سرویس جهان مشرق- یکی از ترفندهای دولت آمریکا برای توجیه یا زمینهسازی اقدامات خود در سراسر دنیا، به وجود آوردن یا استفاده از رویدادهای بزرگ بینالمللی برای همراه کردن افکار عمومی در آمریکا با خود است. به هیچ عنوان، برای آنکه مردم آمریکا اعتراضی به حمله به افغانستان و عراق نکنند، نیاز به طراحی و اجرای حادثهای به بزرگ 11 سپتامبر بود. در حال حاضر نیز به نظر میرسد کشته شدن شهروندان آمریکایی به دست داعش یا انجام عملیاتهای تروریستی در خاک آمریکا، بهانهای برای ادامه دخالت واشینگتن در جنگ سوریه باشد.
موضوع استفاده از حوادث بزرگ برای همراه کردن افکار عمومی در آمریکا، اولین بار در سال 1973 توسط «جان میولر[1]» کارشناس تروریسم، سیاست و روابط بینالملل و در قالب نظریهای با عنوان «سندرم وحدت پرچممحور[2]» مطرح شد.
میولر در کتاب خود موسوم به «جنگ، رؤسایجمهور و افکار عمومی» به شکل جزئی این نظریه را توضیح میدهد و مشخصههای آن را برمیشمارد. از جمله موارد سندرم وحدت پرچممحور، میتوان به تسخیر لانه جاسوسی در تهران، بحران موشکی کوبا، و البته 11 سپتامبر اشاره کرد.
لطفاً درباره نظریه «سندرم وحدت پرچممحور» و تأثیر آن بر افکار عمومی آمریکا توضیح بدهید.
این سندرم زمانی اتفاق میافتد که یک اتفاق با سه ویژگی رخ بدهد: بینالمللی باشد؛ به آمریکا و شخص رئیسجمهور مرتبط باشد؛ و بسیار دراماتیک و متمرکز باشد. چنین اتفاقی روی افکار عمومی تأثیر میگذارد و محبوبیت رئیسجمهور را افزایش میدهد. البته این محبوبیت لزوماً مدت طولانیای باقی نمیماند، اما قطعاً طی مقطعی افزایش مییابد. نتیجه سندرم وحدت پرچممحور این است که مردم با محوریت پرچم [و ملیتشان] با هم متحد میشوند، چون یک تهدید خارجی به شکلی دراماتیک به آنها عرضه شده است.
آیا این سندرم در سیاست خارجی امروز آمریکا هم مورد استفاده قرار میگیرد؟
قطعاً. این اتفاق در گستردهترین حالت خود 11 سپتامبر رخ داد. نکتهای که درباره 11 سپتامبر وجود دارد این است که محبوبیت جورج بوش پس از 11 سپتامبر با سرعت کمتری نسبت به سایر موارد وحدت پرچممحور کاهش پیدا کرد، چون حوادث 11 سپتامبر واقعاً وحشتناک بودند. در ابتدای جنگ عراق هم شاهد این سندرم وحدت پرچم محور بودیم، اما بعد از جنگ، دوباره محبوبیت جورج بوش (با سرعت بیشتری نسبت به بعد از حوادث 11 سپتامبر) کاهش پیدا کرد.
شما گفتهاید که سیاست خارجی آمریکا یک نیروی انگیزشی قوی پشت تروریسم داخلی است. لطفاً توضیح بدهید که ارتباط سیاست خارجی آمریکا با تروریسم در این کشور چیست.
من درباره دهها تروریست یا تروریست بالقوه اسلامگرا در آمریکا (چه آنهایی که دست به عملیات تروریستی زده بودند، چه آنهایی که طرح عملیات تروریستی را ریخته بودند اما نتوانسته بودند آن را اجرا کنند و چه حتی آنهایی که صرفاً به انجام عملیات فکر کرده بودند) مطالعهای انجام دادم و یکی از مواردی که میخواستم درباره همه این افراد بفهمم این بود که چه چیزی باعث شده تا به فکر انجام عملیات تروریستی بیفتند.
در اکثریت مطلق موارد، انگیزه این افراد دشمنی با سیاست خارجی و سیاستهای نظامی آمریکا در خاورمیانه بود. به عنوان مثال، بسیاری از تروریستهایی که در فرانسه دست به عملیات زدند، به خاطر حمله آمریکا به عراق، به اصطلاح، «رادیکالیزه» شده و رو به افراطگرایی آورده بودند.
با این توصیفات، آیا آمریکا حق دارد برای جبران اشتباهات خود در کشورهایی مانند عراق و افغانستان، از نظامیگری و خشونت و حمله به کشورهای دیگر مانند سوریه استفاده کند؟
جنگهای عراق و افغانستان و بعداً دخالت در جنگ داخلی در سوریه علیه اسد، سیاستهای به شدت احمقانهای بودهاند. من پیش از آغاز جنگ عراق، به شدت مخالف آن بودم؛ همچنین معتقد بودم که حمله به افغانستان هم کار اشتباهی است. الآن هم معتقدم دخالت در جنگ سوریه کار را خرابتر کرده است نه درستتر.
البته به نظر من، دخالت همه کشورها در جنگ سوریه اشتباه بوده است، از جمله دخالت آمریکا و ترکیه. اگر این طرفها در جنگ سوریه دخالت نمیکردند، احتمالاً این جنگ بسیار سریع پایان مییافت. با این حال، این کشورها به طرفداری از یک طرف جنگ دخالت کردند و در نتیجه جنگ در سوریه ادامه پیدا کرد.
