به گزارش مشرق، یک روز پیش از اجلاسیه دوم مجلس خبرگان بود که تهران را به مقصد قم ترک کردیم تا با امام جمعه و نماینده ولیفقیه در اصفهان گفتوگو کنیم. شاگرد پا به سن گذاشته امام راحل در قم میزبان ما شد و با صبر و حوصله سوالات ما را از سالهای دور نهضت و همراهیاش با امام راحل پاسخ گفت. جوابهایی که با طمانینه داده میشد و مشخص بود یاد کردن از آن دوران برای وی لذتبخش است.
آیتالله سید یوسف طباطبایی نژاد در شهریور ۱۳۲۳ شمسی در روستای ظفرقند اردستان به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۳۷ با مشورت پدر جهت تحصیل و فراگیری علوم دینی راهی شهر مقدس قم شد و تا سال ۴۳ دروس مقدماتی و قسمت عمده کتب سطح حوزه را در محضر اساتید حوزه علمیه قم فرا گرفت و در اواخر سال ۴۳ تقریبا همزمان با تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شد و در محضر علمای آن بلاد تلمذ کرد.
وی در مدت اقامت در نجف از نزدیک شاهد زندگی شخصی و نحوه مبارزات امام بود و روایتها و کمتر گفته شدههایی از آن دوران دارد. آیتالله طباطبایینژاد در اواخر سال ۴۸ از شهر نجف به ایران مراجعت کرد و مشغول به تحصیل و تدریس و فعالیتانقلابی شد. از جمله مسئولیتهای آیتالله طباطبایینژاد میتوان به مسئولیتهای ذیل اشاره کرد:
- عضویت در دیوان عالی کشور
- نماینده مردم اردستان در دوره سوم و جهارم مجلس شورای اسلامی
- نماینده مقام معظم رهبری در کشور سوریه منصوب گردیدند
- نماینده ولیفقیه و امام جمعه اصفهان
- عضویت در مجلس خبرگان رهبری
متن پیشرو نیز گفتوگوی دوساعته با آیتالله طباطبایینژاد است که از منظرتان میگذرد:
با تشکر از وقتی که در اختیارمان قرار دادید، حضرتعالی از چه زمانی برای تحصیل به قم مشرف شدید و مبدأ آشنایی شما با حضرت امام خمینی(ره) در چه تاریخی بود؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده از سال ۱۳۳۷ وارد قم شده و در سن ۱۴ سالگی مشغول تحصیل شدم. زمان مرحوم آیت الله بروجردی بود و از همان زمان که قم آمدیم و نوجوان بودیم با امام آشنایی پیدا کردیم. وقتی درس امام در مسجد سلماسی تعطیل میشد تقریباً خیابان ارم پر از طلبه میشد و میگفتند درس حاج آقا روح الله تمام شده است. درس خارجش تقریباً بعد از درس مرحوم آیت الله بروجردی بیشترین جمعیت را داشت. با مرحوم حاح آقا مصطفی هم در مدرسه حجتیه که درس اسفار ملاصدرا را میگفت آشنا شدیم و به ایشان علاقهمند بودیم. آن زمان صحبت نهضت و قیام نبود و بعد که مرحوم بروجردی از دنیا رفتند، صحبت نهضت شروع شد و ما هم بیشتر با امام آشنا شدیم.
مطالعه مخفیانه «کشفالاسرار» امام خمینی(ره)
امام البته قبل از آن هم کتاب «کشفالاسرار» را نوشت که این کتاب پیش یکی از دامادهای ما در تهران موجود و البته ممنوع بود و آن موقع وی کتاب را در مغازهاش مخفی کرده بود و در کارتونی گذاشته بود. من آن زمان کتاب کشفالاسرار امام را میخواندم. به خصوص جواب هایی که به کسروی داده بود. وقتی این کتاب را میخوانیم متوجه میشویم حرفهای امام از نوجوانی با حرف زمان پیریش یکی بوده و حقیقت را درک کرده بوده و کتاب بسیار خوبی است.
در واقعه مدرسه فیضیه هم حضور داشتید؟
بعد از وفات مرحوم آقای بروجردی جلسهای ۲۵ شوال مصادف با شهادت حضرت امام صادق (ع) بود که به واقعه فیضیه معروف است و من خودم آنجا بودم. جلسه را مرحوم آقای گلپایگانی گرفته بودند و بعضی به امام گفته بودند شما هم شرکت کنید و بعضی گفته بودند شرکت نکنید. مرحوم آقای انصاری قمی منبری بود و بسیار هم آن زمان مشتری داشت. خیلی شیرین حرف میزد. ایشان منبر رفته بود و ما هم کنار ایستاده بودیم. دیدیم وسط جمعیت هر چه آقا میخواهد صحبت کند یکی صلوات میفرستاد و بقیه میفرستادند. آقای انصاری میگفت هر که میخواهد صلوات بفرستد اجازه دهد خودم بگویم.
