نیروها حاج احمد را یک فرد قاطع می‌شناختند، اما برخی این قاطعیت را با خشونت اشتباه گرفتند و در شناخت او بیشتر به جنبه‌ خشن بودن اشاره می‌کنند؛ این در حالی است که قاطعیت در کار، اقتضای آن موقعیت بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - به مناسبت سالروز ربایش چهار دیپلمات ایرانی و اظهارات جدید «عیسی الایوبی» مبنی بر شهادت حاج احمد متوسلیان و سه همراه وی، پای سخنان «تقی سلطانی» و «جعفر ربیعی» از دوستان و همرزمان نزدیک جاویدالاثر احمد متوسلیان نشستیم، تا دقایقی در خصوص نحوه فرماندهی و سرنوشت حاج احمد پس از اسارت برایمان بگویند.

خودتان را معرفی بفرمایید.

ربیعی: سال 59 همزمان با شناختن و آشنا شدن با برادر احمد متوسلیان به استخدام سپاه درآمدم. در ابتدا مسئول انبار و اسلحه‌خانه سپاه در مریوان بودم. بعدها مسئول گردان تخریب در لشکر 27 محمدرسول الله (ص) شدم که چندی بعد به اسارت نیروهای بعثی درآمدم.

 از نحوه آشنایی خود با حاج احمد متوسلیان برایمان بگویید.

ربیعی: از زمانی که حاج احمد می‌خواست پاوه را ترک کند و به مریوان بیاید تا آذر سال 60 در خدمت حاج احمد بودم. در درجه اول دیانت، مذهبی و متدین بود حاج احمد نظرم را جلب کرد. این مذهبی بودن در سیما و اعمال حاج احمد به خوبی نمایان بود.

در بعد اعتقادات باید بگویم که در مقاطعی دوستان را دور هم جمع می‌کرد و برایشان در مورد تفسیر قرآن، اعتقادات و احادیث صحبت می‌کرد و از دوستان حاضر می‌خواست تا حدیث یا آموزه‌ای را در جمع بیان کنند. به نوعی آموزش عقیدتی می‌داد. به جهت نوپا بودن سپاه، هنوز کلاس‌های عقیدتی ایجاد نشده بود. نیروها بر حسب اعتقادات شخصی و باورهایشان به عضویت سپاه درمی‌آمدند.

برادر احمد جلسه‌ای را در هفته برگزار می‌کرد تا اگر شخصی از مساله‌ای ناراحت یا دلگیر است، مطرح کند تا رفع و رجوع شود. نیروها حاج احمد را یک فرد قاطع می‌شناختند، اما برخی این قاطعیت را با خشونت اشتباه گرفتند و در شناخت حاج احمد بیشتر به جنبه‌ خشن بودن اشاره می‌کنند. این در حالی است که قاطعیت در کار، اقتضای آن موقعیت بود. هر کجا بحث انقلاب و امتیاز مطرح بود، حاج احمد به هیچ عنوان کوتاه نمی‌آمد و باید کار به نحو احسن انجام می‌شد.

در خصوص قاطعیت حاج احمد خاطره‌ای در ذهن دارید تا برایمان تعریف کنید؟

ربیعی: در پادگان سنندج نیروها در حال آموزش بودند تا به مریوان بروند و آنجا را از دست ضدانقلاب خارج کنند. حدود 10 روز در پادگان سنندج مستقر بودیم. در آنجا هر روز آموزش‌های نظامی توسط حاج احمد داشتیم. برای تقویت روحیه نیروها شعارهایی داده می‌شد. یک نفر بلند می‌گفت «روحیه»، باقی نیروها پاسخ می‌دادند «عالیه». روزی در حالی که خسته از آموزش برمی‌گشتیم، شهید دستواره پس از گفتن این شعار، گفت: «شکم‌ها»، همه یک صدا گفتند: «خالیه». سپس صدای خنده نیروها بلند شد. در همین حین، برادر احمد دستور توقف داد و گفت که تمام نیروها به میدان موانع برگردند. دستور داد تمرین را از سر گرفتند. حاج احمد خطاب به نیروها گفت: «در حین آموزش، شوخی نداریم. باید کار را جدی انجام دهید.»

قاطعیت و مدیریت حاج احمد زبان زد عام و خاص بود. بعد از اینکه مریوان را آزاد کردیم. روزی «رضا سلطانی» مسئول تدارکات گردان از سنندج به سمت مریوان حرکت کرد. حدود ساعت 10 شب بود، اما خبری از وی نشد. آن زمان هر شخصی قصد داشت از مریوان به سنندج یا بالاعکس برود، با ستون نظامی حرکت می‌کرد. اینگونه نبود که یک نفر بتواند به تنهایی عبور کند، اما سلطانی به جهت مسئولیتی که داشت به تنهایی راه افتاده بود.

