به گزارش مشرق، سازمان تحقیقاتی و رسانهای «گلوبال ریسرچ» واقع در مونتریال کانادا، در مقالهای به بررسی رویکرد و سیاست آمریکا در قبال ایران از زمان ریاستجمهوری جورج دابلیو بوش تا باراک اوباما پرداخته است. این مقاله، سیاست بوش در قبال ایران را «سیاست زور» مینامند، سیاستی که اساسا بر اقدامات تنبیهی برای گرفتن امتیاز از طرف مقابل متکی است. در این مقاله همچنین سیاستهای آمریکا برای حمله به افغانستان و پس از آن حمله به عراق مورد بررسی و کنکاش قرار گرفته است. متن کامل این مقاله به شرح زیر میباشد.
همانطوری که همه ما میدانیم، سیاست آمریکا در قبال ایران با نگرش خصومت آمیزی توأم بوده است. این واقعیت است که دولت بوش تصمیم گرفت تا از ایران به خاطر همکاری بسیار موثر و حیاتی آن در سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان در پاییز 2001 با قرار دادن نام ایران در «محور شرارت» در سخنرانی وضعیت اتحادیه بوش در اوایل سال 2002، تشکر نمایند. این اقدام نشانهای آشکار از رویکردی بود که دولت بوش ترجیح میداد در قبال ایران به کار گیرد.
در طول دوره بوش و حتی قبل از آن در دوره کلینتون، فشار زیادی از سوی گروههای نئوکان در درون و بیرون دولت وجود داشت تا به مسئله «تغییر رژیم» در تهران اولویت داده و حتی از سازمانهای جاسوسی آمریکایی خواسته شد تا اسنادی جعلی برای تهدید اتمی ایران ارائه نمایند.
نئوکانها که قدرت را در دوره بوش دوم در دست داشتند قادر بودند تا افکار و عقاید خود را درباره مشکل ایران به کرسی بنشانند. همه اینها حول اصل عدم مذاکره با یک «دولت شرور» قرار داشت (که اساس رد و عدم پذیرش پیشنهاد «معامله بزرگ» ایران در آستانه حمله نیروهای آمریکا به عراق در بهار 2003 بود)؛ یک موضع امپریالیستی که به دنبال تحمیل خواستههای خود بر ایران در مورد موضوعاتی متنوع از مسئله هستهای گرفته تا مسائل منطقهای همچون صحنه جنگ آمریکا در عراق و افغانستان بود.
تقریباً در دوره دوم دولت بوش بود که در حلقههایی از سیاسیون آمریکایی، هوشیاری و بیداری درباره عدم کارایی استراتژیک این شیوههای تقابلی به وجود آمد، که البته فقط منحصر به ایران نبود و در سایر صحنهها غرب آسیا را نیز شامل میشد. به هر حال، اشغال افغانستان (اکتبر 2001) و عراق (مارس 2003) دشمنان تهران را از صحنه روزگار محو کرده بود و راه را برای افزایش نفوذ منطقهای ایران خصوصاً در عراق بعد از صدام و افغانستان بدون طالبان هموار کرده بود. این عوامل بعلاوه «باتلاق عراق» در اواسط دهه 2000، ایران را تبدیل به کشوری مهم و تأثیرگذار برای هر ترتیبات استراتژیکی در منطقه کرد. با اینکه در بحبوحه حمله به عراق، بسیاری از رئالیستهای آمریکایی درباره عواقب ژئوپلیتیک چنین جنگهایی هشدار داده بودند، اما تقریباً تمامی این هشدارها نادیده گرفته شد.
بالاخره اینکه کمپ رئالیستها همزمان با انتشار گزارش موسوم به «گزارش بیکر-همیلتون» در دسامبر 2006 به صحنه باز گشتند. این گزارش اولین تصدیق رسمی شکست سیاست آمریکا در عراق و فراتر از آن بود که توصیه میکرد تا شیوههای جدیدی شامل از سرگیری روشهای دیپلماتیک در قبال کشورهایی که شرور خوانده شده بودند نظیر ایران و سوریه برای بهبود شرایط آمریکا در منطقه به کار گرفته شود.
به دیگر سخن، قبل از اینکه جورج بوش کاخ سفید را ترک کند، مشخص شده بود که موضع «عدم مذاکره با ایران» دولت نئوکان وی نتایج مطلوبی را در بر نداشت. نه تنها ایران قادر بود تا نفوذ منطقهای خود را افزایش دهد، بلکه برنامه هستهای آن نیز علی رغم فشارهای سنگین غرب همچنان ادامه داشت. در انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 آمریکا، کاندیداها سعی کردن تا از این شکست نهایت بهرهبرداری را نموده و حتی باراک اوباما صحبت از به کارگیری سیاست جدیدی در قبال ایران نمود، که امیدها برای جلوگیری از جنگی دیگر در منطقه را زنده کرد.
بنابراین خیلی ساده نیست تا فراموش کنیم که حملات نظامی دولت بوش در منطقه در واقع آمریکا را قادر ساخت تا پایگاههای نظامی دایمی در غرب و شرق ایران (و در نگاهی جامعتر در «خاورمیانه بزرگ»، در افغانستان و آسیای میانه با نیم نگاهی به چین) دایر نماید که ایران را در حلقه محاصره خود در میآورد. این شرایط بعلاوه نظامی کردن خلیج فارس، تا به امروز احساس ناامنی استراتژیک تهران را تقویت نموده است.