پسر همشیره ما حاج آقا رضا موسوی که ۴، ۵ سال قبل فوت کردند و از من ۵، ۶ ماه کوچک تر بود با این آقای حمید روحانی که ما به او زیارتی میگفتیم، این دو نفر خیلی داغ بودند. پسر همشیره ما عصبانی شده بود و از پشت سر زده بود توی گوش آن شخص که صلوات میفرستاد. یک دفعه دیدیم ریختند سر کسی و او را میزنند. خیلی هم کتک خورد.
حمله کنندگان به فیضیه «بهایی» بودند/ درخواست شنیع از طلبهها
خلاصه مجلس بهم خورد و آقای انصاری هم از منبر آمد پایین. یکدفعه ریختند داخل مدرسه و چوبهای درختان انار دستشان بود. شیشهها را میشکستند و به سر طلبهها میزدند. ما و یک تعدادی از دیوار مدرسه فیضیه رفتیم مدرسه دارالشفا و فرار کردیم. اخوی ما که در انفجار حزب جمهوری اسلامی شهید شدند، داخل فیضیه مانده بود و جزو کسانی بود که داخل حجرهها رفته بودند. اینها آمده بودند در حجرهها را باز میکردند و میگفتند بیایید بیرون و هر طلبهای که می خواست بیاید بیرون با چوب به سرش میزدند.
افرادی که هجوم آوردند عوامل ساواک بودند؟
بله؛ اما بنظر میرسید بهاییها هستند چون اخوی به من میگفت که ما را در ایوان جمع کردند و گفته بودند که باید به امام زمانتان لعن کنید! متأسفانه طلبهها خیلی بابت این مسئله گریه کرده بودند.
بین «فیضیه» و «دارالشفا» جوی خون جاری شد
گویا یک طلبه را هم از بالای بام به پایین انداختند.
یک طلبه را انداخته بودند که شهید شد و بعد امام خیلی به وی پرداخت. بین مدرسه فیضیه و مدرسه دارالشفا اگر رفته باشید یک راهروی آب بود که خیلی خون در آن ریخته شده بود یعنی معلوم نبود چه کرده بودند و انگار کسی را سر بریده باشند خون جاری شده بود.
زمانی که با نهضت امام آشنا شدیم قبل و بعد ۱۵ خرداد همواره در تظاهرات شرکت میکردیم که البته کسی غیر از طلبهها شرکت نمیکردند حتی میتوانم بگویم یک غیرطلبه هم شرکت نمیکرد.
یعنی نهضت هنوز جنبه عمومی پیدا نکرده بود؟
بله، مردم باورشان هم نمیشد شاید ما هم باور نمیکردیم اما به حساب حمایت از روحانیت و دین بالاخره راه میافتادیم اما اینکه شاه بتواند با این کارهای ما بیرون برود، تصورش نبود و خیلی جاها واقعاً آن نقش روحانیون و نقش حوزه را مردم متاسفانه خبر ندارند. یک زمانی اصلاً غیر روحانی در کار نبودند. من خودم یادم هست که وقتی در تظاهرات رد میشدیم، یکی از این کاسبان بلند میگفت مگر با این بچه بازیها میشود شاه را بیرون کرد؟ نه این که نخواهند ولی باورشان نمیشد.
برای مثال در تشییع جنازه مرحوم آیتالله سعیدی که در زندان شاه شکنجه و به شهادت رسیده بود، در قبرستان جدیدی که الان دیگر کهنه شده دفنش کردند و کسی جرات نمیکرد تشییع جنازه برود و فقط طلبهها بودند. بعد هم زمانی که به نزدیک قبرستان رسیدیم، یک دفعه کماندوها ریختند و با باتوم مردم را زدند که در کوچهها فرار کردیم. واقعا به این سادگی نهضت نشد. مردم ساخته نبودند منتهی کم کم با بیانیهها و اعلامیههایی که امام میداد، مردم روشن شدند.