برادر احمد در منطقه کردستان حدود ساعت 11 شب، فراخوانی داد تا به دنبال رضا سلطانی بروند. نیروهای سپاه که در ستاد مستقر بودند جمع شدند تا به منطقه بروند. با وجود شرایط جاده، حرکت در تاریکی شب، لرزه به اندام می‌انداخت. دقایقی پیش از حرکت نیروها، پیام آمد که برادر سلطانی در یک پایگاه در مسیر مانده و بی سیم زده است تا نگران نباشید.

 برخورد حاج احمد متوسلیان در خصوص حق الناس چگونه بود؟

ربیعی: زمانی که مریوان از دست ضدانقلاب خارج شد، من و بهمن نجفی مسئول توزیع غذا در پایگاه های سپاه در سطح شهر شدیم. جهت جلوگیری از نفوذ ضدانقلاب، در قسمت‌های مختلف شهر همچون دادگستری، صدا و سیما و ... پایگاه‌هایی ایجاد شده بود. از آنجایی که به تازگی شهر آزاد شده و وسیله عبور و مرور نداشتیم، از وسایل باقی مانده در شهر استفاده می‌کردیم. یک ماشین سیمرغ را پیدا کردیم که نیاز به تعمیرات داشت. از این ماشین برای توزیع غذا استفاده می‌کردیم. چند روز بعد مردی از اهالی مریوان به سمت ما آمد و ادعا کرد که این ماشین متعلق به وی است. حرفش را قبول نکردم و به کارم ادامه دادم. مرکز فرماندهی، آخرین پایگاه در توزیع غذا بود. وقتی به آنجا رسیدم، برادر احمد صدایم زد. وارد اتاق شدم، پس از سلام و احوالپرسی، حاج احمد برادر کردی که ادعا کرده بود ماشین توزیع غذا متعلق به وی است را نشانم داد و گفت: «این برادر با سند می‌گوید که ماشین توزیع غذا متعلق به ایشان است. چرا شما ماشین را تحویل ندادید؟» پاسخ دادم: «به این ماشین نیاز داشتیم.» حاج احمد گفت: «برادر جعفر، آمدی اینجا خدمت کنی یا نه؟» گفتم: «بله». حاج احمد ادامه داد: «چرا ماشین را تحویل ندادید؟ چرا بداخلاقی کردید؟» پاسخی نداشتیم که بدهم. برای خاتمه این بحث، حاج احمد خطاب به آن مرد کرد و گفت: «ماشین را به شما تحویل می‌دهیم و اگر باید هزینه‌ای را پرداخت کنیم، اعلام کنید.» من به عنوان یک نیروی جزء در برخورد با حق الناس از حاج احمد متوسلیان آموزش دیدم.

یکی از خصوصیات بارز اخلاقی متوسلیان را برخلاف واقع، خشونت بیان می‌کنند، نظر شما در این باره چیست؟

ربیعی: حاج احمد بسیار فرد رئوفی بود برخلاف چیزی که تبلیغ می‌شود. در فیلم ایستاده در غبار، صحنه‌ای به روایت «مجتبی عسگری» مربوط به فتح دِزلی، به تصویر کشیده شده است. من نیز شاهد این واقعه بودم.

آن شبی که برای تصرف دزلی حرکت کردیم، در ارتفاعات مستقر شدیم. هوا رو به روشنی می‌رفت که قصد داشتیم به طرف روستا برویم. ابتدا آتش توپخانه را ریختند، سپس حرکت کردیم.

من یک تفنگ نارنجک‌انداز در دست داشتم. برادر احمد دستور داده بود که من و برادر عسگری (امدادگر) همراه وی باشیم. ضدانقلابیون متوجه حضور ما شده و به سمت‌مان شلیک می‌کردند. دقایقی از آغاز عملیات گذشته بود که صدای ناله به گوشمان رسید. یکی از نیروهای ضدانقلاب مجروح شده بود. با وجود اینکه اسیر گرفتن در حین عملیات ممنوع بود، برادر احمد با دیدن این صحنه، به آقای عسگری دستور داد تا این مجروح را مداوا کند. آقای عسگری پاسخ داد که یک ضدانقلاب را مداوا نمی‌کنم. حاج احمد بالای سر مجروح رفته و مشغول مداوا شد. دقایقی به همین منوال گذشت تا اینکه مجتبی عسگری برای مداوای مجروح جلوتر رفت و گفت: «برادر احمد شما بروید. من به مجروح رسیدگی می‌کنم.»

در فیلم ایستاده در غبار، نشان می‌دهد که حاج احمد در نهایت آن فرد ضدانقلاب را در آغوش می‌گیرد که این صحت ندارد و تنها از روی ذوق هنری اینگونه به تصویر کشیده شده است.

منبع: دفاع پرس