کد خبر 687696
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰

هنوز هم برگزارکنندگان این جشنواره اصرار دارند که هر سال 40، 50 فیلم را برای نمایش انتخاب کنند. فیلم‌هایی که اکثرا موجب تلف شدن بودجه و وقت تماشاگر می‌شوند. ‌ای کاش قدری هم برای مخاطبی که برای حضور در مهم‌ترین رویداد سینمایی کشور وقت و سرمایه گذاشته، در صف ایستاده و بلیت تهیه کرده و به سینما آمده، ارزش قائل بودیم... ‌ای کاش!

به گزارش مشرق، هیچ اتفاقی نیفتاد. جشنواره فیلم فجر در سی و پنجمین دوره خودش نیز همان مسیر همیشگی را می‌رود. حجم زیاد فیلم‌های متوسط و زیر متوسط با مضامینی نه‌چندان عمیق و مهم و دو سه فیلم خوب و قابل توجه. سؤالی که هر سال در میانه جشنواره برای بسیاری پیش می‌آید این است که اساسا چه لزومی است جشنواره فجر پذیرای این حجم گسترده فیلم بی‌خاصیت و خنثی و بی‌ثمر باشد؟
 
هنوز هم برگزارکنندگان این جشنواره اصرار دارند که هر سال 40، 50 فیلم را برای نمایش انتخاب کنند. فیلم‌هایی که اکثرا موجب تلف شدن بودجه و وقت تماشاگر می‌شوند. ‌ای کاش قدری هم برای مخاطبی که برای حضور در مهم‌ترین رویداد سینمایی کشور وقت و سرمایه گذاشته، در صف ایستاده و بلیت تهیه کرده و به سینما آمده، ارزش قائل بودیم... ‌ای کاش! جشنواره فجر جمع و جور اما چابک، بهتر نیست؟

وقتی به مسئولان جشنواره فیلم فجر اعتراض می‌شود که چرا حضور فیلم‌هایی با مضامین استراتژیک و انقلابی در این رویداد کمرنگ است، آن‌ها پاسخ می‌دهند که این جشنواره ویترین برترین تولیدات سینمایی ایران است. اما اغلب فیلم‌های جشنواره نه تنها پاسخ گوی نیازهای فرهنگی جامعه نیستند و ربطی به دهه فجر و انقلاب ندارند که از نظر ساختاری نیز ضعیف هستند. به همین دلیل هم جای سؤال است که چرا جشنواره با تعداد فیلم‌های کمتر اما با کیفیت بیشتر برگزار شود؟

نمونه چنین فیلم‌هایی «دعوتنامه» به کارگردانی مهرداد فرید بود. این فیلم تحت عنوان یک اثر مذهبی و در ستایش از زیارت امام هشتم، نه تنها هیچ ارتباطی با این محتوا ندارد که باعث مضحکه و توهین به ارزش هاست. به گونه‌ای که مخاطب از ابتدا تا انتها به حجم بالای ساده انگاری و بلاهت در فیلم می‌خندد. نکته عجیب این است که این فیلم با بودجه بنیاد فارابی که یک نهاد دولتی است، ساخته شده و عجیب‌تر اینکه هیئت انتخاب به حضور چنین اثری در جشنواره رضایت داده است.

ماه گرفتگی؛نه این طرف راضی، نه آن طرف قانع
«ماه گرفتگی» از لحاظ موضوعی، کنجکاوی برانگیزترین فیلم جشنواره امسال بود. از چند ماه قبل، خبرهایی درباره ساخت فیلمی علیه فتنه سال 88 در رسانه‌ها منتشر شد. فتنه سال 88 و به طور کلی، وقایع مرتبط با دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، یکی از مهم‌ترین وقایع و مقاطع تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود. اما به خاطر همین اهمیت و حساسیت، حتی فیلم‌سازهای متعهد هم کمتر جرئت اقدام به ساخت فیلم درباره این موضوع را پیدا می‌کنند. آنچه کنجکاوی‌ها را درباره فیلم «ماه گرفتگی» افزایش داد، اسامی نویسنده فیلمنامه و کارگردان این اثر بود. کارگردانی این فیلم برعهده سیدمسعود اطیابی، یکی از مردان آرام سینمای ایران است که هیچ گاه نیز اهل موضع‌گیری و حواشی سیاسی نبوده است. نویسنده فیلمنامه این اثر نیز مهدی آذرپندار، روزنامه نگاری جوان و نوخاسته است. همین‌ها باعث شد که از مدت‌ها قبل برای تماشای این فیلم لحظه شماری کنیم.

