این سخنان نشان از روحیه انقلابی در شهید «علی ولی پور» دارد. به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگوار راهی منزل شهید شدیم تا با همسر و فرزندش به گفت و گو بنشینیم. آزاده تنها فرزند شهید که هرگز پدرش را ندیده است با سینی چای به استقبال ما میآید و میگوید: «برای نخستین بار است که در خصوص خصوصیات اخلاقی و فعالیت های پدرم مصاحبه می کنیم. تا پیش از برگزاری مراسم ازدواجم هیچ کدام از دوستان و اطرافیانم نمیدانستند که من فرزند شهید هستم.»
از همسر شهید که پس از شهادت علی ازدواج نکرده و تمام عمر خود را صرف تربیت و رشد تنها یادگاری شهید کرده است، درخواست کردیم که کمی از شخصیت شهید برایمان بگوید. وی میگوید: «علی روحیه انقلابی خود را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز حفظ کرد. مربی بوکس و جزو نخستین افرادی بود که به عضویت سپاه پاسداران درآمد. آشناییاش با دکتر چمران باب جدیدی را در زندگیاش گشود.
با آغاز غائله کردستان، همراه با دکتر چمران راهی کردستان شد. روز به روز علاقه وی نسبت به امام (ره) و نیز دکتر چمران یار امام (ره) بیشتر میشد و از هر فرصتی برای دیدار با امام (ره) کوتاهی نمیکرد. فعالیتهایش را با دکتر چمران تا آغاز جنگ تحمیلی ادامه داد.
علی و دوستانش هم دوش دکتر چمران راهی جبهه شدند و برای مقابله با دشمن، شروع به تشکیل گروه جنگ های نامنظم کردند.»
در حماسه فتح سوسنگرد، دکتر چمران و علی از ناحیه پا مجروح و در بیمارستان تهران بستری شدند. علی از ناحیه انگشتان دست چپ جراحت عمیقی دیده بود تا آنجایی که تا پایان حیاتش، انگشتان حس نداشتند. با بهبودی نسبی دوباره به جبهه بازگشت؛ اما پس از مدتی دکترچمران به علی گفت که باید دستت را عمل کنی. از آنجایی که علی برای سخنان شهید چمران احترام ویژه ای قائل بود، به تهران آمد و انگشتانش را عمل کرد. مدتی را در بیمارستان بستر بود. در دوران نقاهت نیز کلاس اسلحه شناسی در مسجد برپا میکرد.
پس از مدتی که در تهران بود، دکتر به وی اطلاع داد که عازم جبهه است. علی تصمیم همراهی با دکتر را داشت که موفق نشد. شبی علی خواب شهید چمران را دید؛ که وی در عالم خواب گفته بود: «ولی پور! همه به جبهه آمدند به جز تو.» سه روز بعد از دیدن این خواب؛ ساکش را جمع کرد تا بعد از نماز صبح راهی جبهه شود. پس از اقامه نماز از خانه خارج شد، اما چند ساعت بعد برگشت و گفت که دکتر چمران به شهادت رسیده است. از شهادت دکتر چمران بسیار ناراحت بود اما هنوز پیام اخلاق و رفتار وی را در ذهن داشت. از این رو فعالیتهایش را ادامه داد. سه ماهه باردار بودم که علی در 20 دی ماه 60 به قصد شرکت در جلسهای در ساختمان مجلس شورای اسلامی از خانه خارج شد. علی توسط گروهک های تروریستی که لباس شهرداری به تن داشتند و زمین را حفر میکردند، مورد سوء قصد قرار گرفت. علی در سن 23 سالگی در خیابان سهروردی به دست منافقین به شهادت رسید.»
آزاده دختر شهید رشته کلام را به دست میگیرد و میگوید: «شش ماه پس از شهادت پدرم به دنیا آمد. با باقی فرزندان شهدا متفاوت هستم؛ زیرا پدرم را ندیده و از تعاریف مادر و اطرافیان تصور ذهنی از پدرم ساخته ام. هر بار که با مشکل روبرو میشوم، حضور پدرم را بیش از پیش کنارمان احساس میکنم. در دوران دبیرستان چند روز مدارس تعطیل بود، همکلاسیهایم به همراه خانواده به مسافرت میرفتند از آن جایی که ما نمیتوانستیم به مسافرت برویم، دلم گرفت. همان شب خواب دیدم که با یک پیکان به همراه پدر به مسافرت رفتهایم.»