به گزارش مشرق، روزنامه وطن امروز در یادداشتی ازصادق فرامرزی نوشت:
«دسیسهگری» یا «پشیمانی»؟! هرقدر انتخاب میان این دو برای حامیان دولت جدی و خبرساز شده اما هیچکدام مشکل اصلی کشور نیست؛ نه مسؤولان و بلندگوهای مدافع وضع موجود با پشیمانی میتوانند شانههای خود را از مسؤولیت وضع موجود خالی کنند و نه تفسیر این پشیمانیها به دسیسه جناح مقابل(!) حلوایی است که با گفتنش دهانها شیرین شود. شهامت در اعلام پشیمانی یا سکوت برای جلوگیری از دسیسهگری تفاوتی در آنچه که موجود است ایجاد نمیکند، چرا که وضع همین است که هست! آنچه از آن بهعنوان وضعیت موجود یاد میشود و رقابت برای فرار از آن با جدیت از سوی عاملانش در حال پیگیری است، نه وضعیتی- همچون بلایای طبیعی اخیر - غیرقابل پیشبینی داشته که عدهای به یکباره آن را کشف کنند و بفهمند این آن چیزی نبوده که باید باشد و نه مسؤولان آن در پشت پردهها مستتر بودهاند که توانایی شناسایی آنان مقدور نباشد. حتی اگر معاون اول رئیسجمهور برای نیم نگاه داشتن به آینده سیاسی خود هم بخواهد کمکم حضورش را کمرنگ کند و چند سال بعد در قالب پشیمانی که نقشی در این روزها نداشته ظهور کند، باز هم نقش او در آنچه که موجود است قابل کتمان نیست، او هم بخشی از دسیسهای بوده که در آن روند اتفاقاتی که وضع موجود را ساختهاند به شکلی دیگر نمایش داده میشدند.
با تمام اینها چه واقعیتی در دوگانه «پشیمان بودن» و «دسیسهگر نبودن» پنهان است که هرکس به ظن خود در تلاش برای قرار گرفتن در زیر یکی از این دو علم است؟
شاید نخستین چیزی که در این دوگانه مشهود و ملموس باشد، اعترافی غیرمستقیم به شکست در تمام یا بخش عمده وعدههایی است که روحانی با سر دادن آنها توانست رای لازم را برای تمدید ریاست از مردم بگیرد. بر هیچکس پوشیده نیست که وقتی عدهای از حامیان، زمزمه پشیمانی سر میدهند و عده دیگر این زمزمه را دلیل بر دسیسه عوامل بیرونی میدانند، هر دو به یک وضع محقق نشده اعتراف میکنند و پس از آن تبدیل به 2 دسته میشوند؛ دستهای که با ابراز پشیمانی قصد آن را دارند که مسؤولیت وضع نامطلوب در حداقلیترین حالت ممکن شاملشان شود و دسته دوم میپذیرند نباید با چنین زمزمهای به روند نارضایتیهای عمومی سرعت بخشید. سخن مهم و کلیدی عباس عبدی که خود جزو دسته دوم است گویای این مساله است. زمانی که او در دفاع از روحانی میگوید «کسانی که رأی دادهاند نباید خیلی از وعدهها را جدی بگیرند» و پس از آن پشیمانی را مترادف با ندانستن سیاست میگیرد، حرفی را خلاف گروه اول نمیزند، بلکه صرفا توصیهای برای پس از آن دارد که بهجای ابراز گلایه و پشیمانی باز هم سکوت حمایتآمیز اتخاذ شود. طبیعی است که اگر دسته دوم عملکرد دولت و شکاف ایجادشده میان عمل حال و وعدههای گذشته را قابل دفاع میدید، هیچگاه ناچار به آن نمیشد که در جواب پشیمانی حامیانش مساله «دسیسهگری» را مطرح کند.
