کد خبر 772465
تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۲

توی سالن انتظار مطب روان‌پزشک نسبتاً معروفی، زن ۴۰ساله‌ای با دیگری حرف می‌زند و حالش را می‌پرسد که برای چه آمده و چه دارویی مصرف می‌کند. او می‌گوید: برادرم خیلی افسرده بود، آوردیم اینجا. الان خوب شده.

به گزارش مشرق، مرد میانسالی وارد بحث آنها می‌شود: «روحیه نداشتم، اصلاً نمی‌توانستم ازخانه بیرون بروم اما الان خوبم، می‌روم سرکار.»

زن ادامه می‌دهد که بعد از برادرش، پدرش را آورده‌اند پیش دکتر. پدر پیرش بی‌حوصله بوده و پیرمردبازی از خودش درمی‌آورده.

می‌گوید: «پدرم هم افسرده بود، آوردیم اینجا، الان خوب شده.» مریض دیگری می‌پرسد پدرت چند وقت است قرص می‌خورد؟

زن می‌گوید «5سال» و ادامه می‌دهد که پدرش قبلاً نمی‌خندیده، «اما الان قرصش را که می‌خورد، می‌خندد» و اصرار می‌کند که خوبِ خوب شده، «حالا خودم آمده‌ام برای درمان افسردگی. خیلی که نه، کمی افسرده‌ام. چند ماه است می‌آیم و قرص می‌خورم. الان خوبم.»

زن اضطراب دارد و دائم سعی می‌کند از دیگران بپرسد آنها چه مشکلی دارند و چه کرده‌اند. از مرد میانسالی که نمی‌توانسته از خانه بیرون برود و حالا خوب شده و سرکار می‌رود و چشمان خواب‌آلوده‌ای دارد، از خانواده‌ای که از شهرستان آمده‌اند و توی مسیر، نزدیک تهران تصادف مختصری هم کرده‌اند و به بقیه که هنوز با او حرف نزده‌اند، با نگرانی و کنجکاوی نگاه می‌کند.


روی دیوار، بالای سر خانم منشی جاافتاده مطب، نوشته «پرداخت ویزیت اجباری نیست. فقط با دکتر در میان بگذارید». یک سررسید جلو خانم منشی هست که تلفن مریض‌ها را می‌گیرد و توی آن می‌نویسد و به آنها برای چند ماه بعد، وقت «بین مریض» می‌دهد. دست‌کم ۲۰۰شماره تلفن توی هر یک از صفحه‌های شلوغ سررسید نوشته شده و زن جاافتاده، شماره‌های دیگری را بالا و پایین صفحه اضافه می‌کند.

از این چیزها سر درنمی‌آورم!

آقای دکتر شیک و تروتمیزی توی اتاق نشسته و یک چوب رختی ایستاده پشت سرش گذاشته و جانماز مفصلی اندازه لحاف کرسی روی آن گذاشته است.

در اتاق باز است و آقای دکتر به هر کس توی اتاق می‌رود، می‌گوید «مشکل شما چیه؟» و توضیح مختصر را توی کامپیوترش تایپ می‌کند.

زن و شوهر جوان، قدری از ناراحتی‌هایی می‌گویند که برایشان پیش آمده و آقای روان‌پزشک، ضمن آن که می‌گوید من از این چیزها سر درنمی‌آورم، چند دقیقه درباره همان چیزها حرف می‌زند و از زن می‌پرسد «دیگه مشکل چیه؟»

زن می‌گوید زود عصبانی می‌شود. چشم دکتر برق می‌زند که «خب باید این مشکل را درمان کنیم.» و با همین توضیح کوتاه، برگ نسخه‌ای بر می‌دارد و دارو می‌نویسد.

به مرد می‌گوید این دارو که می‌نویسم، «هیچ عوارضی ندارد و اصلاً اعتیادآور نیست. یک هفته، بعد از ناهار نصف قرص، از هفته دوم بعد از ناهار یک قرص بخور. چون باید بدنت کم‌کم به دارو عادت کند! ۲ماه دارو را بخور، بعد از ۲ماه بیا ببینم چطوری!»

این دارو عارضه ندارد

مرد جوان بیرون می‌آید و می‌رود سراغ منشی که پول ویزیت را حساب کند و وقت بعدی را از او بپرسد. نسخه را می‌گذارد روی میز تا کیف پولش را در بیاورد. روی نسخه نوشته «سرترالین ۵۰»، ۶۰ عدد و دستور مصرف را هم به دست‌خط کم‌نظیری به آن اضافه کرده است.

دارویی که آقای روان‌پزشک می‌گوید عارضه‌ای ندارد و اعتیاد نمی‌آورد، باید کم‌کم مصرف شود تا بدن آن آقا به قرص عادت کند.

