گروه جهاد و مقاومت مشرق - بیش از سه دهه از آن روزها میگذرد. روزهایی که بهعنوان خبرنگار به همراه سعید صادقی، عکاس معروف جنگ راهی جنوب شدیم و هریک به دنبال سوژههای خود رفتیم. او به دنبال «تصویر» و من به دنبال «صدا»، سوژههای سعید روبه سوی دوربینش میایستادند و نیازی نبود تا خود را معرفی کنند و همین که سعید سیمای تابناک آنان را با نشانههایی از خلوص و پاکی برای آیندگان ثبت میکرد، کافی بود. اما سوژههای من اسم و رسم داشتند و معلوم بود اهل کدام شهر و دیارند و از انگیزههایشان برای حضوردر معرکههای خطرخیز و جنگ و گریز میگفتند.
آن روزها فکر میکردم سعید با زدن یک شاتر کارش تمام میشود، حال آنکه من باید بعد از گرفتن صدا آن را پیاده میکردم و با چاشنی دیدهها و توصیف فضای جبهه تبدیل به گزارشی آماده چاپ میکردم. گذشت زمان به من فهماند که کارمن پس از انتشاربه اتمام رسیده و با فاصله گرفتن از آن روزها از سکه افتاده است. حال آنکه عکسهای سعید به زرنابی میمانند که گذشت زمان نه تنها از ارزش آنها نکاسته، بلکه به قدر و قیمتشان افزوده است. این روزها، بعد از آن همه سال، سعید به صرافت افتاده تا آدمهای حاضر در عکسهایش را بیابد واین بار نام و نشانی آنها را بپرسد وسراغ زندگیهایشان را بگیرد.
برای این کار هر از چندی آلبومی از عکسهایش در صفحه پایداری «ایران» منتشر میشود و صاحبان عکسها را جستوجو میکند. من نیز یک بار دیگر دوش به دوش سعید صادقی به راه میافتم تا همراهش باشم و مثل آن روزها من کاغذ وقلم به دست و او دوربین بردوش، جادهها را طی کنیم تا به تمنایی گنگ و مبهم که از درونمان سرچشمه میگیرد پاسخ گفته باشیم. با این تفاوت که این بار به جای بیابان و سنگر و خاکریز به شهرها و به سوی خانوادهها در حرکتیم وهردو مویی سفید کرده و پا به سن گذاشتهایم.
نخستین مقصد ما قم و منزل حاج سید مهدی میرمصیبی است، سید جلیل القدری که اگر شناسه ظاهری هم برای اثبات سیادتش نبود رفتار کریمانه و بزرگوارانهاش نشان از عقبه و سلسلهای ارجمند دارد. بیهیچ تکلفی به استقبالمان میآید و در به رویمان میگشاید. خانهاش ساده و کوچک است اما سرشار از صفا. درفضای حداکثر50متری آن به غیر از کتاب چیز گرانقیمت دیگری نمییابی، هنگام گفتوگو متوجه میشویم از طریق تعلیم و تألیف روزگارمیگذراند و تاکنون 10 عنوان کتاب تألیف کرده است. بعد از جنگ در سال 67 ازدواج کرده ودو فرزند پسر دارد که یکی کارمند و آن دیگری طلبه است.
میگوید قبل از انقلاب شهید همت درمدرسه الهی قمشهای معلم ما بود و بچهها را تشویق به تعطیل کلاس و شرکت در تظاهرات علیه رژیم گذشته میکرد. بارها از شهرضای اصفهان داوطلبانه به جبهه رفته و بار سوم در گرماگرم عملیات کربلای 4 سوژه عکس سعید شده است. میگوید؛ عکس خودش را که در یکی از روزنامهها چاپ شده بود، برای نخستین بار در یکی از روزهای مرداد 65 هنگامی که در سنگرنشسته بوده نشانش میدهند. بعد از آن بارها همین عکس را در جاهای مختلف دیده در حالی که از او بهعنوان روحانی شهید یاد شده است. حتی بنری را نشان میدهد که برای مناسبتی چاپ شده و از صاحب عکس- سید مهدی میر مصیبی- بهعنوان شهید نام برده است.