روشهای جالب پخش اعلامیه امام؛ از روش زیر آستری تا جادادن در رساله آیت الله حکیم
رابط امام که این اعلامیهها را به مردم برساند تنها طلبهها بودند. مثلا فرض کنید میخواستند اعلامیه آقا را از قم ببرند بندرعباس. باید اعلامیه را بگذارد لای آستر قبا و رویش پنبه بگذارد که دست میزنند صدای کاغذ ندهد و اگر میگرفتند حکمش اعدام بود. بعد هم بروند در زیرزمین و جاهای دیگر تکثیر کنند و بفرستند که من همین جا خوب است بگویم در نجف هم یکی از کارهایی که میکردند این بود که کتابهای رساله مرحوم حکیم یا کسانی که مشکلی نداشتند را میگرفتند. در صحافی جلد زرکوب میکردند و لابه لای این جلد اعلامیه امام را میگذاشتند و به هیچ وجه معلوم نبود. مانند زمان امام صادق(ع) که کسی جرات نداشت از شیعه صحبت کند، از امام خمینی هم کسی جرات نداشت حرف بزند.
شما چه زمانی برای تحصیل به نجف تشریف بردید؟
امام بعد از آزادی از زندان بخاطر سخنرانی در مدرسه مسجد اعظم قم، به ترکیه تبعید شد. وقتی به ترکیه تبعید شد همان موقع تقریبا سال ۴۳ بود به صورت قاچاق رفتم نجف و پنج سال نجف بودم البته در این میان یک سفر آمدم ده بیست روزی ایران و دو مرتبه رفتم. تا سال ۴۸ من نجف اشرف بودم. دو سال اولش را درس خارج نمیرفتم چون دروس سطح را هنوز تمام نکرده بودم.
در نجف درس کدام یک از حضرات آیات شرکت میکردید؟
درس سطح را عمدتاً نزد آقای راستی کاشانی میرفتم. یک قسمتی از مکاسب را پیش مرحوم ملکوتی خواندم و همین طور آقای زنجانی. با آیتالله راستی هم که -خدا شفایش بدهد- خیلی مانوس بودیم چون من پای درسش اشکال میکردم و ایشان به من علاقهمند شده بود و میدید مطالعه میکنم. هر جا میرفتیم من را هم دعوت میکرد و فکر میکردند من کاشی(اهل کاشان) هستم.
بعد هم که سطح تمام شد، درس فقه امام و درس اصول آقای خویی میرفتم. بعضی از درسها هم آقای راستی سفارش میفرمود. میگفت دو تا درس ثابت داشته باش اما درس بقیه علما را هر چند شده هفت هشت ماهی برو که بالاخره بعدا به دردت میخورد تا حدود کار علما و مراجع را بدانی. من درس آقای بجنوردی میرفتم که خیلی مهم بود. درس آشیخ باقر زنجانی را خود آقای راستی هم میآمد و با هم میرفتیم. ایشان سفارش کرده بود که بیایم و من میرفتم ولی درس عمدهام درس اصول آقای خویی و درس فقه امام(ره) بود.
تلفنی که خبر ورود امام را به عراق اعلام کرد/ اولین مقصد امام در عراق کدام شهر بود؟
زمانی که حضرت امام به عراق آمدند چگونه مطلع شدید؟ فضای عمومی شهرهای شیعه نشین نسبت به ورود حضرت امام(ره) چگونه بود و از ایشان چطور استقبال کردند؟
زمان ورود امام(ره) نزد مرحوم آیت الله رضوانی که در شورای نگهبان بودند، شرح منظومه میخواندیم. نزدیک غروب بود که وسط درس خبر دادند که یک تلفنی از بغداد زدند به منزل آیت الله خویی و حاج آقا مصطفی گفته ما آمدیم عراق. همین که این را گفتند بلند شدیم و گفتیم نمیشود صحبت کرد و درس خواند. رفتیم مدرسه آیتالله بروجردی و آنجا که بودیم، دیدیم مدرسه پر از جمعیت است. گفتند آقای خویی خواب بوده و خادمش میگوید که زنگ زدند.
ما زنگ زدیم به آقای شیخ نصرالله خلخالی نماینده آقای بروجردی در عراق که مدرسه را ایشان ساخته بود. روحانی بسیار خوبی بود و وضع مالیش هم خوب بود یعنی کارهای تجارتی هم میکرد. شیخ نصرالله گفت من تازه از سوریه آمدهام و میروم بررسی میکنم و تماس میگیرم. حاج آقا مصطفی آدرس مسافرخانهای را داده بود و از طریق آن آدرس میخواست پیگیری کند. بالاخره همه منتظر بودیم که زنگ بخورد که بالاخره زنگ به صدا درآمد و آقای خلخالی گفت با حاج آقا مصطفی در مسافرخانه نزدیک حرم حضرت موسی بن جعفر(ع) است.
