«کمال‌الدین شاهرخ» در مورد دست‌خطی که شهید همت به او داده است؛ می‌گوید: برایم جای سؤال بود که برای چه نوشته بود: «در راه خدا از هیچ کوششی مضایقه نکنید خصوصاً جهاد فی‌سبیل‌الله»!

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق؛ «کمال‌الدین شاهرخ» عکاس جنگ و دفاع مقدس متولد 1340 تهران است. شاهرخ با عکاسی از نوجوانی آشنا شد و در تظاهرات سال 57 از سر علاقه‌مندی عکاسی هم می‌کرد. در سال 60 پس از اینکه وارد سپاه پاسداران شد به عنوان خبرنگار عکاس در جبهه‌ها و رویدادهای جاری آن سال­ها حاضر شد. شاهرخ در چندین عملیات از جمله: طریق‌القدس سال 60، فتح المبین، بیت‌المقدس خرداد 61، رمضان تیر و مرداد 1361، مسلم بن عقیل در سو مار 61، خیبر، والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر 3 و 4 و قبل از والفجر 8 در فاو حضور داشته است. او در این حضورها بیش از 20 هزار فریم نگاتیو و اسلاید عکاسی کرده است. شاهرخ در سال 63 به عنوان دانشجوی عکاسی به دانشگاه هنر دانشکده هنرهای زیبا وارد شد و پایان نامه خود را با عنوان عکاسی هوایی ارائه داد. او همچنین آموزش عکاسی را در دانشکده‌­های مختلف از سال 73 تاکنون ادامه می­دهد شاهرخ مدرک کارشناسی خود را در رشته پژوهش هنر کسب کرده است. آثار کمال‌الدین شاهرخ در کتاب­های متعدد به چاپ رسیده و در ده‌ها نمایشگاه و مسابقه داخلی و خارجی اثر خود را ارائه کرده است. این عکاس با سابقه در گفت‌وگو با خبرنگار ما از تجربه‌های خود در زمان جنگ و درگیری می‌گوید. لحظات حساسی که عقل و عشق با هم گلاویز می‌شوند. او از انتخاب‌های خود در این لحظات می‌گوید.

عکس گرفتید؛ چه شد که شما با عکاسی آشنا شدید و چه شد که از آن صحنه‌ها و اتفاقات شلوغ انقلاب عکاسی کردید؟

برای هر انسانی یک جرقه‌ای در زندگی‌اش ایجاد می‌شود که به یک شکلی سمت و سوی زندگی‌اش را مشخص می‌کند، روشن‌ترین جرقه‌ای که در زندگی من ایجاد شد، بحث انقلاب بود و خیلی خوشحالم از اینکه در این مسیر قرار گرفتم ، ما تقریباً در مرکزیت پایتخت بزرگ شدیم؛ هر اتفاقی رخ می‌داد دقیقاً در همان فضا و مکانی بود که ما زندگی می‌کردیم. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب اسلامی و خیلی این اتفاق روی ما تاثیرات مثبتی گذاشت و به شکلی ما را در آن جریان قرار داد. اینطور نبود که ما انتخاب کنیم که چه می‌خواهیم بکنیم البته خانواده خیلی می‌تواند تاثیرگذار باشد، چون خانوادۀ ما مذهبی بود، حتی قبل از انقلاب خانواده همیشه با درس و بحث و جلسات قرآنی مانوس بودند و اینها بی‌تاثیر نبود ولی هر آن امکان داشت ما در این سنی که در مسیر انقلاب قرار گرفتیم به زوایای مختلفی برسیم.

از 14 سالگی عکاسی  کردم!

چطور شد من به عکاسی رسیدم؟ عکاسی برای من خیلی جدی نبود به خاطر اینکه من از 14 سالگی شروع به عکاسی کردم، با دوربین هانیمگسِ 110 و بعدتر دیدم عکس رنگی خیلی اغوا می‌کند، خیلی جذاب است و بعد هم یک ورژن دوربین بالاتر استفاده کردم، دوربین 125 کانپَکت کَنون گرفتم و با آن شروع کردم به عکاسی و دیدم اصلاً کیفیت عکاس‌هایم فرق کرد و از وضعیت خوشم آمد. می‌گویند بخشی از هنر اکتسابی است و بخشی از آن ذاتی است؛ برادر بزرگ من دستی به نقاشی داشت ، حس من این است که یک مقداری ذاتی بودن هنر، تاثیر داشت، ایشان یک دوربین حرفه‌ای داشت البته خودش حرفه‌ای کار نمی‌کرد ولی من چند نوبت با این دوربین شروع کردم به عکاسی کردن، خیلی تفاوت داشت با عکس‌هایی که ما با دوربین-های 110، کانپکت عکاسی می‌کنم و عکس‌ها خیلی جلوه‌های بهتری داشت، همین باعث شد که من سمت انتخاب دوربین‌های بهتر بروم، اولین دوربینی که من گرفتم 97 تومان بود و بعد دوربین بعدی 1450 ریال بود خیلی قیمتی نداشتند ولی من تقریباً رسیدم به سال پایانی دبیرستان که دبیرستان ما در چهارراه سپه سابق، چهارراه امام فعلی در خیابان ولیعصر بود، بچه‌ها در مباحث انجمن اسلامی و کارهای فرهنگی و نمایشگاه کتاب خیلی تلاش می‌کردند من هم در کنار آنها خیلی دوست داشتم این کارها را انجام بدهم علیرغم اینکه تقریباً سال آخر دبیرستان بودم ولی دوست داشتم کار فرهنگی را انجام بدهم.

