به گزارش مشرق به نقل از فارس، دخالت نظامی آمریکا در سایر کشورها امری مرسوم در تاریخ معاصر روابط بینالملل بوده است. آخرین نمونهها از این دخالت نظامی، جنگ در افغانستان و عراق بود که منطقه خاورمیانه هنوز با تبعات آن مواجه است.
سوال اصلی که در این گزارش مورد بررسی قرار میگیرد این است که آیا آمریکا در شرایط کنونی باز هم توان حمله نظامی به سایر کشورها را دارد یا خیر؟ بدیهی است که وقتی سخن از توان حمله گفته میشود، تنها بحث توان نظامی نیست بلکه طیف گستردهای از مسائل در آن مدنظر قرار میگیرند.
بدیهی است که برای هر حمله نظامی، یک تحلیل هزینه – فایده باید صورت پذیرد و اگر در نتیجه این تحلیل فایده به مراتب بالاتر از هزینه باشد، حمله انجام خواهد شد.
* توان نظامی ایالات متحده آمریکا
توان نظامی آمریکا برای جهانیان شناخته شده است. آمریکا در سال 2010 نزدیک به 43 درصد از بودجه نظامی جهان را به خود اختصاص داد و به عبارت دیگر تقریبا آمریکا به اندازه دیگر کشورهای جهان پول خرج امور نظامی خود میکند. پولی که آمریکا تنها خرج نگهداری کلاهکهای هستهای خود میکند (بیش از 50 میلیارد دلار) از بودجه نظامی بسیاری از کشورها بیشتر است.
آمریکا بیش از 5000 کلاهک هستهای در اختیار دارد و در بسیاری از نقاط جهان دارای پایگاه نظامی است. از نظر فنآوری نظامی نیز این کشور در جهان از برتری برخوردار است. با این وصف به نظر میرسد که آمریکاییها توان نظامی حمله به غالب کشورهای جهان را داشته باشند، مگر کشورهایی که بین آنها و ایالات متحده نوعی "توازن وحشت" (Balance of terror) برقرار باشد. این توازن بین قدرتهای هستهای برقرار میشود.
اما همانطور که پیشتر اشاره شد، داشتن توان نظامی بالا برای حمله نظامی کافی نیست. به عبارت دیگر داشتن توان نظامی شرط لازم است اما نه شرط کافی.
در بندهای بعدی به طور خلاصه به بررسی برخی شرطهای کافی حمله نظامی آمریکا علیه دیگر کشورهای جهان پرداخته خواهد شد.
* اقتصاد، تاثیرگذارترین عامل در حمله آمریکا به دیگر کشورها
واقعیت آن است که آمریکاییها تنها زمانی به کشوری حمله میکنند که اولا اقتصاد آنها توان بر دوش کشیدن بار جنگ و هزینههای سرسامآور آن را داشته باشد و ثانیا در نتیجه آن جنگ، منافع اقتصادی قابل توجهی را بهدست آورند. این شیوه تفکر، مختص نظام سرمایهداری است.
بنابراین اگر آمریکاییها احساس کنند که اقتصاد آنها دچار ضعف است و هزینههای جنگ را تاب نخواهد آورد نباید تردید کرد که در جنگ وارد نمیشوند. نمونه تمام و کمال این رویکرد اخیرا در تجاوز ناتو به لیبی دیده شد. آمریکاییها ظرف 2 تا 3 روز جنگ را ترک کردند و تنها به عنوان نیروی لجستیکی در جنگ حاضر شدند. نتیجه آن شد که اداره جنگ به نیروهای اروپایی سپرده شد که البته روشن شد انبان آنها حتی از آمریکاییها خالیتر است. جنگ با قذافی ماهها به طول انجامید حال آنکه رژیم قذافی، رژیمی از پیش شکستخورده بود.
اقتصاد آمریکا با 1.4 تریلیون دلار بدهی و قرض از بانک مرکزی روبرو است. نرخ بیکاری در آمریکا حدود 9 درصد است که برای این کشور رقم بسیار بالایی محسوب میشود. رکود اقتصادی که از دوران بوش بر اقتصاد آمریکا سایه افکنده است، همچنان ادامه دارد و مقامات آمریکایی با اعتراضات گستردهای مواجه شدهاند که تحت نام "قیام 99 درصدی والاستریت" نه تنها اعتراضات اقتصادی مردم را منعکس میکند، بلکه نسبت به اصل و اساس نظام سرمایهداری نیز معترض است. بنابر آمارهای مختلف، بین 20 تا 40 میلیون آمریکایی نیز زیر خط فقر به سر میبرند.