توی بروشور دارو، به اجبار سازمان استاندارد، عارضه‌های قرص را نوشته‌اند. اگر «عوارض سرترالین ۵۰» را در گوگل هم جست‌وجو کنید، چیزهای بامزه‌ای در سایت‌های اطلاعات دارویی درباره آن نوشته.

مثلاً نوشته این قرص برای درمان تورم مغز، تمایل به خودکشی و فوبیای اجتماعی تجویز می‌شود و بخشی از فهرست عارضه‌های احتمالی آن اینهاست:


«اسهال، اختلال هضم غذا، خواب آلودگی، نفخ، کاهش وزن، درد شکمی، لرزش، واکنش تهاجمی، حالت جنون، افزایش فشار خون، آلرژی پوستی، برافروختگی، عفونت ادرار، تاری دید، عدم انعقاد خون، تاکیکاردی (تپش قلب بالای ۱۰۰ در دقیقه)، سندروم استیو جانسون (لکه‌های رنگی و درناک روی پوست)، آکاتری(ناتوانی در بی حرکت ماندن، آکنیزی (ناتوانی در شروع حرکت)، کاهش میل جنسی، اختلال در انزال، خون‌ریزی غیرطبیعی پوستی، عدم تحمل وضعیت نشسته، گرفتگی و پرش ناگهانی عضله‌ها، تب، سرگیجه، خشکی دهان، افزایش تشنگی، خستگی، تغییر ناگهانی و بی‌اراده رفتار، ترک خوردن پوست و خارش.»

انسانم آرزوست

بیرون اتاق، عده زیادی منتظر نوبت نشسته‌اند تا برای یک سردرد عصبی، قرصی بگیرند که ممکن است آنها را به حالت جنون بکشاند یا صورتشان را برای همیشه از حالت عادی درآورد و لکه‌های رنگی دائمی در آن ایجاد کند، یا توانایی نشستن را از آنها بگیرد.

روان‌پزشکی، گویی مثل خیلی دیگر از شاخه‌های پزشکی جدید، فهم و برداشتی از «انسان» ندارد و به‌جای آن که به فکر رفع علت هر مشکلی باشد، توانایی واکنش به آن را از بین می‌برد.

یعنی اگر کسی زیر فشارهای مختلفی در زندگی روزمره و عادی است، جای آن که فهمی از ورود به حل مساله یا لااقل تغییر نگاه شخص به ماجرا داشته باشد، توانایی مغز او در واکنش به مساله را محدود می‌کند.
هر موضوعی، که کسی را عصبانی می‌کند و فرض کنیم مشکل قابل رفعی هم نیست، بالاخره تابع چیزهایی است، یا طرف حساس شده، یا توقعش بالاست، یا توکل و ایمانش کم شده، یا بالاخره یک دلیل بیرونی دیگر دارد و باید برای تربیت و رفتار او کاری کرد.

یا شاید حق دارد و زیر فشارهای واقعی موثری است و دکتر روان‌پزشک، چون فهمی در این ماجرا ندارد، دارویی می‌دهد که کارایی مغز او را کم کند.

یعنی دستگاه عصبی را مختل می‌کند که دیگر توانایی عصبانی شدن نداشته باشد و این برخورد با روح و روان آدمیزاد، کم از جنایت نیست.

پدرم می‌خندد!

زن بیچاره، برادرش را برده پیش دکتر، که افسرده شده و بعد از چند سال قرص خوردن، حالا دیگر «خوبِ خوب» است.

بعد پدرش را و 5 سال قرص‌های جوراجور توی شکم پیرمرد ریخته و حالا با خوشحالی می‌گوید پدرم قرصش را که می‌خورد، می‌خندد.

اوضاع آدم‌های معمولی که به توصیه دیگران، سراغ این دکترهای همه‌چیزدان! می‌روند، از عادی به سوی وخیم در حال حرکت است و دائم «دوز» و نوع داروها را باید تغییر داد تا گروهی از قبیله‌ای که انگار هیچ‌چیز از وجود و ماهیت انسان نمی‌داند، «انسان»ها را به افسار قرص‌های خطرناک روان‌گردان مهار کند و آنها را روزبه‌روز در وضعیت بدتری بیندازد.

این، تازه «دکتر خوبه» است که توی مطب نوشته اگر کسی ندارد، پول ویزیت ندهد و البته از بقیه، برای هر 4 - 3 دقیقه، ۶۰هزار تومان می‌گیرد و جانمازی توی اتاقش دارد و احتمال خرابکاری‌های غیرپزشکی‌اش از بقیه کمتر است.

منبع: صبح نو