مادر شهیدان جنیدی گفت: همه ملت ایران زمانی که قلم به دست می‌گیرند برای رای‌دهی برای شورای شهر، مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان و ریاست جمهوری بدانند که این مرکب خون شهید است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - امروز هم وقتی به ورامین نگاه می‌کنیم، خانواده‌های چند شهیده‌ای را می‌بینیم که همچنان پای انقلاب اسلامی و آرمان‌های آن ایستاده‌اند. خانواده شهیدان «جنیدی» نیز از این امر مستثنی نیستند. مادر شهیدان «عبدالحمید، نصرالله، محمد و رضا جنیدی» پس از شهادت چهار فرزند پسرش با مشت گره کرده و با شعار الله اکبر پشت ولایت فقیه ایستاده است.

«بتول جنیدی» مادر چهار شهید دوران دفاع مقدس در گفت و گویی از گلایه‌هایش نسبت به مسئولین و توصیه‌اش به جوانان سفارشاتی کرد که در ادامه ماحصل گفت‌وگو را می‌خوانید.

بچه‌ها نورچشم پدر و مادر هستند. فرزندان من هم از این امر مستثنی نبودند. لحظه‌ای نبود که نگران حال فرزندانم نباشم. اگر یک لحظه دیر به خانه می‌آمدند سراسیمه خود را به مدرسه می‌رساندم.

به هیچ کدام یک از فرزندانم مبارزه با رژیم را آموزش ندادیم. خودشان دوران خفقان و اختفاقات طبقاتی را حس کردند. اجازه نمی‌دادم معلمی به صورتشان سیلی بزند. یک بار این اتفاق افتاد. آنقدر گلایه و شکایت کردم تا وی را از مدرسه اخراج کردند.

یک روز عبدالحمید از سوی مدیر مدرسه تنبیه شد. به مدرسه رفتم و جویای علت این امر شدم که گفت: «عکس شاه واقع در صفحه اول کتاب را پاره کرده است.» زمانی که به فرزندم گفتم با پاره کردن صفحه اول کتاب شکل و ظاهر آن خراب می‌شود. گفت: «اگر اینگونه قرار است کتاب‌هایم شکیل به نظر برسد. نمی‌خواهم.»

برخی مسئولین سخنان رهبری را خنثی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند

زمانی که جنگ آغاز شد دو پسرم متاهل، یک پسر نامزد و دیگری مجرد بود که با ذوق خود و تشویق خانواده راهی مناطق عملیاتی شدند. عبدالحمید سال 56 در سن 17 سالگی ازدواج کرد. آنقدر به یکدیگر علاقمند بودند که در یک ظرف غذا می‌خوردند اما با این وجود خودش عبدالحمید را راهی جنگ کرد.

آن زمان در داخل برنج‌ها چوب‌هایی پیدا می‌شد. اگر داخل غذا وارد می‌شد، عبدالحمید نمی‌خورد. پس از شهادت وی همرزمش روایت کرد: «در منطقه بشقاب نداشتیم. عبدالحمید غذایش را در کلاه‌خودش می‌خورد.» یا پسر دیگرم وقتی از مدرسه به خانه می‌آمد، می‌گفت: «مادر بدن من احتیاج به میوه دارد.» تمام امکانات رفاهی برایشان محیا بود اما به فرمان امام (ره) لبیک گفتند و رفتند. حالا که پیر شده‌ام به همدلی پسرانم نیاز دارم اما هیچ کدام برایم نماند.

با چنین شرایطی پس از شهادت‌اشان از گوشه و کنار می‌شنیدم که می‌گفتند: «از فرزندانشان سیر شده‌اند. نمی‌توانستند خرج‌شان را بدهند.» زمانی که یک دست می‌برد، می‌سوزد. حالا من چهار فرزند پسرم را در راه خدا و دفاع از کشور از دست دادم، مگر می‌‎شود که جگرم نسوزد. هرگز گلایه‌ای نکردم اما دلتنگی که هست. وقتی به وضعیت امروز حجاب و رفتار برخی مسئولین نگاه می‌کنم، گویی نمک به زخم جگرم می‌پاچند.