اغلب استارت‌های تظاهرات در منطقه خیابان سپه سابق و انقلاب فعلی انجام می‌شد یعنی خیلی با ما فاصله-ای نداشت، من هم خیلی علاقمند بودم بتوانم این را به یک شکلی عکاسی بکنم، خودم را به آب و آتش می-زدم که بروم یک موقعیت خوبی را پیدا بکنم. یادم می‌آید تشییع جنازه مرحوم طالقانی از ابتدا تا انتها سعی کردم بروم و عکاسی کنم، جمعیت را بگیرم خود ماشینی که تابوت را می‌برد و سایر اتفاقاتی که افتاد.

«جوانان گوش به فرمان» تنها اسلحه ما بود!

از سال 57 که اوج درگیری‌ها بود تا سال 59 که اولین اتفاق افتاد و صدای بمبارانِ فرودگاهِ مهرآباد را شنیدیم من از  این موضوعات عکاسی کردم. بعد از اینکه رادیو اعلام کرد نیروهای عراقی فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند، حس خیلی خاصی برای ما به وجود آمده بود که فکر می‌کردیم، تحقیر می‌شویم، واقعاً جریان انقلاب یک جریانی بود که امروزه با هیچ جریانی قابل مقایسه نیست یعنی طرف مقابل ما فکر می‌کرد.انقلابی که شکل گرفته است و با یک حملۀ نظامی و توطئه‌های داخلی که خیلی از آنها هم انجام می‌شد توسط گروه‌های مختلف، می‌تواند به یک شکلی مسیرش را تغییر بدهد و تغییر رویه ایجاد کند یا مردم را به تسلیم وادار کند، این اتفاق الحمدلله با درایت‌هایی که حضرت امام داشتند نیفتاد؛ جنگ که شروع شد یک معادله دیگری برای نظام ما به وجود آمد و این معادله آن بود که یک سمت تمام تجهیزات وجود در نقطه ما شما و این سمت شما هیچ چیزی در دست‌تان نداشتید غیر از نیروهای جوانِ عاشقی که فقط گوش به فرمان بودند که چه فرمانی برای اینها صادر می‌شود و آن اتفاق خوبی که در بعضی از تشکیلات بسیج افتاد و نیروهای عاشقی که آمدند و در بسیج شروع کردند این تشکل‌ها را تشکیل دادند و به یک شکلی سرازیر شدند سمت جبهه‌ها. سال 59 تقریباً نقطۀ اوج زندگی من بود که درس من تمام شده بود به عکاسی علاقه‌مند شده بودم و دوست داشتم آن را انجام بدهم، با یکی دو گروهِ بچه‌های سپاه که کار فرهنگی انجام می‌دادند کار عکاسی هم انجام دادم ولی دیدم خیلی رضایت خودم را جلب نمی‌کند.

عکس‌هایی که تا سال 59 گرفتید؛ به دست کسی می‌رسید؟

نه فقط برای اینکه خودم خیلی دوست داشتم عکاسی کردم، خیلی به ندرت شاید در بولتن‌هایی که بعضاً چاپ می‌شد استفاده می‌کردم ولی خیلی نه.

دلسرد نمی‌شدید؟

نه، هم درس می‌خواندم و هم علاقه‌مند به کار بودم و کار می‌کردم.شاید بخش عمدۀ مخارجی که به دست می‌آوردم،  خرج چاپ عکس می‌کردم یعنی یا فیلم می‌خریدم یا ادوات می‌گرفتم یا پول چاپ عکس می‌دادم یعنی باورتان نمی‌شود آن زمان هر قطعه عکس 9 در 12 رنگی را، 27 ریال چاپ می‌کرد و آن زمان 27 ریال خیلی زیاد بود و شاید امروزه وقتی من مراجعه می‌کنم به آرشیو عکس‌های چاپ شدۀ آن زمان شاید من چند صندوق عکس چاپ شده دارم، چون نگاتیوهایی که من آن زمان عکاسی می کردم، بعدها که وارد دانشگاه شدیم مشخص شد نگاتیوها را کِنتاک بزنیم یعنی آنها را با ابعاد بزرگ چاپ نکنیم ولی تا آن زمان که بحث‌های خیلی حرفه‌ای پیش نیامده بود من یک حلقه را کامل چاپ می‌کردم و آن زمان پاتوق من شده بود مدرسه شهید مطهری، چون بیشتر اتفاقات و سخنرانی‌ها یا آنجا بود یا دانشگاه تهران.

پرتره نگاری ‌بعد از انقلاب

عکس پُرتره هم زیاد گرفتید؟

از شخصیت‌ها خیلی عکس گرفتم. برخی از این شخصیت‌ها پُرتره‌شان برای من خیلی جذاب بود که باز من را تهیج می‌کرد که بروم دوباره عکاسی بکنم. برخی از این پِرتره‌ها امروزه  هست. شاید دلنشین‌ترین پرتره-هایی که من گرفتم یکی پرتره حضرت امام (ره) بود که برای من خیلی جذاب بود و چند پرتره هم از حضرت آقا گرفتم که وقتی بردم خدمت ایشان و نشان دادم گفت این عکس را کِی از من گرفتی؟ من تا الان این عکس را ندیده بودم! البته عکسها برای دوره جوانی ایشان بود که به جماران تردد می‌کردند.

