گروه جهاد و مقاومت مشرق - خدا جای حق نشسته است. حتی وقتی قرار است توحش داعش کلاشنیکف به دست مردم را بدون شناسایی قبلی دستهجمعی هدف قرار دهد. خدا جای حق نشسته تا نمونهترها گلچین شوند؛ آنهایی که شهادت را پیشتر از عمق دل آرزو کرده بودند. یک نفر از روستا آمده بود تا پیگیر کارهای مسجد نیمهساز روستایشان شود، آن یکی از شهری دیگر پیگیر مشکلات شغلی خودش و همکارانش بود و یک نفر دیگر آمده بود به آشنایش سر بزند، یکی کارشناس اقتصادی مرکز پژوهشها، دیگری پاسداری تازهداماد و... شهدا از لرستان تا بجنورد، آذربایجان شرقی و... همگی در یک ساعت و روز خاص در ساختمان مجلس گرد آمده بودند تا راهی بزم شهادت شوند. مبادا کسی گمان کند تیرهای توحش سعودی وقتی شلیک میشوند ممکن است به هر کسی بخورند و هر کسی لایق شهید شدن است؛ نه اینطور نیست، آنها انتخاب شده بودند. گفتوگوی «جوان» با خانواده تعدادی از شهدای حادثه تروریستی در مجلس را پیش رو دارید.
سیدمحمدحسین تقوی، فرزند شهید سیدمهدی تقوی از رزمندگان و غواصان دوران دفاع مقدس
پدر متولد سال 1349بود و زمان شهادت 47 سال داشت. ما شش برادر و خواهر هستیم. ایشان در کسوت روحانیت بود و مشاور آقای دلیکانی نماینده مردم شاهین شهر. پدر در دوران دفاع مقدس حضور داشت و از نیروهای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود و در گردان تخریب فعالیت میکرد. غواص هم بود. اگر بخواهم از شاخصههای اخلاقی ایشان برایتان بگویم باید به روحیه جهادیشان اشاره کنم. پدر شبانهروز کار میکرد. اما هرگز برای هدفش اذیت نشد. همواره پاسخگوی امور مردم بود. ما خیلی کم ایشان را میدیدیم. هر زمان هم با ما بودند در حال پیگیری کارهای مردم بود. پدر انقلابی بود و اصلیترین دغدغه ایشان گفتمان انقلاب بود. بسیار دوست داشت که برای انقلاب نیرویهای انقلابی و جهادی تربیت کند. شهادت ایشان برای ما شوک آور بود. اما هرگز بیقراریهایش را برای رفقای شهیدش از یاد نخواهیم برد آن زمانی که همرزمش و مداح گردان تخریب مداحی میکرد، حال و هوای پدر تغییر میکرد و جور دیگری میشد. خیلی بیتابی میکرد. با اینکه بسیار آدم خودداری بود، اما وقتی رفقای جنگش را میدیدیم، میگفتند که دل بابایتان هوایی شده است. در پی این حادثه تروریستی به این موضوع فکر میکنم که باز هم خون رزمندگان قدیمی دوران دفاع مقدس با خونهای جوانان نسل امروز در هم آمیخت تا پرچم اسلام را با عزت به اهتزاز درآورد. پدر به عنوان مشاور آقای دلیکانی، مسئول بررسی ابعاد فقهی و شرعی سند 2030بود که به شهادت رسید. در اینجا باید بگویم که هر رزمندهای در عملیاتی شهید میشود. به نظر من ایشان هم در عملیات 2030 شهید شد. من دوست دارم پدر را شهید این عملیات بدانیم.
رضا توده دهقان، خواهرزاده شهید علی توده فلاح که سه ماه پیش از تولد فرزندش به شهادت رسید
داییعلی از کارمندان مجلس بود. 39سال داشت و شاید بیش از دو سوم از عمرش را به خادمی امام حسین(ع) گذرانده بود. با توجه به ارادتش به اهل بیت به ویژه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) همواره به دنبال برآورده شدن یک آرزو بود. آرزوی دایی علی چیزی جز شهادت نبود.
دایی به واقع به دنبال شهادت بود. وقتی بحث دفاع از حرم عمه سادات پیش آمد به دنبال راهی بود که به خیل مدافعان حرم بپیوندد. آن قدر هم به خانم ارادت داشت که نام دختری را که سه ماه بعد از شهادتش به دنیا خواهد آمد، به عشق خانم زینب گذاشت. ایشان از یک خانواده مؤمن بود، سه خواهر و دو برادر داشت. پدرش نجفعلی سالها پیش به رحمت خدا رفته بود. داییعلی هیئت هفتگی داشت و در سفر آخرش به کربلا شهادتش را از امام حسین(ع) خواسته بود. بسیار مهربان و دلرحم بود. هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. دل رئوفی داشت. سعی میکرد غمخوار مردم باشد. بسیاری امروز در غم از دست دادنش داغدارند.