مگر می‌شود که از فرزند گذشت. اما پدر و مادرانی دوران جنگ بودند که از فرزندانشان گذشتند تا امروز شاهد رشد فرزندان انقلاب باشند. من و همسرم نیز از این امر مستثنی نبودیم. در حالی که امروز به گونه‌ای شده است که گویی هر روز خبر شهادت فرزندانم را می‌آوردند. جوانان من از زندگی خود گذشتند تا امروز حجاب‌ها پا بر جا بماند تا ملت پشت ولایت فقیه باشند در حالی که می‌بینیم برخی از مسئولین پس از بیانات رهبرمعظم انقلاب، سخنرانی کرده و تمام بیانات آقا را خنثی می‌کنند. این‌گونه رفتارها جگر مادرشهید را آتش می زند.

مشکلات ما در خصوص حجاب از همان روزی شروع شد که مسئول عالی رتبه پشت تریبون رفت و گفت: «کت و دامن هم حجاب است. دوچرخه سواری و اسب سواری برای خانم‌ها آزاد است.»

ملت ایران بدانید که با مرکب خون شهید رای می‌دهید

خبر شهادت «مصطفی احمدی روشن» و سه تن دیگر از شهدای هسته‌ای برایم بسیار دردناک بود؛ زیرا این‌ها ادامه دهنده راه شهدا بودند. انرژی هسته‌ای سرمایه مملکت و عصاره خون شهدا است که برخی به راحتی آن را پایمال کردند و گفتند: «برجام برای ما خیلی برکت داشته است.»

همه ملت ایران زمانی که قلم به دست می‌گیرند برای رای‌دهی برای شورای شهر، مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان و ریاست جمهوری بدانند که این مرکب خون شهید است. اگر بی‌تفاوت رای بدهند، نمک به زخم من مادر شهید پاچیده‌اند.

برای تحویل پیکر رضا به ضدانقلابیون پول ندادم

«عبدالحمید» فرزند اول خانواده در طلاییه شیمیایی شد. زمانی که برادرش محمد در آغوشش به شهادت رسید، موج گرفتش و در 21 اردیبهشت ماه 79 به شهادت رسید. بیان مقام معظم رهبری در وصف عبدالحمید که فرمودند: «من حمید را از قلبا دوست می‌داشتم» را بر زیر عکس عبدالحمید هک کردیم.

«محمد» فرزند دوم و سومین شهید خانواده از 6 فروردین 59 از سوی لشکر 27 محمدرسول الله و در قالب گردان کمیل عازم جبهه شد و سرانجام در عملیات خیبر و منطقه جفیر و طلاییه به شهادت رسید. پیکر وی 14 سال مفقودالاثر بود و در سال 76 به آغوش خانواده بازگشت. 

نصرالله سومین فرزندم و نخستین شهید خانواده در سن 20 سالگی عازم جبهه حق علیه باطل شد و در نهایت پس از گذراندن دوره جنگ‌های چریکی در گروه شهید چمران سال 59 در کنار کرخه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر وی را پس از 55 روز از شهادت به خانه آوردند.

رضا آخرین پسرم و دومین شهید خانواده بود که به عضویت سپاه پاسداران درآمد. از وی خواستم تا به همراه پدر و برادرانش به مناطق عملیاتی جنوب کشور برود اما نپذیرفت. به همین دلیل به غرب رفت و در پاکسازی روستاهای مریوان به شهادت رسید. کردهای ضدانقلاب برای تحویل پیکرش تقاضای 20 هزار تومان پول کردند اما من نپذیرفتم و گفتم:«من به این امر راضی نیستم زیرا ضدانقلابیون با این پول اسلحه خریده و قوی تر می ‌شودند.»

سال 63؛ 13 ماه بعد از شهادت، پیکر رضا در مرحله پاکسازی یافت شد. از پیکر وی چند تکیه استخوان، بادگیر و پلاک مانده بود.

منبع: دفاع پرس

برچسب‌ها