به هر حال با شروع جنگ حس کردم ماندن من در موضع کارهای معمول و روزمره درست نیست، خیلی هم دوست داشتم تاثیری در انقلاب داشته باشم و بتوانم تاثیری بگذارم. در جریان انقلاب می‌رفتیم پُست می-دادیم، سر چهارراه محله‌ای که ما بودیم بچه‌ها سنگر درست می‌کردند، مسجد شیشه‌ای که محله ما بود در خیابان جامی و استخر، آنجا پاتوق ما بود و می‌رفتیم پُست می‌دادیم و آن دوران هم گذراندیم. آن زمان به عنوان یک عکاس خبرنگار حرفه‌ای شدم ولی هنوز آن زمان من تجربیات زیادی در عکاسی نداشتم ولی دوست داشتم این تجربیات را به دست بیاورم. یادم می‌آید اولین کار عکاسی که حرفه‌ای من آذر و دی سال 59  بود، وقی که عازم جبهه شدم و به همراه خودم وسایل و دوربینم را که خیلی هم سنگین بود همه جا می‌بردم و من دیگر بین بچه‌های گروه‌ها معروف بودم، چه دوره آموزشی که رفتیم آموزش عمومی برای عملیات رزمی دیدیم و چه زمانی که با این گروه‌ها رفتیم جبهه، همیشه این دوربین همراه من بود و تمام لحظاتی که با این بچه‌ها بودیم از آنها عکاسی می‌کردم و خیلی از بچه‌هایی که آن زمان بودند و بعداً به شهادت رسیدند الان عکس‌های آنها یادگاری است که ما از آنها داریم.

شما در کنار عکاسی به مبارزه هم می‌پرداختید؟

من قبل از اینکه عکاسِ خبرنگارِ جنگی بشوم، تقریباً در گروه رزمی بودم، دوربینم هم کنارم بود ولی اصل ماموریت من این بود که بروم جبهه.

عقل یا احساس؛ انسانیت یا پیشرفت کاری

این کار شرایط شما را سخت نمی‌کرد؟ آن زمان هم دوست داشتید عکاسی کنید؟ عکسی بود که نتوانید بگیرید و لحظه حساسی را ثبت کنید که بعداً بگویید چرا؟

قبل از اینکه آن عملیات خاصی اتفاق بیفتد من سوژه‌های ویژه‌ای را از دست ندادم خیلی مناطق ساکن بود، قبل از عملیات طریق‌القدس، قبل از عملیات بستان و چزابه، اتفاقاتی می‌افتاد که خیلی وسیع و گسترده نبود. بیشتر گروه‌های شهید چمران عملیات ایذایی انجام می‌دادند خیلی از این عملیات‌ها برنامه‌ریزی‌شده نبود، بعد از سال 60 عملیات طریق‌القدس و فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان و غیره انجام شد اما قبلش اعزام بچه‌ها بیشتر برای تثبیت نقاطِ درگیری بود که آنجا تثبیت شود که دیگر آنها نتوانند جلوتر بیایند، اصلاً ما اولین جایی که رفتیم پادگان ابوذر بود و بعد رفتیم در منطقه مهران، در منطقه مهران یک ماه و 40 روزی مستقر بودیم برای اینکه در خطوط مرزی نگهبانی بدهیم و مناطق را حفظ کنیم و بچه‌های سپاه و بسیج بیشتر در خط1 مستقر بودند و باقی نیروهای نظامی را می بردند خط 2 و 3 مستقر می‌کردند ولی بعد از 6 ماه که من دو نوبت به جبهه اعزام شدم، دیدم حقیقتاً نمی‌توانم ادامه بدهم دوست دارم بیشتر در بخش عکاسی کار کنم یکی از دو نفر از دوستان من تاکید داشتند چون شما دوست دارید و حرفه‌ات این است حتما بروید در بخش کار فرهنگی و روابط عمومی، آن زمان من آمدم در بخش روابط عمومی سپاه، از آنجا به صورت حرفه‌ای کار عکاسی را دنبال کردم که اولین عملیاتی که رفتم عملیات طریق‌القدس بود، من دو هفته، 10 روز قبل و بعد و بین عملیات می‌رفتم، عکس می‌گرفتم و می‌آمدم.

احساس خطر بیشتری نمی‌کردید؟

بالاخره شور جوانی باعث می‌شد به فکر جان خود نباشیم. آنطور نبود که فکر کنم زمانی که خمپاره می آید چه باید کرد، مثلاً خمپاره 60 اصلاً صدا ندارد، سوت هم ندارد که شما بخواهید عکس‌العمل نشان بدهید، خیلی از اتفاقات هم رخ داد که در چند متری ما خمپاره می‌خورد و افرادی زخمی می‌شدند ولی من باید کارم را دنبال می‌کردم و عکس می‌گرفتم، نه اینکه ترس نداشته باشم، ترس بود ولی خیلی غلبه نکرده بود و بیشتر احساس غلبه کرده بود بر ترس من.

هیچ وقت پشیمان نشدید؟

نه از اینکه رفتم و در منطقه بودم اصلاً پشیمان نشدم.