من یادم هست اولین کسی بودم که پیشنهاد دادم به کاظمین برویم. غروب بود ۵، ۶ نفری راه افتادیم آمدیم ساحة الامام علی یعنی میدان امام علی که مینی بوسها برای سوار شدن میایستادند. یکی دو ساعت در راه بودیم تا رسیدیم کاظمین و رفتیم در همان مسافرخانه. پسر مسافرخانهچی گفت آقا را بردند منزل و من ایستادهام که افراد را راهنمایی کنم. وارد خانه شدیم، شیخ نصرالله خلخالی و حاج آقا مصطفی نشسته بودند و آقا خوابیده بود. آقا مصطفی گفتند بروم آقا را صدا بزنم که البته تعارف بود و ما گفتیم راضی به این کار نیستیم و با حاج آقا مصطفی نشستیم به صحبت کردن.
روایت حاج آقا مصطفی از ورود جالب امام به عراق
حاج آقا مصطفی میگفت ما را از ترکیه که سوار هواپیما کردند، نمیدانستیم کجا میبرند تا اینکه یک جا هواپیما نشست. راه افتادیم و فکر کردیم کسی دنبالمان میآید. دیدیم نه کسی هم نیامد. همین طور با آقا راه افتادیم از فرودگاه بیاییم بیرون دیدیم هیچ کس پشت سرمان هم نیست. بعد حاج آقا مصطفی فرمودند وقتی تابلوها را که دیدم شناختم چون قبلا بغداد آمده بودم و فهمیدم بغداد هستیم. بعد همین مسافرخانه را که قبلاً آمده بودم میشناختم. اسم مسافرخانه جمیل بود و برخی قصههای در راه را فرمود.
ساعت ۱۲ شده بود که آمدیم در همین مسافرخانه و پشت بام تخت خواب گذاشته بودند. بیرون آمدیم، دیدیم دو تا مینی بوس و یک اتوبوس آمده همه از نجف آمده بودند. صبح حرم موسی بن جعفر(ع) حضرت امام را دیدیم و یکی دو روز کاظمین بودند که دیگر فوج فوج جمعیت میآمدند. ما همراه امام رفتیم سامرا و تقریباً شاید ۵۰ تا ماشین جمعاً پشت سر هم بودند.
استقبال شیخ اهل سنت سامرا از امام/"شما غریب نیستید"
نزدیک سامرا که رسیدیم شیخ اهل سنت و رئیس حوزهشان به استقبال آمد و جمله قشنگی گفت. همه ایستادند و امام از ماشین پایین آمد. ایشان هم مقابل امام ایستاد و گفت که "شما فکر نکنید که غریب هستید. شما چون برای اسلام قیام کردید هر کجا بروید، هر کشور اسلامی بروید آن کشور برای خودتان است! " خیلی تعبیر قشنگی بود و جمله خوبی گفت. سامرا یکی دو روز بودیم بعد رفتیم برای کربلا، کربلا هم خیلی خطرناک بود یعنی اصلا اینقدر جمعیت جمع شده بودند که باور کردنی برای ما نبود. از بیرون کربلا ماشینهای ما را نگذاشتند داخل بیاید و فقط ماشین امام وسط جمعیت پیدا بود.
به استقبال امام میرفتند؟
بله، ریخته بودند دم «بابالقبله» حرم امام حسین(ع). امام پیاده شد که به حرم بروند و آنجا واقعا وحشت کردم که اتفاقی برای امام بیفتد. این شرطهها با ضرب باتومشان میزدند که مردم کنار بروند و نمیرفتند. بالاخره امام مشرف شدند به حرم حضرت اباعبدالله و نماز هم در صحن خواندند. بعد هم منزلی گرفته بودند برایشان و ما هم آنجا رفتیم.
منزل علمای کربلا ساکن بودند؟
خیر؛ منزلی بود که اجاره کرده بودند، بعد هم آنجا شام دادند و ما شام خوردیم. شب شنبه بود و نصف هفته درس هایمان را تعطیل کرده بودیم تا اینکه امام به نجف آمدند و استقبال شدیدی از ایشان در نجف انجام شد. دو سه روز در خانه آقا بودیم و میرفتیم و میآمدیم. یک حیاط ۳۰ متری بود که چند اتاق هم داشت. من در اتاق پشت سر امام بودم که یک دریچه هم باز بود و حرف امام را گوش میدادم لذا راوی خیلی خبرها خود من بودم.