آقا سید مهدی دو نفر از افرادی را که در عکس کنارش هستند شناسایی میکند؛ «محمد برهان» و«شهید مهدی اسحاقی»، میگوید با این دونفر همشهری هستم و آن روز در انتهای کانالی بودیم و داشتیم از یکدیگر حلالیت میطلبیدیم که عکاس سر رسید و آن لحظه را ثبت تاریخی کرد. روحیه مثبت اندیشی دارد و با خوش خلقیهایش این را بروز میدهد. حتی در روایت خاطرات ترجیح میدهد به نقل خاطرهای طنزبپردازد و میگوید:«بعد از عملیات کربلای4 ما را به منطقهای بردند که قبلاً آنجا را شیمیایی زده بودند و به همین دلیل مقداری خشکبار و کمپوت از ترس شیمیایی بودن در محل باقی مانده بود. به پیشنهاد یکی از برادران کمپوتها را جوشاندند و بعد از آزمایش معلوم شد آلودگی ندارند لذا کمپوتها را بین سنگرها تقسیم کردند.
روز بعد از خوردن همزمان کمپوت وسیر ترشی لبهایم تاول زد. ناچار به بهداری مراجعه کردم و پزشکان گفتند؛ حساسیت است و چیز مهمی نیست. وقتی به سنگر برگشتم دوستانم پرسیدند چه بود گفتم؛ متأسفانه کمپوتها آلوده هستند ولی من چون یک بار مبتلا شدهام دیگر مصونیت پیدا کردم ولی شما ممکن است آلوده شوید.
از آن به بعد دوستانم از ترس بیماری تمام کمپوتهایشان را در اختیار من گذاشتند و تا آخرین کمپوت موضوع را فاش نکردم. اما تقاص کمپوت خوریهای همسنگرانم را در کربلای 5 دادم و در این عملیات شیمیایی شدم که هنوز هم درگیر عوارض آن هستم.»
حاج آقا مصیبی بعد از نقل این خاطره لحظاتی در خود فرو میرود و با حسرت از آن روزها یاد میکند و از جو حاکم که بیاخلاقی حرف اول را میزند گلایه می کند که در چنین جوی کاری پیش نخواهد رفت و راه برون رفت از این وضعیت را اجتناب از «خود حق پنداری» و «نقد پذیری» میداند. او که با شهیدان بزرگی همچون «همت» و «خرازی» مجالست داشته است به مدعیان پیروی از شهدا توصیه اکید دارد که اخلاق اسلامی و انصاف را رعایت کنند و با معیار معاد اندیشی به قضاوت و عکسالعمل بپردازند.
مقصد بعدی ما شهرضا و دیدار با سه رزمنده دیگر است که عکسهایشان دردوران دفاع مقدس در قاب تصاویر سعید صادقی جای گرفتهاند. با سعید قرار گذاشتهایم مزاحمتی برای این عزیزان و خانوادههایشان نداشته باشیم. شب را در جای نسبتاً مناسبی بیتوته میکنیم و صبح زود ابتدا به زیارت امامزاده «شاه رضا» که نام این شهر- شهرضا- ملهم از این شخصیت معنوی است میرویم.
در محوطه امامزاده شهدای شهر را با نظم تحسین برانگیزی با سنگ قبرهای یکدست دفن کردهاند که قبر شهید همت، شهید بلند آوازه دوران دفاع مقدس با مختصر تفاوتی از سایر قبرها قابل تشخیص است، گرچه اگراین مختصر هم نمیبود به دلیل زائران پیوستهای که برای زیارت این چهره اسطورهای جنگ کنار قبرش حضور دارند قابل تشخیص بود.
