بسيار پرتجربه بود. با بصيرتي كه داشت همه فنون و اصول نظامي را گذراند. حتي آموزش غواصي ديده بود. وقتي به او ميگفتم غواصي ديگر به چه كارت ميآيد؟ ميگفت سرباز امام زمان(عج) بايد هميشه آماده باشد. در تمام زمينههاي فعاليت بسيج حضور پررنگ داشت. حسن در كار نانوايي با پدرش همكاري ميكرد ولى روحيه نظامى بالايي داشت. پسرم مربى آموزش سلاح نيمهسنگين بود. روحيه جهادياش كار را به جايي رساند كه راهي ميدان نبرد با مهاجمان حرم شد.
دو ماه قبل از رفتن با من و پدرش درباره دفاع از حرم و اوضاع پيش آمده صحبت كرد. همه مسائل را به ما توضيح داد. حسن تصميمش را براي رفتن گرفته بود. به همين خاطر ما مخالفتي با رفتنش نكرديم. راهي كه پسرم انتخاب كرده بود راه دفاع از اسلام، دين و قرآن بود. راهي كه به حفظ حرمت آلالله ختم ميشد. راهي كه برگرفته از وابستگياش به راه شهدا بود. حسن بارها و بارها پاي خاطرات و روايات پدر از روزهاي جنگ و جبهه و هشت سال دفاع مقدس نشسته بود. او علاقه زيادي به جهاد و ظلمستيزي داشت.
نه نگران نبودم. ميدانستم حسن راهي را انتخاب كرده كه پرخطر است. ميدان جهادي كه اسارت دارد، شهادت دارد، جراحت دارد. با علم به همه اينها و شرايط موجود دردانهام را راهي كردم و به خود خانم حضرت زينب(س) سپردم.
حسن به اهل بيت ارادتي فوقالعاده داشت. تا آنجا كه هيچ شهادت يا ولادت ائمه اطهار و معصومين را فراموش نميكرد. شهادت حضرت خديجه، حمزه، امالبنين و... بسيار مورد توجهاش بود. حسن از تقويم قمرى استفاده ميكرد و خيلى وقتها من مناسبتها را از ايشان ميپرسيدم. ارادت خاص حسن به شهدا از سنين كودكي در وجودش ريشه كرده بود. حب اهل بيت مهمترين كاري بود كه از همان كودكي در وجود فرزندانم پرورش دادم و آنها عاشق اهل بيت بار آمدند. عشقي كه در نهايت به فدايي شدن و شهادتش ختم شد. حسن يك هيئت تأسيس كرد به نام روضهالحسين كه بعد از شهادتش همچنان پا برجاست.
حسن 25 فروردين 1393همراه با لشكر فاطميون راهى سوريه شد. وقت رفتن كولهاي سبك برداشت. اول هر چيزي شال عزا و پيراهن عزايش را از من خواست. بعد يك دست لباس كار و چند دست لباس راحتى داخل كولهاش گذاشتم. گفتم چند ماه نيستى اين لباس كافى نيست. اول گفت كافى است مامان ولى بعد كه اصرار من را ديد گفت برايم چمدان ببند. آن هم فقط براى دل من چون آن چمدان را با خودش نبرد و به دوستش داده و گفته بود تا من برنگشتم به خانه نبريد. با كولهبارى سبك راهي شده بود. اما شال مخصوص عزا و پيراهن عزا را برداشته بود تا براى وفات حضرت زينب(س) در آنجا استفاده كند. غافل از اينكه زودتر از آن روز، به شهادت ميرسد. حسنم فقط 22 روز آنجا بود. 23 ارديبهشت 93 پيكرش وارد ايران شد و 25 ارديبهشت 1393 جسم خاكياش همآغوش خاك شد.