همان شب اولین نفرمرحوم آیتالله سید محمود شاهرودی آمدند. بعد مرحوم آقای خویی و آقای بجنودی هم آمدند. غیر از آقای حکیم همه شب اول آمدند دیدن امام و آیتالله حکیم فردا شب آمد. ایشان عذرخواهی کرد که اگر من دیشب نیامدم به خاطر این بود که گفتم خسته هستید و استراحت بکنید. بعد هم به امام گفت که نماز را در مسجد خواندید یا در خانه؟ امام فرمود من در قم هم در خانه میخواندم. آقای حکیم گفت: عجب؛ خلاف عادت! امام به مزاح فرمودند "کارهای ما همه خلاف عادت است" جمعیت میرفت و میآمد و به امام احترام میگذاشتند. بعد از چند روز امام برای بازدید علمایی که به دیدارش امده بودند به خانهشان رفت.
در جلسه مهم امام با آیت الله حکیم چه مباحثی مطرح شد؟
رابطه امام با علمای نجف بهویژه مراجع به چه شکل بود؟ میگویند برخی آقایان علیه امام در نجف شبنامه پخش کردند. دیدار معروفی هم با آیتالله حکیم بر سر اصل انقلاب و نهضت اسلامی داشتند. از آن دیدار چیزی به یاد دارید؟
مرحوم آقای قدیری -که خدا رحمتش کند- همراه امام خمینی(ره) به منزل مرحوم حکیم رفته بود و برای ما تعریف میکرد. آقای حکیم به حضرت امام گفته بود که مردم با ما نیستند و کار خودشان را انجام میدهند. اینها برای کارهای خودشان میآیند دور ما و من در جنگ عراق تجربه کردم که ما را رها کردهاند. امام فرموده بود که شما شخصیتتان را معرفی نکردهاید. شما جلو باشید ما همه پشت سر شما هستیم. آتاتورک چه قدر علمای ترکیه را در دریای خون ریخت؟ ما که هنوز خونی از دماغمان نیامده است.
همین حرفهای مختصر را زده بودند. امام با همه علما و مراجع خوب بود و اجازه هم به هیچکس نمیداد یک کلمه در مورد آنها حرف بزنند اما شبنامه کار افرادی بود که حسادت میکردند نه خود مراجع. بعضی اطرافیان انسان، آدمهای فهمیده نیستند. به امام گفته بودند جواب بدهیم فرموده بود نمیخواهد جواب بدهید و اصلا جواب شبنامه را امام اجازه نداد، بدهند.
امام در هوای بسیار گرم نجف اجازه نمیدادند کولر نصب کنیم؛ میفرمودند مگر طلبهها کولر دارند که ما داشته باشیم
از خاطراتی که از امام رضوان الله دارم این است که ما شب های پنج شنبه میرفتیم اتاق بزرگی که طبقه بالا بود. امام مینشستند و کسی سوال و یا مسئلهای داشت میپرسید. ما هم میرفتیم برای این که امام را ببینیم. یکی از خاطرات امام این است که در سال اول اجازه نداد کولر بزنند. تابستان در اتاق نمیماندند، همان حیاط را فرش کرده بودند. فرمایششان این بود که مگر همه طلبهها کولر دارند که ما داشته باشیم؟ خیلی هم گرم و سخت هم بود ولی اجازه نداده بود.
بالاخره تصمیم گرفتند جایی که آقا مینشیند کرسی درست کنند و در داخل آن پنکه بگذارند. خدا آیتالله قرهی را رحمت کند. هم خودش را و هم پسرش را که جدیداً فوت کرد. مرحوم قرهی از جوانی پیش امام و خیلی مورد اعتماد ایشان بود. آقای قرهی گفته بود میخواهیم کرسی درست کنیم. ایشان برای من نقل کرد امام فرموده تخته آنهایی که در زیرزمین هست بردارید و کرسی درست کنید. به حاج آقا مصطفی گفته بودند که با این ها نمیشود درست کنیم و با نئوپان درست کنید. ما کرسی با نئوپان درست کردیم وقتی امام دید عصبانی شد و گفت مگر نگفتم با تختههای زیرزمین درست کنید، چرا نئوپان گرفتید؟
خاطرهای از زهد و ساده زیستی حیرت انگیز امام/ "شما عاقبت من را جهنمی میکنید"
مرحوم قرهی میگفت ما ترسیدیم و گفتیم آقا مصطفی به ما گفته و انداختیم گردن حاج آقا مصطفی. امام با عصبانیت فرمود تو و مصطفی آخرش ما را جهنمی میکنید. واقعاً این خاطره خیلی مهم است.
