گروه جهاد و مقاومت مشرق - یک وقت هایی باید گذشت و رفت. باید دست بی قراری های دل را گرفت و برای دلتنگی چاره ای اندیشید، باید رفت به سرزمینی که قصه دل و دلدادگی اش را هرچه بخوانی نه تمام می شود و نه تکراری. باید رفت و خواند این غزل های ناب بندگی را. باید دل را به نسیم سپرد و سر بر خاک گذاشت و از تکانهای شانه هم ترس به دل راه نداد که اینجا همان دیاری است که مردانش برای رسیدن به آسمان از یکدیگر سبقت می گرفتند. شهر به شهر، منطقه به منطقه اینجا حال دل خوب است اهل هر کجا که باشی...
روایت اول: «راهیان نور باید با نشاط باشد درست مثل فضای جبههها»
فاطمه باقری، 27 سال بیشتر ندارد و خبرنگار خبرگزاری مهر است. از سفر آخرش می گوید. سفری که با سفرهای قبلی برایش حسابی تفاوت داشت...«تا حالا توفیق داشتم که چهار مرتبه راهی مناطق جنگی جنوب شوم ولی در هیچ کدام به اندازه سفر آخر به من خوش نگذشت. شاید به خاطر معرفت بود و شاید هم به واسطه شهدای مدافع حرم که فضای کشور، فضای راهیان نوری شده است. وقتی به خیابان ها و کوچه پس کوچه های شهر نگاه می کنیم وعکس شهدا را می بینیم، اینکه آن ها از آدم های هم عصر ما هستند و بعضا از ما هم کوچکتر، خوب متوجه می شویم که هنوز راه شهادت باز است. رفتن به راهیان نور انگار این دو تاریخ را به هم متصل می کند. حضور شهدای مدافع حرم ما را خیلی به به فضای شهدای دفاع مقدس نزدیک کرده است. احساس می کنم همه چیز دارد تکرار می شود. در سفر امسال نصب ماکت هایی از شهدای مدافع حرم در برخی از مناطق، مثل این بود که آن ها به ما لبخند می زدند و می گفتند ما هم هستیم و این فضا و راه ادامه دارد. به نظر من وقتی جوان ها به خصوص جوان های امروزی راهی راهیان نور می شوند باید همه چیز طوری برنامه ریزی شود که به آن ها حسابی خوش بگذرد. راستش کتاب سلام بر ابراهیم حلقه اتصال من و رفقایم بود. بعضی از مسافت ها دو،سه ساعت داخل اتوبوس بودیم و خواندن این کتاب به صورت چند نفره برای ما خیلی خوب بود. مرور خاطرات لقمه لقمه شهدا هم کلی حال ما را خوب می کرد...
معمولا در سفرهای راهیان نور مطلبی که بچه ها را نگران می کند این است که چطور این حال خوب را میشود حفظ کرد؟! به نظر من باید این حال و هوا را با ثبت کردن حفظ نمود. کتاب های خوب در اختیار بچه ها قرار داد تا با مرور آن ها حال خوب را حفظ کنند. در جایی مثل قتلگاه شهید آوینی قول میدهیم و عهد میبندیم با شهید باید حواسمان باشد بعد از بازگشت هم به آن عهدی که بسته ایم وفادار بمانیم. به نظر من فضای داخل اتوبوسها برای رفتن از یک منطقه به منطقه دیگر هم فرصت خوبی برای انجام کارهای فرهنگی هست. میشود کتاب های خوب معرفی کرد. روی وصیت نامه شهدا کار کرد.حتی می شود کتاب های خوب نذر راهیان کرد. باید از فضای راهیان برای جذب جوان های دهه هفتادی بیشتر استفاده کرد و با نشاط بخشیدن به فضای راهیان درست مثل حال و هوای خود جبهه ها که رزمنده ها هم خلوت داشتند و هم پر از انرژی های ناب بودند، در جذب بیشتر جوانهها فعالیت کرد.»
روایت دوم: «عجیب دلتنگ گردان تخریب میشود دلم»
فائزه همتی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته معماری است و 25 ساله، دست دلش در دست شهدا بود وقتی پایش به گردان تخریب رسید. از حال خوبش اینگونه گفت: بار اول بود که با کاروان راهیان نور راهی می شدم. من از فکه و شلمچه شنیده بودم. دوکوهه خیلی برایم جالب بود. احساس عجیبی داشتم به فضا. جایی که انگار صدای آدم هایی که برای ماندنِ دوکوهه رفتند را می شد شنید.وقتی طلوع خورشید را در دوکوهه نگاه می کنی و آن حسینیه را میبینی حس می کنی آنجا پر از شور و حرارت است.جای خالی آدم هایی را می بینی که رفتند و برنگشتند.فکه مکانی بود که من را از دنیا جدا کرد.آبی که وضو گرفتیم و شوری آبی که در دهان خیلی خوب حس می شد و تازه برای آن آب باید صرفه جویی هم می کردی.جلوتر که رفتیم و به جایگاه شهدای حنظله رسیدیم فضا طوری بود که باید کفش ها را درمی آوردیم.... و فکه... به فکه که رسیدیم باید دنیا رامی گذاشتیم پشت سر.آنجا فاصله میان تو و خدا هیچ می شود. در آن بیابان فکر می کنی که فاصله ات با آسمان یک وجب بیشتر نیست.وقتی از فکه برگشتیم و چشم هایمان به آن سر در افتاد انگار که باز سلام دنیا.