 آیا زمانی می‌شد یک عکاس به رزمنده کمک کند در زمانی که اتفاقی برای او می‌افتاد یا ترجیح می‌داد عکسش را بگیرد؟ چون ایدئولوژیِ فکری عکاسان جهان غرب که بیشتر سوژه‌محور است؟

اینطور نبود که ما صرفاً نظاره‌گر باشیم و به اتفاقی که مقابل ما می‌افتاد بی‌تفاوت باشیم و فقط عکس بگیریم، این را هم نفی نمی‌کنم عکاسانی بودند که تعدادشان هم شاید دو سه نفر باشد و نام نمی‌برم و بیشتر دنبال این قضیه بودند که خودشان را مطرح کنند. یعنی در حین این کارها وقتی عکاس‌های آنها چاپ شد در نشریات خارجی مشخص بود اینها صحنه‌سازی کردند و به یک شکلی می‌خواستند جبهه ما را تضعیف کنند و به خاطر اینکه مطرح شوند و نام آنها برود روی مجله تایم که بگویند ما عکاس خیلی ویژه‌ای هستیم و این صحنه را به دست آوردیم.

عکاس جنگ؛ اهل صحنه‌سازی هست یا نیست؟

گاهی خود عکاس یک جریانی را ایجاد می‌کند و تاثیر می‌گذارد روی اتفاقی که دارد رخ می‌دهد و به این حرکت کمک می‌کند به عنوان مثال ما یک عکاسی داشتیم در منطقه خرمشهر عکس‌هایش را به یک شکلی با دیوارنوشته‌ها همسو می‌کرد یعنی حس می‌کردیم به یک شکلی این شعار را نوشته است و بعد در یک فرصتی صحنه‌سازی کرده، یک دکوپاژی کرده و عکس را گرفته است، اینطور نبود که یکی دو ساعت وقت بگذارد و یک اتفاقی جلوی این دیوار بیفتد و عکسش را بگیرد، یک عده دنبال این بودند که بتواند عکس‌شان را قوی بکنند ولی تاثیر منفی نمی‌گذاشت. یک عده هم عکاسانی بودند که تحت تاثیر اتفاقاتی که برای آنها می‌افتاد عکاسی را کنار می‌گذاشتند و شروع می‌کردند به کمک کردن. همین اتفاق برای ما افتاد، یک منطقه‌ای رفتیم و محاصره شدیم هم فضا برای کار کردن مناسب بود، هم نور کافی وجود داشت و می-توانستم صحنه‌های خوبی را عکاسی کنم ولی در شرایطی بود که همه در محاصره بودند و نیروهای خط‌نگه-دار ما هم کم بودند ما یک لَندرور داشتیم برای بچه‌های صدا و سیما بود و تیمی می‌رفتیم برای کار، تمام دوربین و ادوات خودمان را گذاشتیم داخل ماشین و رفتیم آرپی‌چی‌ گرفتیم و بچه‌ها اسلحه گرفتند آمدند پشت خاکریز، شاید تا صبح بچه‌ها از این خاکریز دفاع کردند من آنقدر آرپی‌چی زده بودم نزدیک صبح سر من مانند یک هندوانه شده بود، اصلاً من عکاسی نکردم، صبح بلند شدیم دیدیم نیروهای عراقی عقب رفته بودند و تقریباً خط حفظ شد و بعد آن وقت دیگر شروع کردیم به عکاسی کردن.

یا مثلاً در یک جایی خمپاره خورد میان بچه‌هایی که آماده بودند که بروند به خط و واقعاً آن عده را تکه پاره کرد و آنجا دوربین را زمین گذاشتم شروع کردیم به کمک کردیم تا آنها را آن معرکه نجات بدهیم چون همینطور خمپاره‌هایی که می‌زدند همینطور ادامه دارد ولی در جایی حس می‌کردیم نیرو به اندازه کافی وجود دارد یعنی می‌توانند کمک کنند و به آنقدر به تو نیازی نیست که دوربین را زمین بگذاری و بروی کمک کنی، بله صحنه‌هایی هم بود که نیرو به اندازه کافی بود و کسانی که زخمی می‌شدند سریع بالای سر آنها حاضر می‌شدند و کمک می‌کردند ولی ما کمک کردن به بچه‌ها را ارجح می‌دانستیم بر کار خودمان در جایی که حس می‌کردیم، عملیات بمباران سومار که اتفاق افتاد ما داشتیم می‌رفتیم خط مقدم، نیم ساعت به غروب آفتاب مانده بود، دیدم سمت چپ یک شیاری را بمباران کردند، اصلاً غوغایی شد من سریع ماشین بچه‌ها را نگه داشتم، من از بالای تپه خودم را پایین انداختم.

علی فریدونی هم بود!

عکاسی آنجا نبود غیر از من و علی فریدونی که بعداً من متوجه شدم علی فریدونی در آن صحنه بوده است، چون بعداً عکس‌های او را دیدم که نیرو زیاد بود و داشتند کمک می‌کردند و جنازه به حدی متلاشی شده بود که پتو آوردند و تکه جنازه‌ها را می‌گذاشتند داخل پتو که عکسی که شما گفتید زمانی بود که آتش زده بودند و چادر آتش گرفته بودند و تقریباً مهمات‌هایی که در این چادرها بود داشت منفجر می‌شد، بچه‌ها سعی کردند این اسلحه و مهمات‌ها را به یک شکلی از این چادرها دور بکنند که فردی که شما می‌بینید که 3، 4 اسلحه دستش است دارد دور می‌کند که من رسیدم و شروع کردم به عکاسی ولی در جایی که اگر احتیاج بود قطعاً این اتفاق می‌افتاد که ما کمک بکنیم چون بالاخره آن دوره‌ها را دیده بودیم مثلا هم دوره توپ 106 را دیده بودم و هم دورۀ آرپی-چی را دیده بودم یعنی غیر از آموزش‌های عمومی که دیده بودم تخصصی اینها را هم من گذرانده بودم، اگر جایی گیر می‌کردیم یا نیازی بود که به بچه‌ها کمک بکنیم این کار را انجام می‌دادیم و اینطور نبود که ما خیلی بی‌تفاوت باشیم.

