به گزارش مشرق، «محمدجواد اخوان» در روزنامه «جوان» نوشت:
16 سال از آن عصر روز تابستانی به وقت تهران میگذرد که مردم سراسر جهان و از جمله ایران، صحنههای وحشتناک برخورد هواپیما را با برجهای دوقلوی اتحادیه تجارت جهانی در شهر نیویورک از گیرندههای تلویزیون خود مشاهده کردند. با توجه به وسعت و شگفتیسازی حادثه 11 سپتامبر 2001، از همان لحظات اول میشد حدس زد که سلسله رویدادهای مهمی در پیش است و چنین نیز شد. ساکنان کاخ سفید همان ابتدا انگشت اتهام را به سمت مسلمانان نشانه رفته و موج قدرتمند «اسلام هراسی» را آغاز کردند. «بوش» پسر رئیسجمهور وقت ایالات متحده در اولین روزهای حادثه به همه دنیا اعلام کرد که حمله به نیویورک و واشنگتن اعلام جنگ برضد امریکاست و امریکا در حد یک جنگ به آن پاسخ خواهد داد. کنگره امریکا نیز با تأیید این مواضع به بوش اجازه داد تا در صورت لزوم بر ضد تمامی کشورها، سازمانها یا افرادی که به نحوی در حادثه تروریستی 11 سپتامبر دخالت داشتهاند یا مظنون به دخالت هستند، در هر نقطهای از جهان که باشند، دست به عملیات نظامی بزند.
با یورش ماشین نظامی سلطهگران به منطقه غرب آسیا، ماشه تهدید به سوی ایران اسلامی نیز نشانه رفت. هنوز یک سالی از پیشنهاد رئیسجمهور وقت ایران برای نامگذاری سال 2001 به عنوان «گفتوگوی تمدن ها» نگذشته بود که بوش پاسخ عشاق واشنگتن را در تهران با واژهای کلیدی داد: «محور شرارت».
شیفتگان غرب که در پی وقوع این حادثه با حرکات نمایشی همچون «روشن کردن شمع» و «خیابانگردی» یا اقدامات نمادینی همچون «امضا کردن دفتر یادبود دفتر حفاظت منافع امریکا در تهران» فرصت را برای عرض ارادت بیشتر به ساکنان کاخ سفید غنیمت یافته بودند، با تغییر لحن سران امریکا، به «مرعوبان غرب» تبدیل شدند. این تغییر از شیفتگی به مرعوبیت چیزی از ارادت آنها به کاخ سفید نکاست، تنها بهانه دخیل بستن بر آن را تغییر داد.
در این شرایط روزنامههای زنجیرهای از قرار گرفتن امریکا در موضع تهاجم به دنیای اسلام پس از 11 سپتامبر به عنوان یک فرصت استثنایی برای خروج از بنبست رابطه با امریکا یاد میکردند و «الهه کولایی» نماینده مشارکتی مجلس آن را فرصت بازسازی روابط بینالمللی ایران توصیف نمود. البته تفکر مرعوبانه اصلاحطلبان در مقابل غرب به ویژه امریکا چیز جدیدی نبود که از مدتها قبل مشاهده میشد، اما این حوادث تا مدتها اصلاحطلبان را به اظهار عجز در مقابل استکبار و در کنار آن تمایل به رابطه با امریکا وا میداشت.
چهرههای محوری تجدیدنظرطلب هر یک به نحوی نغمه وحشت از امریکا را سر میدادند. «محمدرضا تاجیک»، مشاور رئیسجمهور و رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک مقابله امریکا را انتحار خواند. «بهزاد نبوی»، عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب و نایب رئیس مجلس ششم هم صراحتاً میگفت: «مسلم است که میترسم! کیست که از یک امریکای تا بن دندان مسلح که در عراق خود را چنین نشان داد و هیچ احترامی برای استقلال دولتها قایل نیست، نترسد! بله، من میترسم، ظاهراً امریکاییها هر کاری که بتوانند میکنند. » «محسن آرمین»، دیگر عضو سازمان مجاهدین انقلاب و نماینده مجلس ششم میگفت: «ما قدرتهای گذشته را نداریم و در مقابل، امریکا قویتر و گستاختر شده و اگر جایی را نشان کرد، به هر بهانهای حتماً به آنجا حمله میکند. بله، ما روزی قصد رویارویی با امریکا را داشتیم، اما امروز باید با او مذاکره کنیم، زیرا شعار دادن و اقدامهای ماجراجویانه، منافع ما را تأمین نمیکند.»