با این وصف، به نظر نمیرسد بنیانهای اقتصادی آمریکا در حال حاضر توان کشیدن بار یک جنگ را داشته باشند.
برخی این نظریه را مطرح میکنند که ممکن است آمریکاییها با هدف فرار از رکود اقتصادی دست به جنگ بزند چرا که جنگ برای صنایع نظامی آمریکا میتواند اشتغال و سودآوری داشته باشد. اما ابطال این نظریه کار سختی نیست. اولا رکود فعلی پس از دو جنگ رخ داد و اگر قرار بود رکود باعث رونق شود، جلوی ایجاد رکود را میگرفت. ثانیا پول پرداختی به صنایع نظامی آمریکا را باید مالیاتدهندگان آمریکایی پرداخت کنند که دارای بنیه اقتصادی ضعیفی هستند و چنین توانی را ندارند.
با این وصف، اقتصاد آمریکا نخواهد توانست به جنگی دیگر تن دهد و این امر تا پایان رکود اقتصادی نیز متصور است.
در مورد زمان پایان رکود نیز نظرات مختلفی وجود دارد. اخیرا آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان، تصریح کرده بود که این رکود دستکم 10 سال در اقتصاد اروپا باقی خواهد ماند. بدیهی است که اقتصاد آمریکا و اروپا پیوستگیهای فراوانی با هم دارد.
* افکار عمومی مردم آمریکا و جنگ
پس از حملات یازده سپتامبر سال 2001 میلادی، افکار عمومی آمریکا در خصوص جنگ نظر مثبتی از خود نشان میداد چرا که صحنهآرایی انجام شده به شکلی بسیار حرفهای چنین نشان میداد که آمریکا مورد حمله نظامی واقع شده است. همین صحنهآرایی بود که به جورج بوش، رئیس جمهوری وقت آمریکا اجازه داد که دو جنگ خانمانبرانداز را آغاز کند.
افکار عمومی در جهان غرب به منزله قوه چهارم ساختاری در کنار قوای اجرائیه، قضائیه و مقننه است و قابل صرفنظر نیست. دولتها عموما پیش از هر اقدام تاثیرگذاری از جمله جنگ، ابتدا افکار عمومی را برای پذیرش آن آماده میکنند. طبقه بورژوای حاکم در نظامهای سرمایهداری عموما تلاش میکند تا با اقناع افکار عمومی خود را مشروع جلوه دهد و دولت نیز نماینده طبقه حاکم در این کشورهاست و غالبا از همان روش استفاده میکند.
البته این بدان معنا نیست که دول غربی دنبالهرو افکار عمومی مردم خود هستند. به قول "هانس مورگنتا"، بنیانگذار مکتب رئالیسم در روابط بینالملل، دولتها نباید پیرو افکار عمومی باشند بلکه باید افکار عمومی را خود بسازند. اما بدیهی است که برساختن افکار عمومی کار سادهای نیست و به مدتها زمینهچینی نیاز دارد. چنین پروسهای حتی در صورت وجود عوامل بازدارنده میتواند شکست بخورد.
افکار عمومی آمریکا پس از درگیری در یک جنگ 10 ساله، به شدت نسبت به جنگ حساس شده و از آن بیزاری میجوید. نظرسنجی روزنامه آمریکایی "یو اس ای تودی" پس از نمایش مرگ بنلادن، حاکی از آن بود که 60 درصد مردم آمریکا خواستار پایان جنگ موسوم به جنگ علیه تروریسم هستند. در سال 2009 حتی 42 درصد از آمریکاییها بر این باور بودند که آمریکا در حمله به افغانستان اشتباه کرد و این در حالی است که آمار مزبور در سال 2002 تنها 6 درصد بود.
تغییر نظری که طی حدود 10 سال اتفاق افتاده است، به این زودی از بین رفتنی نیست و افکار عمومی مردم آمریکا به این راحتی تن به جنگی دوباره نخواهد داد و به نظر میرسد که تغییر افکار عمومی در جهت جنگ به سالها زمان نیاز داشته باشد.
با این وصف افکار عمومی مردم آمریکا دستکم در کوتاهمدت نمیتواند پذیرای جنگ دیگری باشد که ابتدا به ساکن از سوی کاخ سفید آغاز شود و حتی به نظر هم نمیرسد که قطعنامههای جنگطلبانه سازمان ملل نیز در این مسیر رهگشا باشند چرا که اگر چنین بود آمریکا در لیبی درگیر میشد، حال آنکه سه روزه میدان جنگ را ترک کرد.