تفسیر پشیمانی حامیان به دسیسهگری هر چند امکان آن را دارد که بتواند باز هم بهجای واکنش به ناکارآمدیهای موجود سکوت را به بخش عمده هواداران دولت تزریق کند اما خود قبل از هر چیز رنگ و بویی از تناقضات گفتمانی اصلاحات دارد. جریانی که سالها تلنگر به امکان شکلگیری هرگونه دسیسه از جانب دشمنان خارجی را به «توهم توطئه» نسبت میداد، حالا خود بیش از هر زمان دیگر به وادی چنین تئوریای برای مهار پرسشگری و مطالبهگری تمسک یافته است، اصلاحاتی که قرار بود آنقدر بیپروا و غیرقابل مهار باشد که حتی در صورت لزوم توانایی تظاهرات علیه خدا را هم داشته باشد، حالا حیات خود را در آن یافته که نارضایتی و پشیمانی را مترادف با دسیسهگری بداند و سکوت را بهجای مطالبه، طلب کند. سخن چند روز گذشته رئیس دولت اصلاحات و نسبت دادن پشیمانی به دسیسهگر بودن هرچند بهعنوان تاکتیکی برای فرار از پاسخگویی و تغییر جهت دادن به اذهان عمومی میتواند قابل تامل باشد اما در بطن خود تئوریای را پرورش میدهد که سالها با محکوم کردنش برای خود موجودیت و مشروعیت کسب کرده بود. تفسیر اعتراض به دسیسهگری آن هم از سوی لیدر جریانی که سالها حتی مهار مطالبات نامشروع را محکوم میکرده، خود نشانی عیان از شیفت گفتمانی و رفتاری اصلاحطلبان است؛ اصلاحطلبانی که با به تن کردن جامه نومحافظهکاری بیش از هر زمان دیگر برای بقا تصمیم به آن گرفتهاند که در برابر شعارهای خود بایستند. آنها که میگفتند آمدهاند تا صدای مخالفت شنیده شود حالا بودن خودشان را در شنیده نشدن صدای مخالفت آن هم نه از جانب جناح مقابل که از خیمهگاه خود یافتهاند.
مساله دیگری که چرایی وضعیت ایجاد شده پیرامون عملکرد دولت و نارضایتیها را شامل میشود، رو آوردن روحانی در انتخابات اخیر ریاستجمهوری و ماههای پس از آن به رادیکالیسم از یکسو و در پیش گرفتن رویهای فوق محافظهکارانه پس از تشکیل دولتش از سوی دیگر است. بدیهی است نمیتوان شعار اعتدال را با منش رادیکال محقق کرد، پس بیراه نیست که در کنار تفسیر به «دسیسهگری» جریان اصلاحات به این نکته نیز توجه شود که مهمترین دسیسه شکلگرفته نه جرقه خوردن نوای پشیمانی از سوی حامیان دولت که مشی انتخاباتی خود روحانی بوده است. روحانی خود فضا را به سمت رادیکالیسم پیش برد و پس از آبیاری این بذر، انتظار آن را داشت که میوههایی معتدل از این درخت بچیند. روحانی از یکسو میخواست برای فرار از پاسخگویی نسبت به وضعیتی که حالا و در شرایط نبود معذورات انتخاباتی دولت از آن رونمایی کرده «وعدههای نجومی» بدهد و پای مسائل حیثیتی از جمله سیاستهای نظامی کشور را به رقابتها باز کند و از سوی دیگر انتظار آن را داشت که با چینش پیرترین کابینه تاریخ پس از انقلاب که خود بیشترین نقش را در شکلگیری وضعیت موجود داشتهاند، رضایت هواداران تشنه تغییر را کسب کند.
با در نظر داشتن مجموع این شرایط میتوان چنین تحلیل کرد که با هرچه ملموستر شدن عدم تغییر در مناسبات موجود، احتمال صدور فتوا برای واجب سیاسی بودن روزه سکوت از سمت نخبگان حامی دولت به بدنه رایدهنده به دولت روز به روز بیشتر و بیشتر میشود، روزهای که باید نیت آن را نه در ایمان به گشایش در وضعیت معیشت و معضلات سیاست خارجه و امثالهم که در عیان نشدن ناامیدی از کارآمدی دولت دانست، دولتی که حالا با حجم عظیمی از وعدههای عمل نشده و چشماندازی از افزایش ریاضتهای اقتصادی نیازمند دفاع است و زمانی که ما به ازایی برای طرح شدن در برابر کمبودها وجود ندارد، طبیعی است که به یکباره شاهد از غیب برسد و مسؤولیت نارضایتیها را در «دسیسهگری» دیگران بیابد. با همه اینها انتخاب بیان پشیمان شدن یا دسیسهگر نشدن هیچگاه این حقیقت را نقض نمیکند که نخبگان ماله به دست گرفته طرفدار دولت خود بهتر از هرکس دیگر میدانستند مجموع عملکرد دولت اول چنین شرایطی را در دولت دوم به مردم تحمیل میکند، آنها خود بزرگترین دسیسهگر این داستان بودند و حالا کشف کردهاند «نباید خیلی از وعدهها را جدی گرفت»!