خاطره دیگر این است که حیاط خانه امام که گفتم تقریبا یک مترش آجر بود و بقیهاش گچ بود. یک ستون داشت و ستون تا بالاآجر بود و وسطش گچ بود. پایینش هم آجر بود و این آجرها پوسته کرده بود. تکیه میدادیم پوستههایش به لباس میچسبید. به امام گفته بودند اجازه بدهید این آجرها را بتراشیم و رنگ کنیم. اجازه نمیداد ولی گفته بودند کسانی که میآیند لباسشان کثیف میشود. آنقدر اصرار کردند که قبول کرد.
یک هفتهای بیرونی تعطیل بود. امام وقتی آمد و دید که راهرو را هم رنگ کردند، با ناراحتی فرمود "کف پله را هم رنگ میکردید! شما آنجا گفتید لباس مردم کثیف میشود رنگ کنیم چرا راهرو هم رنگ کردید؟ " بعد با ناراحتی گفت "کف پله که سنگ بود، کف پله را هم رنگ بزنید. چرا همه جا را رنگ کردید؟ "
پاسخ جالب امام به حاج آقا مصطفی: بگذار در عوامی خودمان باقی بمانیم!
یکی از کسانی که واقعاً هر لحظه که آدم با او بود به یاد خدا میافتاد، امام(ره) بود. هم با رفتار و کردار و ادبش و هم با سبک نشستن و برخواستنش. با نظمی که داشت یعنی ساعت هشت شب حرم حضرت علی(ع) بودند. یکی دو سال اول هم شب میرفت و هم صبح یعنی شبانه روز دو مرتبه به زیارت میرفت. مرحوم حاج آقا مصطفی هم یک بار به آقا گفتند که مگر شما معتقد نیستید که "بعد منزل نبود در سفر روحانی" امام فرموده بود "خب حالا که چی؟ " آقا مصطفی گفت "چرا هر شب حرم میروید. از همین جا سلام بدهید! " آقا هم پاسخ جالبی داد و گفت "بگذار ما به عوامی خودمان باقی باشیم. فلسفه برای من نباف".
امام پیش از انقلاب برای آینده نظام برنامه ریزی و فکر همه چیز را کرده بود
برخی شبه روشنفکران داخلی با طرح شبههای مدعیاند امام میدانست چه نمیخواهد اما نمیدانست چه میخواهد. یعنی میدانست با نظام مبارزه کند اما جایگزینی در ذهنش نبود در صورتی که امام از نجف درس ولایت فقیه را به شیوه کاربردی میگوید. شما به عنوان یکی از شاگردان ایشان که در درس ولایتفقیه شرکت داشتید، نظرتان درباره مسئله ولایت فقیه و روش نهضت امام راحل و پاسخ به این ادعاها چیست؟
من بخش هایی از این درسها را شرکت کردم. امام فکر همه چیز را کرده بود و وقتی انقلاب پیروز شد در اواخر سال ۵۷ و اوایل ۵۸ ظرف یکی دو ماه کارهای اساسی را انجام داد مثلا کمیته امداد، بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید، سپاه، بسیج و ... را تشکیل داد.
ایشان برنامهریزی دقیق و فکر داشته است. در کشف الاسرار هم مشخص است آقا چه میخواهد منتهی با ملایمت جلو میآمدند و یک دفعه حمله نمیکرد. انصافا هم در نهضت روی نظم جلو آمد و نگهداری نهضت هم با حساب و کتاب بود. عصبانی نمیشد و با همه خلاف هایی که بنیصدر داشت میگذاشت که وقتش برسد. خلاصه نمونه بود.
شیوه امام شاگردپروری بود/ تفاوت شیوه تدریس امام و مرحوم خویی
ویژگیهای درس امام چه بود؟ در همان ایامی که در نجف بودید شاکله درسی ایشان چه ویژگی داشت و درس خارج ایشان چه تفاوتی با سایر علمای آن زمان از جمله مرحوم آیت الله خویی داشت؟
امام(ره) شاگرد پرور بود یعنی مثل درسهای مرحوم آیتالله خویی نمیشد راحت بنویسی و جمع بکنی و کتابش کنی. برای یک روایت یک وقت میبینید ده احتمال میداد. هر احتمالی را مطرح و بعد رد میکرد. این شیوه درس دادن خیلی سخت است و در این شیوه طلبه ساخته میشود ولی جمع و جور کردن این درسها قدری مشکل است فلذا بیشتر کتابهای امام نوشته خودشان است برخلاف آقای خویی رضوان الله تعالی علیه که شاگردانش تقریر کردند.