وقتی شما دوربین را از روی شانه‌تان برمی‌دارید و روی زمین می‌گذارید مدام یک جنگ درونی می‌آید سراغ شما که می‌گویید این الان سوژه است و بهترین عکس‌ها را می‌توانی از این لحظه بگیری، ولی دوربین را می‌گذاری، یک توصیفی برای ما داشته باشید از لحظه‌ای که این اتفاق در درون شما رخ می‌دهد؟

 عقلایی این است که آدم کارش را انجام بدهد یعنی عکسش را بگیرد بهترین صحنه هم به وجود آمده شاید این صحنه، صحنه‌ای باشد که اصلاً اتفاق نیفتد یا آن زاویه، زاویۀ خاصی باشد، یا آن فرد یا هر چیز خاصی بالاخره وضعیتی است که به ندرت به وجود می‌آید که شما سر صحنه هم حضور داشته باشید ولی احساس به نظر من غالب می‌شود و بعد هم شاید پشیمان شوید و بگویید کاش دو فریم اولی را گرفته بودم اگر آماده باشید آن اتفاق اولیه بیفتد باید دوربین را بگذارید زمین و بروید برای کمک کردن ولی اگر نه یکدفعه این اتفاق برای شما بیفتد، چون ما در بمباران بعضاً بودیم در عملیات بیت‌المقدس در چند مرحله من یادم است وسط جادۀ اهوار خرمشهر، خط سنگر و خط مقدم بود و آنقدر جاده اهواز خرمشهر گلوله خورده بود که آسفالتش مشخص نبود و بچه‌ها برای اینکه مستقر شوند اندازه قبر حفر کرده بودند و دو سه نفر می‌رفتند داخل آن و هر چه کوچکتر هم باشد اصابت خمپاره به آن کمتر است و مدام آن منطقه گلوله‌باران می‌شد؛ نکته‌ای که اشاره کردید که آن ترس ممکن است باشد و من فعلاً خودم را حفظ بکنم، ولی مدام سرک می‌کشیدیم یعنی باقی خیز می‌رفتند، ببینم چه اتفاقی افتاده است، موج انفجار یا ترکش آن به کسی اصابت کرده است یا نه، کسی زخمی شده یا نه که ما زودتر کارمان را انجام بدهیم و عکس‌مان را بگیریم ولی بعضاً چند اتفاقی که برای من افتاد یعنی در حین اینکه داشتم کار می‌کردم، گلوله خورد و تعدادی جلوی ما زخمی شدند و بعضی‌ها هم خیلی نمی‌توانستند کمک بکنند، من دوربین را کنار گذاشتم یعنی این‌طور نبود که خیلی فرصتی داشته باشم که عکس بگیرم شاید بعداً خیلی افسوس خوردم که کاش عکس می‌گرفتم، تصمیم من این بود که کمک بکنم و این نبود که عکس بگیرم.

دیدگاه من این بود شاید در حرفۀ من کسانی که می‌خواستند حرفه‌ای کار بکنند این فکر را نمی‌کردند مانند آن عکس آفریقایی که کرکس دارد به‌شکلی به سوژه نزدیک می‌شود و عکاس عکسش را می‌گیرد و بعد آن عکاسی که آن عکس را گرفته بود بعداً خودکشی کرد، به‌خاطر اینکه وجدانش ناراحت بود که چرا منتظر بود آن اتفاق بیفتد و او عکس بگیرد، خیلی غیرانسانی است که ما شاهد از بین رفتن افراد باشیم.

هدف تشکیل انجمن عکاسان دفاع مقدس چه بود؟  روزی که شما برای دفاع مقدس و جنگ عکاسی کردید، اولاً ذهنیتی داشتید که چرا این کار را می‌کنید؟ یعنی دوستانی که این کار را می‌کردند و بالاخص شما ذهنیتی داشتید که چرا این کار را می‌کردید؟ و ممکن است چنین روزی برسد اگر عکس‌ها نباشد صحبت کلامی آدم‌ها بی‌سند بشود؟، شاید صد سال و 200 سال آینده کسی نباشد که بخواهد از جنگ تعریف کند و خاطره‌ای بگوید! حتی برای امروز نیازی به حضور این انجمن هست؟

زمانی که وارد حوزۀ عکاسی دفاع مقدس شدیم اصلاً فکر نمی‌کردیم روزی بخواهیم راجع به این عکس‌ها صحبت کنیم. این حس را داشتیم که ما می‌توانیم در این حوزه بهتر کار کنیم نسبت به کسانی که اسلحه دستشان گرفتند. البته بعضی اوقات نیز به آنها غبطه می‌خوردیم می‌گفتیم اینها در عملیات هستند، در شب عملیات هستند  اما ما نیستیم. چون آن زمان امکانات دیجیتال نبود ما باید نور را می‌داشتیم که بتوانیم عکاسی کنیم، مگر اینکه دوربین را کنار می‌گذاشتیم؛ کنار آنها در شب عملیات، می‌رفتیم تا پای قرار، عملیات که تمام می‌شد هوا روشن می‌شد  بعد شروع می‌کردیم به عکاسی کردن، پس این تصور برای ما وجود نداشت که یک روزی بنشینیم و راجع به این عکس‌ها صحبت کنیم فقط به خاطر اینکه حس می‌کردیم امروزه یا در دوران دفاع مقدس ما بتوانیم در بخش عکاسی تاثیرگذار باشیم یعنی حداقل کاری که می‌توانیم انجام دهیم.