فیلم استراتژی درستی را انتخاب کرده؛ به جای رفتن به سمت حرف‌های تکراری و کلیشه‌ای و سیاست زده درباره فتنه سال 88، این بار ماجرا را در بستری عاطفی و عاشقانه مطرح کند و از موضعی به موضوع وارد شود، که همه مردم با هر سلیقه و گرایشی، با فیلم همراهی ‌کند. اما این راهبرد درست و منطقی، اجرای خوبی ندارد. «ماه گرفتگی» به جای اقناع، به پرتگاه بی‌طرفی افتاده! مگر می‌توان درباره فتنه 88 که یک کودتای آمریکایی، انگلیسی و صهیونیستی است بی‌طرف بود؟ نتیجه اینکه، فیلم نه این طرف را راضی می‌کند و نه آن طرف را اقناع!

شخصیت حاجی با بازی کامبیز دیرباز، قرار بود که قهرمان فیلم باشد. اما خودش گرفتار تردید و تردد می‌شود و نمی‌تواند حس و همدلی مخاطب را برانگیزد. ماجراهای عاشقانه فیلم، در سطح باقی می‌مانند و قدرت جلب توجه مخاطب جوان را ندارند. با این حال، تعلیق و معمای فیلمنامه، درآمده و همه از ابتدا با مسئله «هادی» (جوانی حزب اللهی و حافظ کل قرآن که مفقود شده و شایعاتی درباره او نقل زبان مردم است) درگیر می‌شوند. اما در نهایت فیلم «ماه‌گرفتگی» نمی‌تواند مخاطب را به درک تازه‌ای از وقایع سال 88 برساند.

فِراری؛ باز هم حکایت دوختن کت برای یک دکمه
تازه‌ترین فیلم علیرضا داوود نژاد با همه ژست اجتماعی و عدالت خواهانه خودش اما فیلمی ابتر، با ساختاری پراشکال است. این کارگردان در فیلم «فِراری» ماجرای موسوم به بچه پولدارهای تهران را محور قرار داده است. موضوعی که ظرفیت دراماتیک بسیار بالایی دارد. اما کل حرف و محتوای فیلم، در دو سکانس پایانی آن خلاصه شده است. داود نژاد برای پرداختن به مسئله خود، از فیلم «راننده تاکسی» اسکورسیزی الهام گرفته است؛ یک راننده تاکسی در مسیر کار روزانه‌اش با دختر جوانی همراه می‌شود. اما آنچه بین راننده و دختر می‌گذرد، قابل باور نیست؛ اصلا چرا یک راننده تاکسی باید همه کار و زندگی خودش را تعطیل کند و دغدغه اش این بشود که یک ماشین فراری را برای دختر بچه‌ای شهرستانی پیدا کند؟ داستان فیلم، یک ساعت در شهر می‌چرخد و به جاهای مختلف می‌رود، اما هیچ کدام از اتفاقات فیلم، ارتباطی با حادثه نهایی پیدا نمی‌کند.
 
حتی ماجرای رفتن دختر پیش جانباز قطع نخاعی نیز، کارکرد دراماتیک ندارد؛ نه گرهی ایجاد می‌کند و نه باز. در نتیجه فیلم «فِراری» باز هم حکایت فردی است که یک دکمه پیدا کرده و نمی‌داند با آن چه کند، یک کت می‌دوزد! فیلمساز، ماجرایی داغ و جذاب در دست داشته، اما به جای اینکه بر محور همین ماجرا داستانی را روایت کند، وقت زیادی را صرف مقدمه چینی می‌کند تا سرانجام و در چند دقیقه، مسئله اصلی خود را بازگو کند. حتی طرح موضوع و نقد اجتماعی فیلم نیز، حرف تازه‌ای ندارد و از سطح نگاه مخاطب عام جلوتر نمی‌آید. صحنه تکان دهنده تصادف پایان فیلم نیز، به جای بازسازی حادثه، به تصاویر مستند و واقعی ضبط شده با دوربین‌های بزرگراه‌ها محدود مانده است.

ماجرای نیمروز؛ زنده باد مبارزه
وقتی فیلم «ایستاده در غبار» به عنوان فیلم اول محمدحسین مهدویان همه را غافلگیر کرد، انتظارات هم از این فیلمساز جوان بالا رفت. با توجه به سابقه این کارگردان برای برخی جای سؤال بود که آیا مهدویان می‌تواند به جای مستند، فیلم داستانی هم بسازد. «ماجرای نیمروز» ضمن اینکه توقعات را تا حدودی برآورده می‌کند، رگه‌های داستانی و دراماتیک بیشتری هم دارد. هر چند که بن مایه و زمینه اصلی فیلم، واقعی است و فیلمساز سعی کرده تا به دنیای واقعی نردیک شود. ساختار، بازیگری و بازسازی صحنه‌های سال 1360 قوی و در سطح استاندارد هستند.