در مورد شلمچه خیلی حرف شنیده بودم به من گفته بودند خاک شلمچه خیلی پر آشوب است.ما شب شهادت حضرت زهرا(س) شلمچه بودیم.موقع روضه وقتی کمی خاک شلمچه را در دست گرفتم واقعا دلم آشوب شد.شلمچه غربت خاصی داشت.می شد نشست کف زمین و گریه کرد.طلائیه هم رفتیم.طلائیه که میروی،می نشینی سه راه شهادت و در آن آرامش،به شلوغی سال ها پیش فکر می کنی.هویزه خیلی صفا داشت.آنجا را بعد از نم نم باران رفتیم.جای خوش آب و هوایی بود وقتی آنجا قدم میزنی میبینی یک سری دانشجو و دانش آموز آنجا دور هم جمع شده اند.فرق دارند با بقیه حسابی.چفیه بستن علم الهدی را که می بینی، میروی به صفای آن سال ها.
به شرهانی که رسیدیم در موردش هیچ نشنیده بودم.شرهانی زنده و دست نخورده است.در شرهانی می شود رفت و رسید به گوشه ای که شهدا آنجا نشسته و خلوت کرده اند با خدا.خاکریز ها دست نخورده است.کانال های پیچ در پیچ را که طی می کنی می رسی به یک کانال بزرگ، سکوت و کنج عزلت.گردان تخریب را خیلی دوست داشتم. دلتنگش می شوم حسابی.می شد در تاریکی راه افتاد وحتی چراغ موبایل را هم روشن نکرد و قدم به قدم رفت و رسید به حسینیه.آنجا دست هایت را میگذاری در دست کسانی که خیلی دعا کرده اند.و اما اروند،اروند فقط اسم یک رودخانه نیست به نظرم روضه باز است.می شود نشست کنار اروند و همین طور گریه کرد. خیلی فراتر از آن چیزی بود که من در موردش شنیده بودم.مرداب ها و پلی که می لرزید.مدام به این فکر می کنی که رزمنده ها بین این مرداب ها چه می کردند؟! یاد شهدای غواص دست بسته می افتی،یاد عملیات کربلای 4 که چطور بچه ها از عرض رودخانه گدشتند.می شد نشست کنار اروند و زیارت عاشورا خواند.فتح المبین پر از تپه های قشنگ و سرسبز بود.تاسفم از این است که چرا کانال کمیل نرفتبم.جای جای جنوب برای من پر از حرف بود و قشنگی.شلمچه را دوست داشتم.در گردان تخریب دستم در دست شهدا بود.... کاش دوباره به زودی راهی شوم.
روایت سوم: «شهدا تک تک آیههای عشقاند»
محمدامین عیدی 30 ساله است و مهندس الکترونیک. از حال و هوای سفر به مناطق عملیاتی جنوب می گوید،جایی که دلش در گوشه ای از شلمچه جا مانده است: «آنچه مناطق عملیاتی جنوب را برای ما مقدس و با ارزش کرده است وجود شهدایی است که با تمام اخلاص و ایثار و از خودگدشتگی از دنیا دل کندند و فقط متوسل شدند به الله.شهدا انسان های خودساخته ای بودند که جهاد اصغر و جهاد اکبر انجام دادند و از نفسشان گذشتند و در راه رضای خدا راهی میدان نبرد حق علیه باطل شدند.مناطق جنگی جنوب به خاطر وجود انسان های مخلصی چون شهدا این چنین برای ما ناب و ارزشمند شده است.شهدا تک تک آیه های عشق اند و مزارشان هم زیارتگاه عشاق.وقتی به شرهانی،شلمچه،دهلاویه و دوکوهه سر می زنیم حس می کنیم حال و هوای خوبش به واسطه حال و هوای آدم های نابی است که به خاطر خدا به دنیا پشت کرده اند.من تا حالا 6 بار رفته ام جنوب.بار اول که رفتم اوایل دبیرستان بودم.به نظر من آدم با هیچ چیز آرام نمی شود و دلش قرار نمی گیرد مگر با ذکر شریف الا بذکرالله تطمئن القلوب،اما وقتی به جنوب می رویم دل آرام می گیرد.به گمانم این حس به واسطه نماز شب،دعاها و توسل های شهدا است که باعث شده وقتی وارد این سرزمین می شویم به آرامش برسیم.دقت کرده اید بعد از یک روز کاری شلوغ موقع ظهر که وارد مسجد می شویم چه حس و حال خوبی داریم و چه آرامشی به سراغ ما می آید.شلمچه هم همین طور است انگار آن سرزمین سجده گاه شهدا است و وقتی وارد شلمچه می شویم آرام می شود تمام بی قراری هایمان.امروز راهیان نور پیوند بین نسل جدید و نسل قدیم است.هرکسی به فراخور حال خودش می رود راهیان و به اندازه معرفت اش هم از شهدا بهره مند می شود.شاید یک نفر ظاهر مذهبی نداشته باشه اما برای شهدا دل پاک و آماده است که ارزش دارد.من فکر می کنم چون شهدا به بی نهایت متصل شده اند به همین دلیل می شود با توسل به آنها راه را پیدا کرد.
سرزمین راهیان نور پیوند بین کربلای امام خمینی(ره) با نینوای امام حسین(ع) است.فضای سرزمین راهیان نور یک فضای ایده آل و چاشنی خوبی برای حرکت است.شلمچه همیشه برای من حال و هوایش خیلی ملموس تر از جاهای دیگر بوده است.من فکر می کنم اگر بعد از بازگشت از راهیان نور برای خودمان یک دوست شهید پیدا کنیم و از او بخواهیم که برای ما دعا کند بی شک آن اتفاق خوب می افتد و آن حال خوب برای ما حفظ می شود.»
* فرزانه فرجی / اصفهان زیبا