به هر حال، مختصراً میتوان سیاست بوش نسبت به ایران را «دیپلماسی زور» نامید، سیاستی که اساساً بر اقدامات تنبیهی (تحریمهای اقتصادی، فشارهای نظامی و سیاسی) برای گرفتن امتیاز از طرف مقابل متکی است.
پیشنهادات و ابتکارات سیاسی درباره ایران توسط اندیشکدههای آمریکایی
با توجه به پیشینهای که ذکر گردید، شانس دولت اوباما برای ساماندهی به یک سیاست جدید مناسب در قبال ایران مورد شک قرار داشت. در اینجا مهمترین مسائلی که اندیشکده های آمریکایی در خصوص ایران و خاورمیانه بزرگ مطرح نمودند را بررسی نموده و پیشنهادات آنها را دستهبندی کرده که طبق قرار ذیل آورده شده است:
1) نئوکانها مایل به ادامه «استراتژی زور» بودند. این گروه که شامل لابی اسرائیل نیز میشد، با اندیشکدههای خود مانند «موسسه مطالعات خاورنزديك واشنگتن» و «مرکز سیاست دوحزبی» در عمل حامی یک «نقشه راه برای جنگ» بودند. آنها که همچنان با فرضیات خود درباره «تهدید هستهای» ایران و اهداف سیاست خارجی ایران در کل، مصر بودند که با دادن یک اولتیماتوم، ایران از غنیسازی اورانیوم دست خواهد کشید.
2) اندیشکدههای عمده آمریکا (بروکینگز، شورای روابط خارجی و کارنگی) بیشتر روی یک استراتژی با محوریت سیاست عملی بحث نموده که از مجرای آن بتوان منافع آمریکا در منطقه را تأمین نمود. آنها از دنبال کردن کورکورانه سیاستهای دولت بوش در قبال ایران، هشدار دادند. به جای آن آنها خواستار آمادگی آمریکا برای مذاکره و شراکت با ایران شدند. البته در میان این اندیشکدهها و در حلقههای میانی آن، گونهگونی نظرات فراوان بود که حتی شامل گزینههای غیرمعمولی نظیر یک حمله پیشدستانه علیه ایران نیز میشد.
3) حلقههای میانهرو خواستار بکارگیری دیپلماسی واقعی با در نظر گرفتن دغدغههای امنیتی و منافع ایران میشد. آنها با مقابله با افسانههای مطرح شده درباره رفتار سیاست خارجی ایران، خواهان دیپلماسی جدی و مشارکت مستمر و پایدار با تهران بودند. این گروه متشکل از خبرگان امور ایران و دیپلماتهای باسابقه بود که در «پروژه سیاست خارجی آمریکا» دور هم جمع شده بودند..
سیاست آمریکا در قبال ایران در دوره اوباما
تا چه اندازهای سیاست دولت اوباما در قبال ایران با سیاست همتای پیشین وی و پیشنهادات اندیشکده ها همراه بود؟
نتیجه مطالعات نشان میدهد که بعید است تغییری در سیاستهای واشنگتن در قبال ایران در دوره اوباما مشاهده کنیم. دلایل این امر به قرار ذیل است:
1) کسانی که خواهان ادامه سیاست زور بودند همچنان حضور فعالی داشتند. در دوره دوم دولت بوش، حلقههای مشاور نئوکانها قسمت اعظم مباحث حول مسئله ایران را به خود اختصاص داده بودند. این نهادینه شدن مراکز ارائه مشاوره با روی کار آمدن دولت جدید از بین نرفت. در واقع، اوباما با انتخاب رابرت گیتس وزیر دفاع و هیلاری کلینتون رقیب انتخاباتی وی که در طول دوران مبارزه انتخاباتی وعده بکارگیری «دیپلماسی سخت» علیه ایران را داده بود نشان داد که تمایلی به تغییر در سیاستهای گذشته را ندارد. همچنین ادامه حضور استوارت لووی در وزارت خزانهداری که از سال 2004 در این مسند قرار داشت و مسئول اصلی نهادینهسازی تحریمهای مالی علیه ایران بود، نشاندهنده تمایل جدی اوباما به ادامه سیاستهای پیشین بود.
2) بنبست داخلی در آمریکا برای تغییر سیاستها در قبال ایران همچنان باقیست و بعید است که در آینده نزدیکی نیز تغییر نماید. همینطور اغلب اندیشکدهها همانطوری که پیشتر گفته شد، این عقیده را دارند که برنامه هستهای ایران میبایستی متوقف شده و ایران از هرگونه دسترسی به مواد هستهای که منجر به ساخت بمب میشود محروم گردد.
3) مهمترین نکته، تداوم تکیه بر دیپلماسی زور یا به زبان قدرتهای بزرگ، «شیوه برخورد دوجانبه» است که هدف اصلی آن تحمیل اقدامات تنبیهی نظیر تحریمهای اقتصادی و مالی میباشد. حال که روسیه و چین از ادامه تحریمها بر ایران سود میبرند، تداوم این استراتژی را مطلوب میشمارند.
در نتیجه، در ژوئن 2010، کارشناس امور ایران در شورای روابط خارجی، ری تکیه در مقالهای اظهار داشت:«... استراتژی از یک روند آشتیطلبانه به سمت زور تغییر یافته است.» با فرض غیرمحتمل بودن موفقیت این نوع استراتژی، به نظر میرسد که وقت آن رسیده تا قدرتهای غربی درباره ایران فراتر از تحریمها تفکر نمایند. چرا که ادامه چنین سیاستهایی موضع تندروها در هر دو طرف قضیه را تحکیم کرده و در عین حال از هرگونه پیشرفتی در بن بست دیپلماتیک موجود جلوگیری مینماید.