عشق‌مان هم این بود یعنی هم می‌خواستیم جبهه باشیم و هم کارِ مورد علاقه‌مان را انجام بدهیم در جبهه و جنگ و عملیات، یک پای ما تهران بودیم یک پایمان جبهه بود، یک مقدار که جلوتر آمدیم دوست داشتیم عکس‌های ما دیده شود ولی خیلی از عکاسانی که آن دوره عکاسی کردند عکس‌هایشان دیده نشد، خیلی از عکس‌های ما هم دیده نشد، چند تا از فریم‌ها را می‌آورند ستاد تبلیغات جنگ، در نشریه‌شان بعد انتخاب می‌کردند تعدادی از عکس‌ها را و همه عکس‌ها نبود و تازه عکس‌های عکاسانی بود که بیشتر از تهران اعزام می‌شدند خیلی از عکاسان شهرستانی ما اصلاً گمنام ماندند و امروزه آثار آنها کشف، دیده و استفاده می‌شود، پس بخشی از دغدغه ما این بود که ما بتوانیم وظیفه‌ای را انجام بدهیم، دوست داشتیم این کار را بکنیم و از طرفی شرایط ارتباط جمعی و این فضای انتقال اطلاعاتی که ما امروز داریم را نداشتیم. الان من عکس می‌گیرم سریع عکس‌هایم را می‌رسانم و سریع از آنها استفاده می‌شود ولی آن زمان اینطور نبود.

زمان صدور قطعنامه، ارزش عکس‌ها مشخص شد/ ذهنیت در عملیات مرصاد به وجود آمد

ما خیلی دوست داشتیم این صحنه‌ها ثبت شود و بماند، یعنی بعدها حس کردیم چه کار خوب و مهمی داریم انجام می‌دهیم که مثلاً اگر عملیات رمضان عکاسی نمی‌کردیم چه اتفاقی می‌افتاد یا بیت‌المقدس اگر نبودیم، خرمشهر عکاسی نمی‌کردیم چه اتفاقی می‌افتاد؟ در آن سمت هم می‌دیدیم چرا کم عکاسی کردیم؟ بعد به این می‌رسیم که ما اصلاً مواد اولیه عکاسی نداشتیم، 10، 15حلقه فیلم می‌گذاشتیم در ساک دوربین‌مان می‌رفتیم و همه هم نگران بودیم این فیلم‌ها تمام نشود. از طرفی نمی‌دانستیم چه اتفاقی می‌افتد! یا این عکسی که گرفتیم خوب اِکسپوز شده یا نشده؟ کادرش بد است یا خوب است؟ بعضاً با دو سه دوربین عکاسی می‌کردیم اما باز این نگرانی را هم داشتیم. بعدها که بررسی کردیم دیدیم این عکسها می‌تواند یک حافظۀ تاریخی باشد.این بررسی و دقت در زمان جنگ وجود نداشت و ما گرماگرم جنگ بودیم. وقتی به پایان جنگ نزدیک ‌شدیم و عملیات مرصاد و بعد هم قطعنامه، تازه متوجه شدیم که ای دل غافل؛ این هم تمام شد حالا چه داریم؟! سریع رجوع کردیم به کارهایی که عکاسی کردیم.

زمانی این تصاویر ارزش پیدا می‌کند که قدیمی شوند یعنی از زمان حال بیرون بیاید؛ در زمان حال اینها ارزشی ندارد فقط ارزش خبری دارد ولی ماندگاری و انتقال مفاهیمش بعداً بیشتر خواهد شد به همین خاطر بعد از جنگ ما یک مقدار به خودمان آمدیم که با عکس‌ها چه باید کنیم؟ بچه‌ها این عکس‌ها را دسته‌بندی و آماده کردند. البته آن‌قدر حجم کار زیاد بود که برخی از این کارهایمان فراموش شد، یعنی در آرشیو ماند و هیچ دستی به آن نزدیم. شاید باورتان نشود تا چند وقت گذشته من برخی از عکس‌هایم را نگاه می‌کردم می‌دیدم اِ اینجا هم عکس گرفتم، اینجا هم بودم و اینجا هم فیلم داریم و آن زمان، متوجه شدم چقدر از جنگ می‌گذرد.

تکلیف ما امروز چیست؟ ببینید بچه‌هایی که آمدند عکاسی کردند یا کار فرهنگی در زمان دفاع مقدس کردند، امروزه وظیفه‌شان را دنبال می‌کنند یعنی اسلحه را زمین نگذاشتند.