اما مهمتر از ساختار فیلم، محتوای آن است. «ماجرای نیمروز» با اینکه یک فیلم تاریخی محسوب می‌شود اما دقیقا فیلم روز است؛ برخلاف تصور اولیه و ظاهر فیلم، موتور محرکه این فیلم، صرفا تضاد بین نیروهای امنیتی وفادار به انقلاب و فداییان مردم با منافقین نیست، بلکه کل درام فیلم بر پایه تقابل دو دیدگاه «مذاکره گرا» و «مبارزه جو» بنا شده است. تا وقتی صحبت از سازش و رحم به دشمن در میان است، حاصلی جز کابوس و رخنه موذیانه نفوذی‌ها ندارد. اما وقتی مقاومت و نبرد از حاشیه به اصل می‌آید، فتح و گشایش هم اتفاق می‌افتد.

کمال، چریک انقلابی و مبارزه جوی فیلم که کمر منافقین را می‌شکند، هم نماد و نمود قهرمان ملی و مردمی و هم بغض شکفته قهرمان‌های سرکوب شده در سینمایی قهرمان‌گریز است. شخصیتی که از قضا جلوتر و مترقی‌تر از نگاه فیلمساز و خود فیلم، راه نجات را نشان می‌دهد. گویی روح احمد متوسلیان از فیلم قبلی مهدویان، «ایستاده در غبار» در این فیلم و در قامت کمال ظهور کرده است.

انزوا؛ منشور همه سبک‌ها
فیلم «انزوا» اثری سرگرم‌کننده است که سبک و سیاق‌های مختلف روایی را با هم آمیخته است. اولین فیلم مرتضی علی عباس میرزایی، درباره شک و خیانت است و قهرمان فیلم «قیصروار» به دل ماجرا می‌رود اما برخلاف قیصر، در نهایت شک و تردید خودش را می‌کشد و به ایمان می‌رسد. دیدگاه فیلم و نوع پرداختن به مضامین، به فیلمفارسی تمایل دارد. ساختار روایی و فضاسازی آن هم مشابه فیلم‌های هندی است، قهرمان‌پردازی آن هم هالیوودی است. همچنین فیلم گاهی کمدی می‌شود و گاهی تراژدی. داستان، آدم‌ها و حوادث فیلم، در مرز خیال و واقعیت گرفتار هستند. منطق فیلم، لق است و نمی‌تواند مخاطب را قانع کند؛ چرا مردم همه به اتفاق، درباره یک فرد پاک و بی‌خطا، دچار ظن می‌شوند؟ این همه بدبینی به مردم، با کدام واقعیت بیرونی سازگار است؟

 
ویلایی‌ها؛ زن، زندگی، جنگ
فیلم «ویلایی‌ها» هم به عنوان فیلم اول یک کارگردان، اثری قابل قبول و محترم است. هر چند که فیلمنامه آن فضای خالی زیاد دارد و به جای داستان، ما شاهد روایت‌هایی هستیم که کنار هم قرار گرفته‌اند. فیلم، از کمبود حرکت داستانی رنج می‌برد و به جای تحول، چند حادثه، درام را ایجاد می‌کند. حوادثی مثل هجوم هواپیماها و بمباران، حضور پر تعلیق پیکی که هر بار خبر شهادت یا زخمی شدن شوهر یکی از زنان را می‌آورد و مادری که به تعزیت جوان دیگری، به جای فرزند خود می‌نشیند و ...

 اما منیره قیدی در فیلم اول خود تلاش کرده تا از زاویه‌ای تازه به جنگ تحمیلی بپردازد. فیلمی زنانه، درباره موضوعی مردانه که روایت آن براساس واقعیات شکل گرفته است؛ اردوگاهی در حاشیه مناطق جنگی که هیچ مردی در آن حضور ندارد و محل اسکان همسران رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس است، بهترین بستر برای نمایش جنگ از نگاه و با احساسات زنانه است. شاید کمی کلیشه‌ای به نظر برسد، اما حقیقتی است که باید دائم تکرار کرد؛ شیوه نقش‌آفرینی زنان در جنگ هشت ساله، یک الگوی کم نظیر و متعالی از حضور زن در عرصه مبارزه اجتماعی و فرهنگی است. اما کمتر فیلمی به این لایه مغفول اما مهم از تاریخ معاصر ایران توجه کرده است.

فیلم «ویلایی‌ها» جنگ را در آینه نگاه گروهی از زنان در سنین و حتی طیف‌های مختلف بازتاب داده است. زن، مصداق و مظهر زندگی و زایندگی است و جنگ، تجلی مرگ. اما در هم آمیختن این دو ضد در این فیلم، استعاره‌ای از وجه انسانی و انسان‌ساز دفاع مقدس ماست.