آمریکا بارها ایران را به حمایت از تروریسم متهم کرده است. آیا حمایت آمریکا از عربستان در جنگ این کشور علیه مردم یمن، مصداق حمایت از تروریسم محسوب نمیشود؟
عموماً، و طبق تعریف، تروریسم نمیتواند توسط یک دولت اتفاق بیفتد. به عنوان مثال، عدهای تلاش دارند تا بمباران اتمی هیروشیما را یک اقدام «تروریسم دولتی» تعریف کنند، اما طبق اکثر تعاریف، تروریسم توسط یک گروه غیردولتی انجام میشود. البته این بدان معنا نیست که دولتها دست به اقدامات وحشیانه نمیزنند، اما نمیتوان این اقدامات را تروریسم نامید.
پس شما آنچه توسط عربستان و با حمایت آمریکا در یمن دارد رخ میدهد را چگونه تعریف میکنید؟
«دخالت یک قدرت خارجی در یک جنگ داخلی»؛ شبیه به آنچه که چندین کشور دارند در سوریه انجام میدهند. البته واضح است که ایران در سوریه از دولت این کشور دفاع میکند، اما عربستان هم از افرادی دفاع میکند که به عقیده خودش دولت یمن را تشکیل میدهند.
جنگهای داخلی در بسیاری از موارد با دخالتهای خارجی همراه هستند؛ چهبسا بتوان گفت اکثر جنگهای داخلی اینگونهاند. البته ممکن است این دخالت به صورت اعزام نیروی نظامی یا بمباران نباشد، بلکه به شکل ارسال سلاح برای یکی از طرفین جنگ باشد. بنابراین این دخالت خارجی در جنگهای داخلی بسیار شایع است؛ مثلاً طی جنگ داخلی طولانی در لبنان، از اسرائیل گرفته تا سوریه و از آمریکا و فرانسه گرفته تا ایران، همه در جنگ به سود یکی از طرفین دخالت داشتند.
به نظر شما، به طور کلی، سیاستهای آمریکا و دخالتهای این کشور در خاورمیانه کمکی به بهبود وضعیت کرده است؟
به نظر من سیاستهای آمریکا در خاورمیانه بسیار احمقانه بوده و موجب بدتر شدن اوضاع در این منطقه شدهاند. روی هم رفته، حتی از دیدگاه آمریکایی و صرفنظر از دیدگاه کشورهای خاورمیانه، میتوان سیاست خارجی و سیاست نظامی آمریکا در خاورمیانه را سیاستهایی شکستخورده و ناامیدکننده دانست. فقط در عراق چیزی حدود 200 هزار نفر در اثر دخالت آمریکا در این کشور جان خود را از دست دادهاند که واقعیت بسیار هولناک است؛ اما متأسفانه نه مردم آمریکا و نه دولت این کشور به اندازه کافی درباره این مسئله فکر نمیکنند.
در حال حاضر عموم آمریکا خواهان خروج از خاورمیانه هستند، چون جنگهای طولانی در این منطقه، از جمله در عراق و افغانستان، دیگر محبوبیتی میان مردم ندارند. این یعنی شاید در ابتدای این جنگها «سندرم وحدت پرچممحور» درباره آنها وجود داشته است، اما این سندرم قطعاً الآن دیگر وجود ندارد. من فکر میکنم این خروج از خاورمیانه توسط ترامپ هم پیگیری خواهد شد.
آیا میتوان پیدایش داعش را هم نمونهای از سندرم وحدت پرچممحور دانست؟
حمایت عمومی از حملات به داعش، بعد از آغاز جنگ داخلی در عراق یا سوریه، یا زمانی که موصل به تصرف این گروه درآمد، ایجاد نشد. در آن زمان هیچکس در آمریکا نمیگفت باید به داعش حمله کنیم، بلکه اینگونه به نظر میرسید که این هم یک جنگ داخلی دیگر در عراق است و به ما ارتباطی ندارد، پس باید بگذاریم عراقیها خودشان مشکل را حل کنند.
بعد از کشته شدن چند اسیر توسط داعش بود که حمایت مردم آمریکا از اقدامات علیه داعش شکل گرفت. بنابراین کشتن آن اسیرها، اقدامی احمقانه توسط داعش بود. البته بسیاری از سیاستهای داعش تا کنون احمقانه بوده است، از جمله آتش زدن آن خلبان اردنی که موجب شد دولت اردن سیاستهای ضدداعش اتخاذ کند؛ همچنین حملات تروریستی در استانبول که موجب شد تا ترکیه با داعش دشمن شود.
شما به نوعی مسئله کشته شدن «جیمز فولی» خبرنگار آمریکایی توسط داعش را مطرح کردید. گزارشهایی منتشر شده که نشان میدهد به احتمال بسیار زیاد، فیلم سر بریدن جیمز فولی را خود دولت آمریکا در استودیو و به صورت کاملاً حرفهای ساخته است و بعداً در اینترنتی منتشر کرده است[3]. آیا اینگونه اقدامات واشینگتن هم در راستای به وجود آوردن همان سندرم وحدت پرچممحور است؟
من به شدت درباره چنین گزارشهایی تردید دارم؛ داعش به این اقدام خود [قتل جیمز فولی] بسیار افتخار میکرد. شاید فیلم سر بریدن جیمز فولی خیلی حرفهای ساخته شده باشد، اما به نظر میرسد داعش در ساخت فیلمهایی که ظاهراً حرفهای باشند، مهارت خوبی دارد. این فیلمها اغلب بچگانه هستند، اما ظاهری بسیار حرفهای دارند.