وقتی خبر حمله تروریستها را به مجلس شنیدم خیلی سریع با تلفن همراه دایی تماس گرفتم. در دسترس نبود. ساعت 8 شب بود که با ما تماس گرفتند و از ما خواستند که به تهران برویم. من ساکن قزوین هستم. به همراه مادرم که خواهر بزرگتر دایی است به تهران آمدیم. همکاران دایی آمدند و با یکسری توضیحات از اتفاق و صحنههای پیش آمده، نهایتاً خبر شهادتش را دادند. فردای آن روز یعنی 13خرداد ماه 1396 برای تشخیص هویت پیکرشان به معراج شهدا رفتیم و شهادت دایی در معراج شهدا تایید شد. پیکرش سر تا پا خون بود. در پایان لازم میدانم به این نکته اشاره کنم اینها که امروز در مرزهای کشورمان نمیتوانند عقدهگشایی کنند و حضور دلاوران مدافع حرم ما اجازه تعدی و تجاوز را از خاک کشور و حریم اهل بیت از آنها سلب کرده، امروز با خلق این گونه حوادث میخواهند عقدهگشایی کنند. قطعاً خیر نخواهند دید و جز تسلیم و ذلت چیزی برای دشمنان نخواهد ماند. بحق خانم حضرت زینب(س) که ما مخلص اهل بیت هستیم و هر چه داریم از آنهاست، تروریستها به زودی نابود خواهند شد.
نجفعلی همتی، برادر شهید صیافعلی همتی که از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود
علی متولد 1349 بود و چهار فرزند داشت، اهل روستای گیلان کشه از توابع شهرستان طارم استان زنجان. برادرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود. ما هشت برادر و چهار خواهر هستیم. اما این برادرم از همان ابتدا شاخص و بارز بود. بسیار با تقوا، صادق و اهل نماز و روزه و با غیرت بود. اهل کار خیر بود. از افراد ناتوان و ضعیفی که در روستا زندگی میکردند، دستگیری میکرد. برادرم کشاورز بود و برای پیگیری کاری با نماینده زنجان هماهنگ کرده بود تا ایشان را در مجلس ببیند. من در جریان سفر ایشان به تهران نبودم. شب خوابیده بودم که خانواده برادرم تماس گرفتند و گفتند که صیافعلی به مجلس رفته و اتفاقاتی در مجلس افتاده و آنها نگران هستند. خانواده هر چه با همراه برادرم تماس میگرفتند ایشان پاسخی نمیداد. در نهایت بعد از پیگیری به معراج شهدای تهران رسیدیم و خبر شهادت برادرم را آنجا به ما دادند. آنطور که نحوه شهادت ایشان را از فیلمهای موجود دیدم به این صورت بود که ایشان پیراهن سفید بر تن داشته و وقتی تروریستها حمله و مردم فرار میکنند اول به برادرم شلیک میکنند. ایشان روی زمین میافتد بعد میخواهد بلند شود که مجدداً دو، سه تیر خلاص دیگر به ایشان میزنند. من از اینجا میخواهم از مردم تشکر کنم که در مراسم تشییع برادرم سنگتمام گذاشتند و دست همه مسئولان استان درد نکند. برای ما مایه افتخار است به خاطر شهادتی که در این وانفسای زندگی نصیب برادرمان شده است. انشاءالله با شهدای کربلا محشور شود.