* محیط روانی سران آمریکا
تردیدی نیست که تمام سران کاخ سفید اعم از دموکرات وجمهوریخواه تمایل به جنگ را در پیشفهمهای ذهنی خود دارند، هر چند که این تمایل در بین جمهوریخواهان بیشتر است. اما به هر حال محیط روانی فقط تابع پیشزمینههای ذهنی نیست بلکه بسیاری از موارد دیگر در شکلدهی محیط روانی سران کاخ سفید اثرگذار است.
طبیعی است که مقامات واشنگتن هر وقت جیبشان پر از پول باشد و افکار عمومی با آنان همراه، فورا به یاد تجاوزکاری میافتند، بالاخص اگر در چنین شرایطی یک جمهوریخواه بر سر کار باشد، به اولین چیزی که فکر میکند جنگ است.
اما در شرایط کنونی اولا این دو عامل فراهم نیست و ثانیا رئیسجمهور قبلی آمریکا که برافروزنده دو جنگ بوده است، در حالی کاخ سفید را ترک کرده است که به شدت منفور بوده و حزب متبوعش با شکستی سخت در انتخابات مواجه شده است. بعضی از مسوولین دولت متجاوز بوش در برخی کشورهای جهان تحت پیگرد قضایی قرار دارند.
از دیگر سو، در تبیین محیط روانی سران آمریکا، نظرات کارشناسان و مشاوران بسیار تاثیر گذار است. بدیهی است که گروههای کارشناسی نظیر اندیشکدهها که مجبورند با روشهای علمی به نتیجهگیری بپردازند، مثل رسانههای غربی عمل نکرده و خلاف واقعیات عینی نتیجهگیری نمیکنند.
البته لابیهای نظامی – صنعتی و لابیهای صهیونیستی عموما نقش مشوق جنگ را به عهده دارند و رسانههای وابسته به نومحافظهکاران نیز در این خصوص فعالاند اما خود خوب میدانند که فعلا صدایشان به خاطر مشکلات جدی اقتصادی آمریکا و انزجار افکار عمومی به جایی نخواهد رسید. پس ترجیحا انرژی خود را زمانی صرف خواهند کرد که اثر و نتیجهای بر صرف آن مترتب باشد.
* قدرت بازدارندگی کشورها و طولانی شدن نبرد
بدیهی است که کشورهای دنیا از نظر توان نظامی در سطوح مختلفی هستند. در یک تقسیم بندی کلی کشورها را از این جهت میتوان به سه دسته مسلح به سلاح هستهای، کشورهای دارای ارتش منظم بدون سلاح هستهای و کشورهای ضعیف و کوچک تقسیمبندی کرد.
در خصوص دسته اول آمریکا بهخاطر برقرار بودن توازن وحشت، دست به هیچ اقدامی نخواهد زد و در خصوص دسته سوم نیز از نظر بازدارندگی مشکلی ندارد. لذا این دو گروه از کشورها مورد بحث این گزارش نیستند.
موضوع اصلی در این بخش از گزارش، کشورهایی هستند که در دسته دوم قرار میگیرند. آمریکا در یک نبرد نظامی با این کشورها توان پیروزی دارد اما اولا ممکن است یک یا چند شکست تلخ را متحمل شود و از دیگر سو ممکن است دچار یک جنگ طولانی و فرسایشی شود.
تجربه ثابت کرده است که افکار عمومی آمریکا در خصوص طولانی شدن جنگها و دیدن جنازههای سربازان آمریکایی بسیار حساس است. نمونه این اتفاق در جنگ با عراق و مقاومت سخت نیروهای عراقی در بندر امالقصر و شهر ناصریه دیده شد. بدیهی است که اگر حزب بعث در بغداد تصمیم به مقاومت میگرفت، افکار عمومی آمریکا تا مرحله انفجار پیش میرفت.
درگیر شدن در چنین جنگهایی همچنین برای هژمونی نظامی آمریکا خطرناک است و آمریکا را از نظر نظامی آسیبپذیر جلوه خواهد داد.
بر این اساس، آمریکاییها با توجه به ضعفی که در حوزه افکار عمومی دارند، در حال حاضر بسیار بعید است که بخواهند به جنگی تن دهند که طول بکشد و تلفاتی در بر داشته باشد. لذا از آغاز هرگونه نبرد با کشورهای دسته دوم پرهیز خواهند کرد. آمریکاییها برای افتادن به ورطه چنین جنگی نیازمند مقدماتی هستند که دستکم در کوتاه مدت فراهم نخواهد شد.
* افکار عمومی سایر ملتها
آمریکاییها در جهان به دنبال نوعی هژمونی هستند و برای کسب هژمونی چارهای ندارند جز اینکه سیاستهای امپریالیستی خود را دست کم درست جلوه داده و توجیه کنند. امپراطوری آمریکا در سایر کشورها نوعی امپراطوری "دوفاکتو" است و آمریکاییها همواره به دنبال آن بودهاند که در سرزمینهای مختلف با جلب افکار عمومی، امپراطوری خود را به "دوژور" نزدیک سازند.