امام (ره) احتمالات مختلف را مطرح میکرد و دوباره به نظریه اصلی برمیگشت کاری که شیخ انصاری میکرد. آقای خویی کار را میگرفت و جلو میرفت. راحت هم میشد تقریرات بنویسی و ضبط و چاپ کنی اما بعضیها این طور نیست. امام راحل(ره) شاگرد پروریاش نمونه بود.
درس خارج فقه، درس پژوهش است. درس تحقیق است و صرفاً خواندنی نیست. باید یک مسئلهای که دیگران گفتند این مسئله اسنادش را بگویی، احتمال ضعیف هم که باشد آن را هم باید بگویی و بعد بتوانی رد یا تایید کنی. در این رفت و برگشتها طلبه رشد پیدا میکند.
وقتی از نجف به ایران آمدید، فعالیتهای مبارزاتی شما به چه شکل بود؟
قبل از رفتن به نجف از ۱۵ سالگی منبر میرفتم و بعد هم که آمدیم هم درس میگفتم و در حوزه هم محرم و صفر منبر میرفتم. زمانی که شاه فرار کرد دعوت به دزفول بودم با این که حکومت نظامی هم بود اما در دزفول حکومت نظامی را میشکستند. زمانی که من رفتم آنجا ۳۲ نفر از مردم کشته شده بودند که ۲۹ نفر از پلیس بود فلذا هیچ کس جرات نمیکرد آنجا حکومت نظامی را برقرار کند. در امامزاده شان که امامزاده سبز قبا میگفتند منبر میرفتم، جمعیت میآمدند و سه روز آنجا منبر می رفتم.
در خمینی شهر زمانی که مجسمه شاه را پایین آوردند منبری انقلابی شان در واقع من بودم که مجسمه شاه را پایین آوردند. شب یازدهم محرم بود که یک پاسبانی خبرها را برای ما میآورد و به ما میگفت که چه کسانی را میخواهند بگیرند و شبانه من به شاهین شهر منزل یکی از رفقا آمدم.
آیت الله منتظری فریب خورد
درس مرحوم منتظری هم شما شرکت کرده بودید؟
بله؛ فراوان بودم. من اولین سالهایی که درس خمس در مسجد اعظم میگفت میرفتم. بعد هم که قائم مقام رهبری شد و درس ولایت فقیه میگفتند من میرفتم. رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم.
ایشان با این علمیت فقهی چه شد که سرنوشتشان در حوزه سیاسی این طور شد؟
بالاخره اطرافیان آدم خیلی تأثیر گذارند. یکی از اشتباهات وی این بود که برادر دامادش فریبش میداد.
مهدی هاشمی معدوم؟
بله، انسان خوش قلمی بود. زمان شاه میخواستند اعدامش کنند که یک نامه به شاه نوشت تا اعدامش نکنند. در سازمان نهضتهای آزادیبخش هم کارهای خلافی در افغانستان و دیگر جاها انجام داده بود و وقتی اشتباهاتش مشخص شد به همه آنها اعتراف کرد. آقای منتظری میدانست ری شهری که مهدی هاشمی را اعدام نمیکند بلکه دستور امام است. وقتی هم که جنازه اش را میخواستند قم بفرستند تمام اعضای خانواده اش را به استقبال جنازه فرستاد. برای کسی که به دستور امام پروندهاش رسیدگی و پس از اثبات جرم اعدام شده بود.
استعداد مقام معظم رهبری وافر است/ ایشان در گفتار و نوشتار در دنیا بینظیر است
با همه شاگردان مرحوم امام که صحبت میکنیم انتهای مصاحبه در رابطه با مدیریت سیاسی و منزلت فقهی رهبر معظم انقلاب میپرسیم. باتوجه به اینکه شما از شاگردان قدیمی حضرت امام هستید، نظرتان درباره توان علمی و اجتهاد رهبر معظم انقلاب که در سالهای اخیر کمتر به آن پرداخته شده چیست؟
در بعد علمی بعضی ها خیال میکنند کسی که در حوزه زیاد باشد مثلا علمش بالا میرود اما این طور نیست. استعداد خودش یک مسئله واقعاً خیلی مهم است. در حوزه افرادی هستند که پنجاه سال درس خواندند اما یک کتاب نمیتوانند درس بدهند. تنها رفته پای درس نشسته و عین پا منبری میشود. شما میبینید کسانی هستند ۵۰ سال است پای منبر هستند.