جمیل احمدبیگی، پسردایی شهید علی قلیزاده: از شقاوت داعشیها به هم میریخت
علی قلیزاده متولد 1367 و مجرد بود. اهل شهر آسمانآباد شهرستان سرابله، استان ایلام از طایفه ایل خزل که به فاتحان میمک در زمان هشت سال دفاع مقدس معروف هستند. علی کشاورز بود و با زحمت کارگری رزق و روزی خود را درمیآورد و برای پدر و مادر پیر و خانواده پرجمعیتش هزینه میکرد. علی 29 سال داشت، اما چنان مهربان و صمیمی با مردم برخورد میکرد که گویی تجربه سالها زندگی را دارد. از این رو همه دوستش داشتند. شهید با مردم خوشبرخورد بود. به نظر من یکی از خصوصیاتی که سعادت شهادت را برای علی فراهم کرد، مشارکت در امور خیر بود. علی مداح اهل بیت بود. حضور در هیئتهای مذهبی و رفع مشکلات مردم و رسیدگی به امور خیر از اقدامات ایشان بود. همین هم باعث شهادتش شد. این را به خاطر این قضیه مطرح میکنم که علی برای پیگیری و استمداد از نماینده ایلام در ساخت مسجد نیمهکاره شهر آسمان آباد به تهران آمد و به مجلس رفت. من هم همراهش بودم. زمانی که خبر حوادث مجلس را شنیدم خودم را به محل حادثه رساندم. بسیار شلوغ بود نتوانستم پیدایش کنم. حتی جنازهها را هم برده بودند. من هم هر چه بیمارستان بود گشتم اما خبری نشد. نه اسمش را در لیست زخمیها دیدم و نه در لیست شهدا. تا اینکه ساعت 7 شب از معراج شهدا با من تماس گرفتند و خواستند تا خودم را به آنجا برسانم. رفتم علی آنجا بود اما شهید. شناساییاش کردم. علی از خطه ایل خزل است از تبار مردان فاتح میمک. همه ایل ما سهم بسزایی در آزادسازی میمک داشتند. منطقه ما ویژه شهر آسمان آباد شهیدپرور است؛ نمونهاش هم شهید ترورعلی قلیزاده است. خوب به یاد دارم وقتی از شقاوت تروریستهای داعشی میشنید و از مظلومیت مردم بیگناه سوریه و عراق حرف به میان میآمد، به هم میریخت. علی به اندازه وسع خود به مردم مظلوم خدمت میکرد. از این رو همه دوستش داشتند. علی در سفر اخیرش به کربلا آرزوی شهادت کرد. آدم مؤمنی که در نهایت به آرزویش رسید و عاقبت بخیر شد.
سبحان آقاجانی معمار، برادر شهید احسان آقاجانی معمار
شهیدی که تنها شش ماه از نامزدیاش میگذشت
ما اصالتاً تهرانی هستیم. سه برادریم و پدری که پیشتر بافنده تریکو بود و بعد از ورشکستگی با تاکسی کار میکرد تا لقمهای نان حلال کسب کند چراکه معتقد بود رزق حلال تأثیری مستقیم در عاقبتبخیری بچهها دارد. ما زندگی سادهای داشتیم. برادرم احسان متولد 28 آذر ماه سال 1364 بود که بعد از اتمام تحصیلاتش به مرکز پژوهشهای مجلس رفت و آنجا مشغول به خدمت شد. برادرم حدود شش ماه پیش عقد کرد و هنوز زندگی مشترکش را آغاز نکرده بود که شهید شد.
به نظر من برادرم با رعایت چند نکته اخلاقی توانست به این عاقبتبخیری دست پیدا کند. برادرم اهل نه گفتن به کسی نبود. هرکاری از دستش بر میآمد انجام میداد. احترام فوقالعادهای به مادر و پدرمان میگذاشت. طوری که والدینمان همیشه جلو و پشت سر دعایش میکردند. احسان شاخص بود، برای پدر و مادر هم هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد. برادرم آدم متواضعی بود و اهالی محل تواضع و صداقت ایشان را تصدیق میکنند. برادرم بسیار ساده لباس میپوشید. زندگی شخصی سادهای داشت و اصلا اهل کبر نبود. میتوانم بگویم ریا کردن را بلد نبود. برادرم به مجالس هیئت و روضه اهتمام داشت و خالصانه برای اباعبدالله اشک میریخت. در جلسات اخلاق آقای جاودان شرکت میکرد. یکی دیگر از شاخصههای اخلاقی برادرم اهتمام به نماز اول وقت آن هم به جماعت و باحضور در مسجد بود. یعنی اگر در مسیر راه هم بود و وقت نماز میشد، خودش را به محل و مسجدی میرساند و نمازش را در اول وقت ادا میکرد.
دوستان و اساتیدش به پشتکارش بسیار اشاره میکنند. برادرم هم در مرکز پژوهشهای مجلس کار میکرد و همزمان دانشجوی دکتری بود. میگفت وقتی طرحی را بررسی میکنم و میبینم منفعتی برای محرومان ندارد یا آن طرح مناسب نیست به نمایندهها میگویم و توجیهشان میکنم.