نخستین فردی که به سراغش میرویم حشمتالله تاکی بسیجی دوران دفاع مقدس است که برای کم کردن زحمت ما در پیدا کردن آدرس تا سر کوچه آمده و در سرمای صبحگاهی انتظارمان را میکشد. او عضو تیپ خطشکن قمر بنی هاشم بوده وعلاوه بر از دست دادن یک چشم خود براثر ترکش، شیمیایی هم شده و 55 در صد جانبازی دارد. دیدار این رزمنده صفا و خلوص سنگرنشینان دوران دفاع مقدس را به یادمان میآورد.
درباره روزی که عکس او توسط سعید گرفته شده میگوید:«بین دو آتش دشمن بود وما باید برای مقابله با ضد حمله عراق پدافند میکردیم. یک ساعت بعد از این عکس زیر آتش دشمن با رسیدن وقت نماز به نماز ایستادم که بین دو نماز ترکشی به چشمم اصابت کرد و براثر آن یک چشمم را از دست دادم. او که سابقه شرکت در عملیاتهای خیبر، بدر، والفجر9، کربلای4 و5، والفجر 10 و.. را دارد ازجو حاکم بر فضای جامعه گلایه دارد و میگوید: «این روزها در مقایسه با دوران جنگ به ما سخت میگذرد چون حال و هوای آن روزها با این روزها قابل قیاس نیست.» وقتی از شهیدان بزرگی همچون حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین(ع) صحبت میکند او را در قامت مالک اشتر حضرت علی(ع) توصیف میکند و میگوید:«حاج حسین هیبتی داشت که اجازه نمیداد تا جلو بروی و حتی سلامش کنی!»
حشمتالله تاکی در ادامه خاطراتش از فرماندهان لشکر پیروز امام حسین(ع) نقل میکند: «شهید حیدر پور فرمانده تیپ 44 قمر بنی هاشم در عملیات کربلای 4 براثر بمباران هواپیماهای دشمن، ترکشی به شکمش اصابت کرد و شکمش پاره شد و رودههایش بیرون ریخت. من که در نزدیکیاش بودم متوجه وضعیتش شدم تا خواستم امدادگر خبر کنم اجازه نداد و با دست خودش رودههایش را به درون شکمش ریخت و با پارچهای بست و به من هم سفارش کرد به کسی راجع به زخمی شدنم چیزی نگو که روحیه بچهها تضعیف میشود. این فرمانده با روحیه بالای خود همواره افراد تیپ را روحیه میداد و حتی با شوخیهای اخلاقی رزمندگان را شاد میکرد.» او در شناسایی بقیه افراد حاضر در عکس چند نفر را معرفی میکند که اغلب شهید شدهاند که از جمله آنهاست؛ شهید مهدی الصاقی، شهید مصطفی بحرینی، شهید مصیبی و...
آقای محمد برهان یکی دیگر از جستوجو شوندگان است که ساکن شهرضاست اما به دلیل گرفتاری شخصی به اصفهان رفته است و ما توفیق دیدار ایشان را نداریم.لذا به سراغ آقای خسروخان رضایی یکی دیگر از افراد جست و جو شده ساکن این شهر میرویم. از همان لحظه اول متوجه تفاوتها درمناسبات اجتماعی و هم در مناسبات خانوادگی وخصلتهای فردی ایشان میشویم وخیلی زود به دلیل این تفاوتها پی میبریم. آقای رضایی اهل سمیرم و اصالتاً قشقایی است. قشقاییها یکی از اقوام کوچرو و ترک زبان هستند که به دلیل زندگی ایلی مناسبات اجتماعی مخصوص به خود را دارند و بزرگ فامیل، مفهوم بزرگ ایل را داشته و ازجایگاه ویژهای برخوردار است.