ماجرای دست خط شهید همت

من در مقطعی از جنگ کنار حاج همت بودم در دوره‌ای که با ایشان بود یک دست‌خط از ایشان گرفتم که گفت‌:«در راه خدا از هیچ کوششی مضایقه نکنید خصوصاً جهاد فی‌سبیل‌الله» من حس کردم این جهاد برای بچه‌هایی است که اسلحه دستشان است چرا این را برای من نوشته است؟ حاج همت که من را می‌شناخت و می‌دانست همیشه دوربین به دست دارم، تقریباً 7، 8 ماه هم کنار او بودم و عکاسی می‌کردم می‌توانست بگوید در راه خدا از کوشش فرهنگی دریغ نفرمایید، امروزه وقتی یک مقدار تجزیه و تحلیل می‌کنم می‌بینم آن جهاد، همان جهاد فرهنگی است یعنی ما نمی‌توانیم فقط بگوییم جهاد نظامی داریم. امروز وقتی حضرت آقا بحث شبیخون فرهنگی را مطرح می‌کند، واقعاً بخشی از سربازان ما در این جهاد فرهنگی باید خدمت کنند، سرداران و فرماندهان ما کسانی بودند که این تصاویر را منتقل کردند و  امروز مجموعه‌هایی نظیر انجمن عکاسان دفاع مقدس را مدیریت می‌کنند. اگر ما واقعاً چنین مجموعه‌ای نداشتیم و چنین دلسوزی‌ای بچه‌ها نداشتند؛ جمع نمی‌شدند و این مواد اولیه عکاسی را جمع نمی‌کردند .

فعالیت انجمن حتی میهمانان خارجی را متحیر می‌کند!

 در این صورت آیا ما می‌توانستیم بگوییم مجموعۀ فاخری از تاریخ دفاع مقدس‌مان داریم؟ این را من نمی‌گویم این را کسانی می‌گویند که از خارج آمدند و این گنجینه را دیدند و برای آنها خیلی جالب بود که مگر می‌شود در یک فضایی مانند ایران چنین گنجینه‌ای با یک چنین استانداردی نگهداری شود؟!

ما که وظیفه‌مان را انجام دادیم نه اینکه تمام نشده است یعنی این وظیفه ادامه دارد و در حوزه‌های دیگر داریم کارمان را دنبال می‌کنیم اما واقعاً کسانی که مسئولیت دارند و در راس کار هستند چه کاری کردند تا فرهنگ دفاع مقدس را منتقل کنند!؟ بچه‌های خودمان همفکری کردند و شروع کردند به چاپ این تصاویر در قالب کتاب ولی باز خیلی از این تصاویر روی زمین مانده و هیچ اتفاقی برای آنها نیفتاده است؟ چرا خانم کاظم‌زاده که آن عکس‌های به یادماندنی را از خرمشهر گرفت امروز در جریان زندگی دارد کار روزمرگی خودش را انجام می‌دهد و اگر به مجموعه انجمن اعتماد نمی‌کرد و این عکس‌ها را نمی‌آورد هیچ وقت ما نمی‌دیدیم چه اتفاقی آن زمان در خرمشهر رخ داده است! بخشی از تاریخ خرمشهر را خانم کاظم‌زاده عکاسی کرده است؛ پس ما باید این اعتماد را به وجود بیاوریم و مسئولین ما باید این حمایت‌ انجام دهند و کارها زمین نماند.

همانطور که حضرت آقا هم گفتند، کار در حوزۀ دفاع مقدس الی ماشاءالله وجود دارد فقط باید مسئولین ما همتی کنند و مناسبتی به دفاع مقدس و جنگ نگاه نکنند.

اگر ما بخواهیم با نسل جوان امروز که واقعاً تشنۀ معارف هستند، کار کنیم؛ می‌بینیم چقدر مشتاق هستند! کاری هم نداریم که اینها چطور تربیت شدند! بالاخره در این نظام اینها رشد کردند و رسیدند به جایی که دوست دارند از افرادی مانند ما که در آن دوران بودیم و در آن دوران انقلاب و دفاع مقدس بودیم و بعد از آن بودیم بشنوند که چه اتفاقی افتاده است، اگر شما در قالب تصویر بتوانید انتقال مفاهیم را صورت بدهید خیلی تاثیرگذارتر است. کسی دیگر حوصله برای جوانهای امروز ما وجود ندارد که بخواهند کتاب بخوانند، ضمن اینکه با عکس بهتر ارتباط برقرار می‌کنند. شما ببینید که این چند فیلمی که درباره دفاع مقدس اجرا شد چقدر تاثیر خودش را توانست بگذارد!

 موضوع عدم توجه به فعالیتهای انجمن که به خواسته مشترک افراد انجمن از مسئولین تبدیل شده است را کمی توضیح دهید! فکر می‌کنید چه اتفاقی باعث شده که حمایت شکل نگیرد و اینکه آیا در حق خود انجمن اساساً اجحاف شده است؟

من مواردی را می‌گویم ولی خیلی مطمئن نیستم نکاتی که می‌گویم منتشر شود!جریانات سیاسی ما در نظام خیلی زیاد است و این جریانات باعث می‌شود خیلی از مواردی که اتفاق می‌افتد سریع به حاشیه برود. دفاع مقدس برای یک عده از آقایان که خیلی در گود نبودند امری قدیمی شده است. 25، 30 سال از آن گذشته است  و از نظر آنها دیگر ضرورتی ندارد ما خیلی به دفاع مقدس بپردازیم ولی وقتی جریان مدافعان حرم پیش می‌آید می‌بینند نه انگار یک اتفاقاتی افتاده که به اینجا منجر شده است، همینطوری افراد مدافعان حرم نشدند! یک سبقۀ قبلی و یک اطلاعات قبلی است، به همین خاطر حس من این است که متولیان ما درک خوبی ندارند یعنی سر جای خودشان نیستند.