ایشان بسیار ولایی بود و ارادت خاصی به امام خامنهای داشت. مقلد رهبری بود. این ولایتمداری برادرم تنها در حرف و صحبت نبود بلکه ایشان این ولایتمداری را در عمل هم به منصه ظهور میرساند. مثلاً هر نکتهای که آقا مطرح یا دغدغهای را عنوان میکردند، ایشان به دنبال عملیاتی کردن آن فرموده میرفت. یکی از این اقدامات برادرم در عرصه اقتصاد مقاومتی بود که سالهاست مورد توجه رهبری است.
اما میخواهم درباره علاقهاش به دفاع از حرم هم برای شما بگویم. چند بار از زبانش شنیدم که دوست داشت برای دفاع از حرم راهی شود. با مادر صحبت کرد و علاقه نشان داد که برای دفاع از حریم اهل بیت برود. برادرم وقتی میدید داعشیها اینطور جنایت میکنند، نیت کرد عازم شود. مادرمان هیچ گاه حسام را از تصمیمی که گرفته بود منع نکرد و گفت اگر همه پسرهایم بخواهند بروند منعی ندارد. اما مقداری از برنامههای برادرم هماهنگ و رو به راه نبود و شلوغی کارش در مجلس کمی این اقدام را به تأخیر انداخت. خوب به یادم خواهد ماند که در تشییع جنازه برادرم شعار مرگ بر منافق سر داده شد. شهادتش مبارک باشد انشاءالله.
جواد هراتی، پدر مهندس شهیده مهدیه هراتی
که به گفته پدر از مشتاقان حضور در جبهه دفاع از حرم بود
من سه فرزند دارم؛ دو دختر و یک پسر. مهدیه دختر ارشد من و متولد 1364 بود. زبان از بیان خصوصیات اخلاقی مهدیه قاصر است. شخصیت خاصی داشت که خود ما هم دیر متوجه شدیم. ایشان ممتاز بود. مسائل اخلاقی و اعتقادی را رعایت میکرد. بسیار پایبند به ولایت فقیه بود، اهل دین و دیانت. ایشان همیشه میخواست دیگران را از خودش راضی نگه دارد و این را به همگان ثابت کرد. با اخلاص کار میکرد. باعث رنجش هیچ کسی نمیشد. پدرش بودم، اما وقتی با او صحبت میکردم حس میکردم که معلم من است و اگر اشتباهی از من میدید به من گوشزد میکرد. شخصیت متبسمی داشت و مهربان بود. ایشان در مسائل اجتماعی فعال بود. در همین ایام ماه مبارک رمضان و در لحظات افطار ابتدا نمازش را میخواند بعد افطار میکرد. دخترم لیسانس رشته الکترونیک و کارشناسی ارشد در رشته برق و قدرت داشت. خیلی فعال بود و از اعضای حزب ندای امید و عضو فعال انجمن حمایت از بلوطبانان خرمآباد بود. برای رفع مشکلات کارتنخوابها و حاشیهنشینها بسیار تلاش میکرد. از آنجایی که مادرش هم معلم بود، دانشآموزان بیبضاعت را شناسایی و برای رفع محرومیتشان فعالیت میکرد. مهدیه در چند دانشگاه از جمله دانشگاه آزاد خرمآباد و دانشگاه علمی - کاربردی تدریس میکرد. سال گذشته کارت اهدای اعضای بدنش را هم گرفته بود تا در صورت مرگ مغزی، اعضایش نجاتبخش دیگران باشد. اما نکته حائز اهمیت در مورد دخترم که میخواهم برایتان از آن صحبت کنم، این است که مهدیه پیگیری میکرد تا به جبهه سوریه برود و در دفاع از حرم شرکت کند که اجازه نداده بودند و گفته بودند خانمها نمیتوانند بروند. مهدیه آرزوی شهادت داشت که در نهایت به آن رسید. یک روز قبل از حادثه، مهدیه همراه با مادر و برادرش به تهران رفتند. آنها در خانه یکی از اقوام مانده بودند. پسرم تومور مغزی دارد و هر شش ماه یک بار باید توسط متخصص چک شود. روز 17 خرداد ماه قرار ویزیت پسرم ساعت 5 عصر بود. برای همین مهدیه صبح چهارشنبه به دفتر آقای بیرانوند نماینده خرمآباد در مجلس شورای اسلامی میرود و از مسئول دفتر وقت ملاقات میگیرد. او در سالن انتظار بود که ناگهان گروه تروریستی وارد ساختمان میشود و به سمت مردم شلیک میکند. ساعت ٧ بعد از ظهر بود که باخبر شدیم تیر به قلب و سر دخترم شلیک شده است و او را به بیمارستان بقیهالله منتقل کردهاند. دخترم شهید شده بود.
منبع: روزنامه جوان /صغری خیل فرهنگ