خسرو خان رضایی با خاطره عکس شروع میکند:«این عکس کنار کانالی که بین ما و نیروهای عراقی قرار داشت گرفته شده وساعاتی قبل از مرحله دوم عملیات کربلای 5 را نشان میدهد. در آن عملیات من فرمانده گردان امامحسن(ع) از تیپ قمربنی هاشم(ع) بودم. آتش دشمن زیاد بود، از هر طرف میزدند، ما باید شهرک دوعیجی را تصرف میکردیم.
با نزدیک شدن به هدف مشغول سنگرسازی شدیم تا بتوانیم به پدافند بپردازیم اما نیروهای دشمن بلافاصله وارد عمل شدند و دو پاتک پیاپی و سنگین را به اجرا در آوردند. عراقیها از وسایل مجهز و پیشرفته برخوردار بودند، وسایلی مثل کاسکاور که تیربار برروی آن سوار میشود و گلولههای معمولی اثری بر آن ندارند.پشت سر آنها تانکهای پی.ام. تی و لودرهایشان قرار داشتند و به سمت ما پیشروی میکردند. در آن رویارویی بچههای ما جانانه جنگیدند.
روزنامه ایران نوشت: سردار شهید سید جمال طباطبائیان با وجود آنکه جانبازی 70درصدی داشت، مسئولیت محور را برعهده گرفت و لیاقتهای بسیاری از خود به تماشا گذاشت. آتش پاتک دشمن به قدری زیاد بود که هیچ کجای خط مصون از اصابت گلوله و ترکش نبود با وجود این نفرات ما آنقدر آر.پی.جی شلیک کردند که برخی از گوشهایشان خون میآمد و بدین ترتیب با شکار تانکهای عراقی مانع پیشروی آنان به سوی نیروهای خودی بودند. سرانجام براثر مقاومت رزمندگان ایرانی خط تثییت شد.
در این عملیات ما هرچه داشتیم پای کار آوردیم چون میخواستیم با یک پیروزی بزرگ به سمت پایان بخشیدن به جنگ حرکت کنیم.ما در کربلای5 دنبال تصرف زمین نبودیم بلکه درصدد بودیم تا زمینه مناسبی برای پایان بخشیدن به جنگ فراهم شود.لذا دشمن هم فشار زیادی میآورد تا ما را در دستیابی به اهدافمان ناکام کند.
در این عملیات برای نخستین بار عراق در شب دست به ضد حمله زد که نشانگر به دست آوردن تجهیزات جدید و حمایتهای بیدریغ غرب و شرق در حمایت از صدام بود. در مقابل ما نیز در این جنگ توان خودمان را به رخ دشمن کشیدیم ونشان دادیم که اگر اراده کنیم میتوانیم دست به کارهای بزرگی بزنیم.در نتیجه این عملیات سازمان ملل قطعنامهای را صادر کرد که برای نخستین بار ما نیز در آن لحاظ شده بود.» خسروخان رضایی در حال حاضر با درجه سرهنگی از سپاه بازنشسته شده است و جزو معدود فرماندهان گردان لشکر امامحسین(ع) است که قید حیات است.
روز به نیمه رسیده و ما برای صرفهجویی در وقت مجبوریم شهرضا را ترک کنیم. شهرطالخونچه در میانه راه شهرضا به نجف آباد مقصد بعدی ماست.متأسفانه نیاز علی سبزعلی رزمنده حاضر در یکی ازعکسهای سعید صادقی به شهادت رسیده است وما افتخار این را مییابیم تا در جمع خانواده شهید حاضر شویم.
پدر شهید، کشاورز است، اگر چه این روزها به دلیل سالخوردگی و کمبود آب زمینهایش را واگذار کرده است. این شهید عزیز در عملیات کربلای5 به شرف شهادت نائل آمده وحین شهادت فرمانده دسته بوده است.
تنها دختر شهید 8ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمده و هیچ خاطرهای از پدر ندارد. حتی تا دوم دبستان نمیدانسته پدرش شهید شده است و در این مقطع مدیر مدرسه روزی او را به دفتر میبرد و با زمینه چینیهای بسیار واقعیت را به او میگوید.