آن زمان اجازه رفتن به خيلي از بسيجيها داده نميشد، به همين خاطر حسن از اينجا با كارت فاطميون اعزام شد. با اسم حسن قاسمپور. پسرم فرمانده گروهي از بچههاي تكتيرانداز فاطميون بود. تا لحظه شهادتش به غير از دو يا سه نفر از فرماندهها كسي نميدانست كه حسن ايراني است. پسرم در كنار فرماندهي و مسئوليتش، داوطلبانه در همه عملياتها شركت ميكرد. خستگىناپذير بود. به گفته فرماندهاش با آغاز هر عمليات، حسن اولين نفر جمع حاضر بود و مردانه نوكري همه نيروهايش را ميكرد. حسن مداح خوبى هم بود. اما فقط در روز آخر هنگام غسل شهادت مداحي ميكند و وقتي بچهها از او ميپرسند كه چرا تا امروز برايمان نخواندي ميگويد به احترام مداح گردان نخواندم.
من آمادگى شنيدنش را داشتم. وقتى به من خبر دادند و گفتند حسن زخمى شده با آرامش خاصى در جوابشان گفتم حسن من زخمى نشده حسن من شهيد شده است. دلم به شهادت فرزندم گواهي ميدهد. پدرش هم راحت پذيرفت. در ماه ارديبهشت برابر با وفات حضرت زينب(س) هم جسم خاكي فرزندم بر روى دستها به خانه بازگشت. از دوستان و آشنايان گرفته تا اقوام همه و همه حضور داشتند. از مهديه مراسم شروع شد تا حرم مولايمان ثامنالحجج(ع). حسن بر روى دستها ميرفت. تشييعش عجيب باشكوه بود. نيروى خاصى گرفته بودم. به دنبالش ميدويدم. حال خودم را نميفهميدم ولى آرام بودم چون حسن به خواستهاش رسيده بود. از حرم راهى خواجه ربيع شديم و آنجا جسم خاكياش با خاك همآغوش شد و روح پاكش هميشه كنارم ماند. مداح ميخواند: اين گل پر پر از كجا آمده/ از سفر شام بلا آمده، چه قافيه زيبايي و من زمزمه ميكردم آهسته ران آهسته آرام جانم ميرود... حال خاصى داشتم. لحظهها تشييع پيكر شهداي دوران دفاع مقدس در ذهنم مرور ميشد. بعد از حسن فرزندان ديگر من هم امروز رفتهاند تا نگذارند اسلحه برادرشان بر زمين بماند.
پسرم اولين شهيد ايراني مدافع حرم مشهد بود. مسئله جهاد و شهادتش براى من حل شده است. راحت بگويم متأسفانه بعضى اشخاص ناآگاه هستند. وقتى توضيح ميدهى قبول ميكنند ولى بعضى افراد مغرض هستند كه صحبت هم اثري در آنها ندارد. جواب من در مقابل اين اشخاص فقط يك جمله بود. در جوابشان ميگفتم شما آمادگى داريد به شما بگويند ماهى 10 ميليون تومان به شما بدهند در قبالش يك انگشتتان را قطع كنند. فوراً در پاسخ من ميگفتند نه هرگز. البته اين حرفها هست و از اول هم بوده. بايد صبر پيشه كرد. يا ميگفتند چرا در سوريه بايد بجنگيم و من در جوابشان ميگفتم اسلام مرز ندارد. هر جا مسلمانها در خطر باشند بايد به ياريشان شتافت.
يكي از همرزمانش تعريف ميكرد كه ساعت 7 شب پشت بيسيم اعلام ميكنند منطقه حىزهرا در خطر حمله نيروهاى داعش است و بايد جلويشان را بگيريد تا صبح كه نيروى تازهنفس برسند. چون حسن و همرزمانش قبل از اين عمليات در عمليات ديگرى هم شركت داشتند و خسته بودند، نبايد در عمليات پيش آمده شركت ميكردند، ولى به دليل حاد بودن شرايط، شركت ميكنند. منطقه عملياتي جلوي شهركهاي نبل والزهرا قرار داشته كه يك شهرك شيعهنشين علوى است.