خواهر شهید «محسن بهمن‌نژاد» گفت: پس از شهادتش به خواب همسرش آمده و گفته بود در مراسم ختمم نظاره‌گرتان بودم و هرشب به دیدار مادرم می‌روم، شما مرا نمی‌بینید، ولی من همیشه به دیدارتان می‌آیم.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید محسن بهمن‌نژاد یک مرداد ۱۳۴۱ در تهران چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان جهادگر عازم جبهه حق علیه باطل شد و مدتی بعد به عضویت سپاه پاسداران درآمد. همچنین شهید بهمن‌نژاد مدتی نیز در لبنان فعالیت کرد و سه ماه از ازدواجش می‌گذشت که سرانجام در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۶۴ طی عملیات والفجر ۸ در فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد. برای آشنایی بیشتر با شهید محسن بهمن‌نژاد به گفت‌وگو با خواهران این شهید بزرگوار پرداختیم که در ادامه می‌خوانید:

مریم خواهر کوچک شهید صحبت‌های خود را در خصوص برادرش این‌گونه آغاز کرد: اختلاف سنی‌ام با محسن کم بود و مانند همه خواهر و برادرها بسیار با هم دعوا می‌کردیم و در عین حال بسیار روابط خوبی با هم داشتیم و محسن حرف‌های دلش را فقط برای من بازگو می‌کرد. بیشترین تاکید محسن به من و خواهرهای دیگرم حفظ حجاب بود، از کودکی علاقه بسیاری داشت که چادر سر کنم، محسن در سن نوجوانی تابستان‌ها کارگری می‌کرد، پدرم برای وی دوچرخه‌ای خریده بود. از او می‌خواستم زمانی که سرکار می‌رود دوچرخه‌اش را با خود نبرد، محسن می‌گفت: تنها به شرطی دوچرخه‌ام را با خود نمی‌برم که چادر سر کنی. گاهی در سن کودکی به وی می‌گفتم من نمی‌توانم چادر سر کنم، محسن پاسخ می‌داد: «نگو نمی‌توانم چادر سر کنم، بگو نمی‌خواهم.» در مدت ۳۰ سال که از شهادت وی می‌گذرد یاد ندارم که بدون چادر بر سر مزارش رفته باشم.

شهید محسن بهمن‌نژاد

پروین خواهر بزرگ شهید نیز در خصوص شیطنت‌های کودکی برادرش اظهار داشت: محسن خیلی درس نمی‌خواند، ولی در زمان امتحانات با نمره بسیار خوب قبول می‌شد. هیچ وقت نمره پایین نیاورد. وی همیشه به مریم می‌گفت: «خیلی درس می‌خوانی و در آخر ترم نمره خوبی نمی‌گیری! من شب امتحان درس می‌خوانم با نمره خوب هم قبول می‌شوم.» محسن بر خلاف بچه‌های هم‌سن و سالش به آن شکل شیطنت نداشت، آن زمان مد بود که پسربچه‌ها شلوارک می‌پوشیدند. هرچه به محسن اصرار می‌کردیم که وی نیز شلوارک بپوشد با وجود سن کمش قبول نمی‌کرد.

وی با اشاره به اولین اعزام برادرش به جبهه بیان کرد: محسن برای نخستین بار به صورت جهادی عازم جبهه شد، دیپلمش را تازه گرفته بود و بدون خداحافظی با اعضای خانواده به مدت سه ماه به عنوان جهادگر در جبهه حضور داشت. وی پس از گذراندن دوران جهادگری به استخدام سپاه پاسدارن درآمد و جزو نخستین افرادی بود که دوره آموزش عالی سپاه پاسداران را طی کرد. در مدتی که محسن در جبهه حضور داشت، برادر بزرگم به عنوان امدادگر به همراه پدرم راهی جبهه شدند و در آن مدت زندگی را بدون وجود هیچ مردی در خانه به سختی می‌گذراندیم.

مریم خواهر شهید رشته کلام را به دست گرفت و گفت: محسن تازه داماد بود که شهید شد، یک روز قبل از آخرین اعزامش به صورت اتفاقی صدایش را از طبقه دوم خانه شنیدم. پشت در اتاق رفتم و دیدم که بر سر سجاده نمازش نشسته و در حال گریه کردن و راز و نیاز با خداست و گفت: «خدایا من تازه ازدواج کردم و در راه دفاع از کشورم باید به جبهه بروم بر سر دو راهی مانده‌ام، راه را نشانم بده.» همان لحظه تنم به لرزه درآمد می‌دانستم که دیگر برادرم را نمی‌بینم و یقین پیدا کردم که محسن شهید می‌شود. در اعزام‌های قبلی‌اش چندین بار در عملیات‌های مختلف مجروح شده بود. در جزیره مجنون مجروح شده و یک رزمنده مجروح دیگر را نیز با وجود جراحتش بر روی دوش گرفته و به عقب آورده بود، حدود یک ماه در بیمارستان بستری شد، همرزمانش محسن را با نام شهید زنده صدا می‌کردند. ولی با دیدن صحنه راز و نیازش با خدا به دلم افتاد که این بار محسن شهید می‌شود.

وی با اشاره به نحوه شهادت برادرش ادامه داد: قبل از شروع عملیات فاو بود که تماس گرفت و گفت پیروزی‌مان نزدیک است. با شور و اشتیاق تعریف می‌کرد که حدود ۷۰ تا از هواپیماهای عراقی را مورد هدف قرار داده ایم. ساعت ۱۱ همان شب همراه یک موتور سوار برای شناسایی به منطقه می‌رود که ترکش خمپاره به گردن محسن اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسد و بعد از چند ساعت که از وی خبری نمی‌شود همرزمانش به دنبالش می‌روند و با جنازه‌اش روبرو می‌شوند و وی را به عقب بازمی‌گردانند.