همه این امریکاهراسی از آن رو بود که به مردم قبولانده شود که هیچکس یارای ایستادگی مقابل سلطهگران را ندارد و حال که رئیسجمهور امریکا دنیا را به دو بخش «باما» و «برما» تقسیم میکند، چارهای جز پیوستن به او نداریم. تجدیدنظرطلبان حتی پا را فراتر نهاده و پیشنهاد پیوستن به ائتلاف به اصطلاح ضدتروریسم به سرکردگی امریکا را دادند و معنای روشن آن مشارکت ایران اسلامی در کشتار فجیع بیگناهان غیرنظامی در عراق و افغانستان بود. بوی «مک دونالد» امریکایی چنان اشتهای دوم خردادیها را تحریک کرده بود که جوی خونی را که امریکاییها در منطقه به راه انداخته بودند، نمیدیدند.
کار به جایی رسید که حتی برخی نیروهای انقلابیتر نیز تسلیم رعبافکنی و وحشتنمایی حاکم شده و برای مثال حتی شعارهایی همچون «مرگ بر امریکا» در نماز جمعه تهران کمرنگ شد.
در این حین تنها یک مرد بود که تسلیم سناریوی «النصر بالرعب» مستکبران نشد. رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنهای (مدظلهالعالی) نه تنها در مقابل وحشتنمایی پادوهای داخلی غرب ایستادند، بلکه با رد درخواست امریکاییها برای مشارکت در ائتلاف به اصطلاح ضدتروریسم، سناریوی جدید آشتیطلبان با سلطه را عقیم گذاردند. ایشان صریح تأکید فرمودند: «همه بدانند... که ایران اسلامی در هیچ حرکتی که رهبری آن با امریکا باشد، شرکت نخواهد کرد.»
تجدیدنظرطلبان البته کوتاه نیامده و با تغییر ظاهر و عنوان، پروژه خود تحت عنوان مذاکره با طرفهای درگیر در بحران منطقه و جنگ افغانستان از سر گرفتند. مجلس ششم نیز که در چنبره افراطیون این جریان بود فعال شد و با تشکیل کمیسیون ویژه این امر را دنبال کرد.
به همین موازات در دولت وقت نیز لابیهایی برای معامله با امریکاییها فعال شد که نمونه بارز آن پیشنهاد خلع سلاح مقاومت از سوی تجدیدنظرطلبان در دولت بود. البته لحن زیادهطلبانه امریکایی تمام این تلاشها را با ناکامی مواجه کرد. هر قدر دوم خردادیها پیشنهاد عقبنشینی به جمهوری اسلامی میدادند، سلطهگران یک قدم جلوتر میآمدند و این، آرزوی تعامل منصفانه را بر باد میداد. دولت جنگطلب نومحافظهکاران، بعد از سپتامبر 2001، سه سال دیگر بر مسند قدرت بود و در تمام این مدت لحظهای از تهدید و ارعاب دست نکشید. خلف او نیز که ژست صلحطلبانه داشت تا آخرین روز سکونتش در کاخ سفید همواره از روی میز بودن گزینه سخن گفت.
اکنون 16 سال از 20 شهریور 1380 میگذرد. در این 16 سال امریکاییها همچنان تهدید خود مبنی بر اعمال گزینه نظامی علیه ایران اسلامی را عملی نکردهاند، کما اینکه پس از شکست در صحرای طبس در اردیبهشت 59، در این چهار دهه این تهدید عملی نشده است. آگاهان میدانند که ارعاب واشنگتن اگر بهرهای از واقعیت مییافت، به جای آنکه مرتب از تریبونها و رسانهها انعکاس یابد، در دنیای واقع رخ میداد. به بیان دیگر اگر امکان به کارگیری گزینه نظامی علیه ایران وجود داشت، سران واشنگتن لحظهای در به کارگیری آن تردید نمیکردند. 11 سپتامبر و ماوقع پس از آن تجربهای است که میگوید از غرش «ببرکاغذی» نباید ترسید.