مقام معظم رهبری استعدادش واقعاً در فقه وافر است. درس خارج را که شروع کردند، من مدتی میرفتم. نظم و انضباط و درک مطلبشان خیلی مهم است. استعدادش خیلی بالا است و فتواهایش خیلی خوب است و آدم لذت میبرد. آقا نمونه است و در گفتار و در نوشتار در دنیا بینظیر است.
شما رئیس کمیسیون «بررسی راه های پاسداری و حراست ولایت فقیه» مجلس خبرگان هستید. این اسم خیلی اسم بامسمایی است. کارکرد و کارویژه این کمیسیون چیست؟ این مدیریت و سیاسی رهبری را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابتدا باید بگویم خبرگان وظیفه شان دو چیز است یکی اینکه خدای ناکرده اگر رهبر مشکلی برایشان پیش آمد و از دنیا رفتند رهبر بعدی را تعیین کنند. در همین کمیسیون یکی از کارها این است افرادی که زنده هستند را بررسی کنیم و به هیچ کس مصادیق را نمیگوییم ولی بررسی میکنیم. دوم اینکه مواظب این هستند صفاتی که باید رهبر داشته باشد اگر از رهبر زنده سلب شد باید کنارش بگذارند. مثلا فرض کنید رهبر باید مجتهد باشد باید عادل باشد، باید مدیر و مدبر باشد اگر این رهبر آلزایمر گرفت و نسیان بر او عارض شد، وی را کنار بگذارند، یا عدالتش خدای ناکرده از بین رفت یا پیر شد به طوری که دیگر نمیفهمد در دنیا چه میگذرد ولو زنده باشد او را کنار میگذارند.
خبرگان مراقب استمرار صفات رهبر است/تاکنون یک کلمه خلاف از آیت الله خامنهای ندیدهایم
پس وظیفه ما دو چیز است. یکی جانشینی و یکی حفاظت از صفات، نه این که در کار آقا دخالت بکنند. بعضیها خیال میکنند خبرگان بالا دست آقا است! نه این طور نیست. رهبری، رهبر اعضای خبرگان هم هست و همه تابع هستند و فقط مراقب صفات رهبری هستند که در ایشان موجود باشد.
شما مرتباً این مسئله را در کمیسیون رصد و پایش میکنید؟
پایش نمیخواهد. ما عملکرد آقا را میبینیم و بررسی میشود و کار خلافی واقعا نمیبینیم و تا حالا یک کلمه هم قول خلاف از ایشان ندیدیم.
سال ۸۱ رهبر انقلاب شما را به عنوان نماینده ولی فقیه و امام جمعه اصفهان منصوب کردند و آن زمان اصفهان وضعیت آشفتهای داشت و با حضور شما این مسائل ختم بهخیر شد. چه شد که شما از طرف رهبری برای این مسئولیت انتخاب شدید؟
مقام معظم رهبری خیلی مشورت کرده بودند که چه کسی را جای آقای طاهری بگذارد و به افراد مختلف هم گفته بودند افرادی که می شناسید را معرفی کنید. ده نفر را به آقا پیشنهاد کردند و آخرین نفر من بودم. من آن زمان نماینده آقا در سوریه بودم. یک روز آقای محمدی گلپایگانی زنگ زد و گفت دوشنبه که هواپیمای ایران ایر میآید شما به ایران بیایید و با شما کار داریم. من هم آمدم و آقای محمدی گفت وجدانا ما نفراتی که گذاشته بودیم آخرین نفر شما بودید. ما لیست را بعد از بررسیهای مختلف به آقا نشان دادیم و ایشان نگاه کرد و فرمودند فردا جوابتان را میدهم. فردا هم گفتند که به شما بگوییم به ایران برگردید و این مسئولیت را قبول کنید.
برخی طرفداران آیت الله طاهری به دنبال متشنج کردن اصفهان بودند
شما چه اقداماتی انجام دادید که فضای متشنج زمان مرحوم آقای طاهری در اصفهان آرام شود؟
وقتی ما رفتیم اصفهان خیلی افراد میخواستند بیایند علیه آقای طاهری صحبت کنند. هر کس آمد گفتم آقای طاهری اولاً سید است، ثانیا روحانی و ثالثا پدر شهید است. رابعا برای انقلاب هم کار کرده است. اینها به مرور کم شدند. بعد هم معلوم شد بعضی از سمت خودشان آمدند که علیه آقای طاهری حرف بزنند و جو را متشنج کنند که به حمد الله فضای اصفهان از آن زمان تاکنون فضای آرام و انقلابی است.