درباره عملیات والفجر 8 بیشتر بخوانیم:

سرداری که به خانه‌ای زیر پونز نقشه رضایت داد + عکس

سوت بلبلی‌هایم به بچه‌ها روحیه می‌داد + عکس

اولین فرمانده دارخوین را می شناسید؟

بعثی‌ها هم به قدرت توپخانه ایران اعتراف می‌کردند

خواهر شهید افزود: خدا را شاکر هستیم که محسن مفقودالاثر نشد و پیکرش را برای تسلی خاطرمان آوردند. بعد از گذشت ۳۰ سال هر زمانی که همسر برادرم را می‌بینم احساس شرمندگی می‌کنم. با خود می‌گویم خدایا این دختر از زندگی مشترکش خیری ندید. زندگیشان بسیار کوتاه بود. ۱۴ آذر عروسی‌شان بود و ۱۴ اسفند ماه برادرم به خاک سپرده شد.

پروین خواهر بزرگ شهید تصریح کرد: دوست ندارم زمان خاکسپاری محسن را به خاطر بیاورم و حتی علاقه ندارم عکس‌های تشییع جنازه‌اش را ببینم، هر زمان که محسن را تصور می‌کنم عکس‌های دامادی‌اش به ذهنم می‌آید و نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. گاهی با خود می‌گویم چطور فرزندان مدافعان حرم به معراج‌ الشهدا می‌روند و پیکر پدرشان را می‌بینند.

مریم در ادامه صحبت‌های خواهرش گفت: شب گذشته عکس‌های محسن را نگاه می‌کردم، اشک‌هایم سرازیر شد. پسرم گفت مادر بعد از ۳۰ سال دلت برای دایی محسن تنگ می‌شود؟ به او گفتم باید جای من باشی تا باور کنی که چطور دلم برایش تنگ می‌شود. محسن بسیار پسر عاقلی بود و بیشتر از سنش درک داشت در زمان شهادتش ۲۳ ساله بود، ولی وقتی به عکس‌هایش را نگاه می‌کنم ۴۰ ساله به نظر می‌آید.

وی افزود: جوانان آن دوره برای آرمان‌ها و باورهایشان راهی جبهه شدند. محسن هم از این امر مستثنی نبود، خوشحالم که محسن به هر آن‌چه که آرزویش را داشت، رسید؛ ولی یقین دارم اگر شهید نمی‌شد از وضعیت فعلی جامعه راضی نبود؛ زیرا آنان برای این اهداف به جبهه نرفتند، وی بسیار انقلابی بود، در همه راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و نوه‌ها و بچه‌های خواهرانم را همراه خود می‌برد. به او می‌گفتیم بچه‌ها سن کمی دارند و توان راهپیمایی ندارند، عقیده داشت اگر از کودکی به راهپیمایی نیایند فعالیت‌های انقلابی را یاد نمی‌گیرند.

پروین خواهر بزرگ شهید اذعان کرد: هر اتفاقی در خانه برایمان پیش می‌آید و از همه جا ناامید می‌شویم، بعد از خدا به محسن متوسل می‌شویم، محسن پاسخمان را می‌دهد و نجاتمان می‌دهد. پس از شهادتش به خواب همسرش آمده و گفته بود در مراسم ختمم نظاره‌گرتان بودم و هرشب به دیدار مادرم می‌روم، شما مرا نمی‌بینید، ولی من همیشه به دیدارتان می‌آیم.

مریم خواهر کوچک شهید بیان کرد: به خاطرم می‌آید یک روز محسن از جبهه به مرخصی آمده بود و همراه خود کوله پشتی خونی آورده بود، مادرم که فکر می‌کرد، کوله‌اش کثیف است آن را شست، محسن که به خانه بازگشت و کوله را شسته شده بر روی طناب حیاط دید خیلی ناراحت شد و گفت این خون همرزم شهیدم بود که بر روی کوله‌ام ریخته شده چرا آن را شسته‌اید. پس از شهادتش وصیت‌نامه‌اش را در بین وسایلش پیدا کردم، محسن در وصیت‌نامه اش نوشته است: «فرزندانتان را همانند حضرت علی (ع) تربیت کنید و خودتان نیز همانند حضرت زینب (س) باشید.» همیشه سفارش می‌کرد که رانندگی کردن را بیاموزم و می‌گفت زن‌ها باید هر مهارتی را آموزش ببینند.

وی در پایان با اشاره به مدافعان حرم خاطر نشان کرد: همیشه من به پسرانم می‌گویم اگر خدایی نکرده در کشور جنگ شود باید برای دفاع از کشور به جبهه بروید و اگر مادران این اجازه را به فرزندانشان ندهند پس چه کسی از این مرز و بوم دفاع خواهد کرد. اگر شهدای مدافع حرم به سوریه نمی‌رفتند در حال حاضر باید در کشور خودمان جنگ می‌کردیم. هرچند که گاهی عکس فرزندان مدافع حرم را می‌بینم، گریه می‌کنم، ولی آنان رفتند که ما سرهایمان را با خیال راحت بر روی زمین بگذاریم. ناملایمت‌هایی با خانواده‌های مدافعان حرم می‌شود، که آن زمان نیز با ما هم همین رفتار می‌شد، از خدا می‌خواهم که هیچ جنگی در جهان صورت نگیرد.

منبع: دفاع پرس