چرا ما امروزه یک مقدار بی‌تفاوت شدیم نسبت به اتفاقاتی که در سوریه رخ می‌دهد؟

انتشار یا سندسازی؛ مسئله این است!

بالاخره یک زمانی اتفاقات سوریه تمام می‌شود، می‌گوییم چه داریم؟ چه ثبت کردیم؟ چه عکسی گرفتیم؟ می‌بینیم اصلاً به عکاسی اجازه ندادیم برود آنجا عکاسی بکند، چرا اجازه ندادیم؟! چون فرد متولی که باید تصمیم بگیرد آن شخصی که برود آنجا عکاسی کند این فکر را نداشته که او برود این ماموریت را انجام بدهد در چارچوب سیاست‌هایی که وجود دارد، عکسش را بگیرد و اگر نمی‌خواهد این عکس منتشر شود حداقل بماند برای روزی که امکان نشر این تصاویر وجود دارد! چند نفر از عکاسان ما رفتند آنجا عکاسی کردند؟ کسانی که در دفاع مقدس تجربه داشتند و می‌توانستند بروند و می‌شد به اینها اعتماد کرد، وقتی عکاسی امتحانش را در دفاع مقدس پس داده است، دیگر فردی نیست که بخواهد نظامش را به 4 فریم عکس بفروشد، اما اعتماد نکردند به خاطر اینکه اتفاقی افتاد و عکس و فیلمی یک جا، درز پیدا کرد، بعد از آن جلوی همه را گرفتند. ما برای این قضیه راه‌حل عنوان کردیم ولی متاسفانه گوش شنوایی نبود و جلوی اطلاعات تصویری را هیچ وقت نمی‌توان گرفت. می‌روند با موبایل عکاسی می‌کنند اما آن عکسی که باید گرفته شود؛ گرفته نمی‌شود.

این بی‌تفاوتی‌ها متاسفانه برای کسانی که در دفاع مقدس بودند، در انقلاب بودند امروزه به وجود آمده است. جبهه مقابل خیلی خوب کار کرده است.  بعضاً یک فرد خارجی به نگاه خودش آمده از انقلاب عکاسی کرده است و قبل از انقلاب هم به او گفته بودند، چنین تغییری در حکومت اتفاق می‌افتد برو آنجا عکاسی کن! که او آمد با امام همراه شد و بعد هم آمد در انقلاب عکاسی کرد و منجر به این شد که این کتابش هم به همت انجمن چاپ شد ولی ما برای عکاسان انقلاب و دفاع مقدس چه کردیم؟....

برای عکاسان بعد از دفاع مقدس چه کردیم؟ کاری انجام ندادیم، امروز عکاسان جنگ ما دیگر بی‌تفاوت شدند و به هیچ عنوان در این حوزه انرژی نمی‌گذارند. صفر تا صد کارشان را به انجمن واگذار کرده‌اند. حالا این انجمن چه زمانی بتواند از عهدۀ این کارها بربیاید، خدا می‌داند! چون حجم کار بسیار بالاست و تعداد عکس‌ها و فیلم‌هایی که به دستشان رسیده است بسیار بالاست؛ می‌خواهند اینها همه را اسکن کنند، یکی یکی روتوش کنند و آماده کنند. زمان زیادی نیاز است باید نیرو تزریق شود و هم بودجه به آنها تزریق شود و هم امکانات برای آنها مهیا شود که اینها بتوانند تولید کنند، وظیفه ماست که حمایت کنیم ولی متاسفانه مسئولین و متولیان ما این دغدغه را امروز ندارند.

فکر می‌کنید اگر مسئولین و دستگاهی بخواهد حامی انجمن شود؛ وظیفۀ کدام دستگاه است که حمایت کند؟

ما چند متولی فرهنگی در این مملکت داریم، سازمان تبلیغات، وزارت ارشاد، حوزه هنری، سازمان بسیج هنرمندان و غیره و هر کسی در حد خودش می‌تواند کمک کند ولی تا امروز که صحبت می‌کنیم هیچ یک اقدامی نکرده‌اند. هر کسی مجموعۀ خودش را مدیریت می‌کند، این مجموعه باید به افراد دیگر خدمت کند ولی اتفاق نمی‌افتد. ما متولیان فرهنگی زیاد داریم ولی این درک به وجود نیامده است که نیاز به حفظ عکسهای دفاع مقدس وجوود دارد! هرقدر هم حضرت آقا می‌گوید که حوزه دفاع مقدس، گوش بدهکاری وجود ندارد.

 سالی یکی دو کتاب در این حوزه بیرون می‌آید و آن هم الحمدالله خیلی گل می‌کند. گل کردن کتاب‌ها  به خاطر این است که آنقدر سوژه‌های ناب وجود دارد که وقتی چاپ می‌شود و عرضه می‌شود این جذابیت را به وجود می‌آورد. ولی متاسفانه ما از این حوزه خوب نتوانستیم استفاده کنیم و بهره ببریم و کارمان را خوب انجام بدهیم.

منبع: تسنیم

برچسب‌ها