نکته قابل تأمل این که به رغم حضور یک زن در مقام کارگردان، کارگردان و زنانه بودن فضای درام اما مسیر روایت فیلم از افراط و اغراق در سانتیمانتالیسم در امان مانده است. این در حالی است که فیلم استعداد زیادی در افتادن به احساسات‌گرایی و به اصطلاح، «هندی بازی» داشت. اما اینکه کارگردان، حد نگه داشته و از امکاناتی که در اختیار او بوده به اندازه و در چارچوب مضمون فیلم استفاده کرده، شخصیت دفاع مقدسی فیلم را حفظ کرده است. حتی موسیقی فیلم نیز به اندازه و به موقع است که همراه با بازی خوب بازیگران، ساختاری منسجم و استوار را برای فیلم درست کرده‌اند.

پایان فیلم می‌توانست وجهه‌ای ضدجنگ به فیلم ببخشد، اما اختتامیه هوشمندانه و توأم با امید و روشنایی فیلم که یادآور ادامه زندگی در شرایط بغرنج و دردناک است، فیلم را از سقوط در پرتگاهی دیگر نیز نجات داده است.

بدون تاریخ ، بدون امضا؛ نقد با چاشنی زجر
وحید جلیلوند در ادامه فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» در فیلم دوم خودش نیز تلاش کرده تا با نمایش رنج‌ها و مصائب بیرونی و اجتماعی، به مکاشفه‌ای درونی و اخلاقی بپردازد. اما برخلاف فیلم اول که علی رغم تلخی مفرط و داستان فانتزی، مخاطب را به تأمل و پالایش اخلاقی نزدیک می‌کند، «بدون تاریخ ، بدون امضا» نمی‌تواند به این هدف نزدیک شود. چرا؟

اول اینکه فیلم، حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد و همه نشانه‌ها، اتفاقات و مضامین مطرح شده در آن، بارها تکرار شده‌اند. موضوع محوری این فیلم «وجدان درد» است و پیرنگ فیلمنامه عبارت است از: یک نفر که فقط خودش می‌داند عامل مرگ انسان دیگری است، دچار کشمکش بر سر یک دوراهی می‌شود. هیچ ضرورتی برای گفتن حقیقت وجود ندارد و هیچ کس او را متهم نمی‌کند. اما عذاب وجدان، اورا وامی دارد تا بیان حق را بر منفعت شخصی اش ترجیح دهد. این پیرنگ، قبلا در داستان «من قاتل پسرتان هستم» استفاده شده بود.
 
فیلم «پاداش سکوت» هم با اقتباس از روی همین داستان خلق شده که آن هم چنین درونمایه‌ای داشت. علاوه بر این، سایه‌ای از «جدایی نادر از سیمین» هم بر این فیلم احساس می‌شود. ماجرای تقاطع دو زوج از دو طبقه و فرهنگ متعارض بر سر اثبات حقیقت، نقش مایه‌ای است که قبلا در فیلم اصغر فرهادی بروز یافته بود و جلیلوند هم در فیلم خود به کار برده است.حتی شخصیت پردازی و کنش و واکنش‌های شخصیت زن طبقه فرودست در این فیلم، شباهت زیادی به شخصیت راضیه در «جدایی...» دارد. بنابر این ، مثل اسم فیلم ما با فیلمی بدون اصالت مواجه هستیم.

مشکل دوم این است که با وجودی که فضای فیلم به شدت رئال و نزدیک به دنیای واقعی است اما تراژدی فیلم، بسیار تصنعی به نظر می‌رسد. همه ترفندها در فیلم به کار رفته تا حرکت درام بر مدار «زجر» پیش برود. از نوع رابطه آدم‌ها با هم گرفته تا حوادث و ... این همه مانوردادن روی تصاویر خون و قبر و مرگ و زجر، چه لزومی دارد؟ و چه تأثیری جز اینکه حرف فیلم –به فرض که درست هم باشد- پشت این همه سیاهی مخفی بماند؟ حتی اغلب قاب‌های متوسط فیلم به گونه‌ای طراحی شده‌اند که خط مورب تیره‌ای در کنج کادر دیده شود، مثل روبان سیاه گوشه عکس متوفایان!اغراق و افراط در تلخی و پرشانی همچنین باعث شده تا نقد اجتماعی فیلم، غیرقابل باور باشد. چطور می‌توان باور کرد که مرد جوانی که از توان و قدرت جسمی برخوردار است و خانه و زندگی آبرومندی هم دارد، مرغ مرده و ذبح نشده سر سفره زن و بچه اش بیاورد؟