واکنشهای ملتهای جهان و بالاخص ملل اسلامی نسبت به تجاوزگریهای آمریکا طی سالهای گذشته برای مقامات کاخ سفید بسیار ناامیدکننده بوده است. در منطقه خاورمیانه که از نظر آمریکاییها "قلب زمین" است، نظرسنجیها نشان میدهد که بیش از 80 درصد مردم از رژیم آمریکا ابراز انزجار میکنند.
هرچند خباثت مقامات آمریکایی در آن حد هست که بیتوجه به افکار عمومی ملتها دست به آغاز جنگ بزنند اما این عامل، عاملی نیست که بتوانند از کنار آن به راحتی عبور کنند. به هر حال هژمونی بدون جذب افکار عمومی سایر ملتها در درازمدت محکوم به شکست است و در نهایت آمریکاییها مجبور خواهند بود هرطور که شده این افکار را با خود همراه سازند، هرچند که موفقیت آنها در این امر با اتخاذ سیاستهای فعلی مشکل به نظر میرسد.
شلیک هر موشک از پایگاههای نظامی آمریکا در اقصینقاط جهان، به منزله از دست دادن بخش دیگری از افکار عمومی جهان است. این عامل در هر برههای از زمان در پیش روی حملات آمریکاییها به دیگر کشورها مشکلات و موانعی را ایجاد خواهد کرد.
* پیوند خوردن جریانات اعتراضی ضد سرمایهداری با جریانات ضدجنگ
در بحبوحه جنگ آمریکا علیه ملت عراق که از سال 2003 آغاز شد، گروههای ضدجنگ نشان دادند که توان سازماندهی بسیار بالایی دارند و تظاهرات گستردهای را علیه دولت بوش ترتیب دادند.
آمریکا در شرایط کنونی با اعتراضات ضدسرمایهداری مواجه است و در صورت آغاز جنگی دیگر، این احتمال وجود دارد که با آغاز اعتراضات ضدجنگ، این اعتراضات با اعتراضات ضدسرمایهداری گره خورده و کار را بر مقامات آمریکایی سخت کند.
حداقل نتیجهای که این پیوند میتواند داشته باشد، از دست دادن سریع افکار عمومی در حین جنگ است؛ حال آنکه در شرایط جنگی حفظ افکار عمومی از اهمیت به سزایی برخوردار است.
*کاهش بودجه نظامی
بدیهی است که کشوری که خود را در آستانه جنگ میبیند، دست به کاهش بودجه نمیزند اما همانطور که رویترز گزارش داده است آمریکا طی ده سال آینده 450 میلیارد دلار از بودجه نظامی خود را خواهد کاست. این امر که ناشی از فشارهای اقتصادی رکود حاکم بر جهان سرمایهداری است، به معنی سالانه حدود 45 میلیارد دلار کاهش بودجه نظامی است.
چطور میتوان تصور کرد که آمریکاییها در آستانه جنگ باشند و برنامهریزان آمریکایی نیز آن را بدانند و از بودجه نظامی بکاهند؟ این خود بدان معناست که آمریکاییها حداقل در کوتاهمدت به دنبال جنگ نیستند. هشدارهای "لئون پانتا"، وزیر دفاع آمریکا در خصوص کم شدن توان نظامی آمریکا در صورت کاهش بودجه نیز خود موید این ادعا است.
پانتا تاکید کرده است که این کاهش بودجه حتی میتواند امنیت ملی آمریکا را نیز به خطر اندازد.
* جمعبندی
در این گزارش برخی موارد تاثیرگذار در آماده شدن زمینههای جنگ آمریکا علیه سایر کشورها مورد بررسی قرار گرفت.
ماحصل این بررسی چنین است که اگرچه ایالات متحده از نظر نظامی توان درافتادن با سایر کشورها را دارد اما در کوتاهمدت زمینههای لازم برای کار را در اختیار ندارد، بالاخص برای نبرد با کشورهایی که دارای قدرت ضربه زدن به منافع آمریکا هستند.
روشن است که آمریکا در درازمدت نیز تنها با فراهم شدن مقدمات لازم توان درگیر شدن در جنگی تمامعیار را خواهد داشت.
در این گزارش با ذکر برخی موانع بر سر راه جنگطلبی سران کاخ سفید در شرایط کنونی، تبیین شده است که آمریکاییها دستکم در کوتاهمدت برای جنگطلبی شرایط مناسبی را ندارند.