همتراز دانستن‌ فلسفه‌ با شريعت‌ و دين‌، اختصاص‌ به‌ فيلسوفان‌ مسلمان‌ ندارد بلكه‌ در بين‌ فيلسوفان‌ يهودي‌ و مسيحي‌ نيز سابقه‌ دارد.

 مشرق--پیشتر گفتیم که فلسفه ذاتا خود بنیاد بوده و منکر نبوت است. این امر از سوی فیلسوفان مسلمان اگر چه پذیرفته نمی شود و آنان سخن از انطباق فلسفه با دین می گویند اما وقتی در مقام تبیین نسبت فلسفه با نبوت بر می آیند، فلسفه را با نبوت و فیلسوفان را با انبیاء همتراز می بینند و البته به این سئوال پاسخ نمی دهند که اگر چنین است چه نیازی به ارسال رسل و انزال کتب بوده است و چرا خداوند فلاسفه را مامور هدایت انسانها نکرد؟ ضمن این که چگونه ممکن است کسی که با فرهنگ قران آشنا و تعابیر بلند و بالای قران را در باره مقام و منزلت پیامبری و پیامبران دیده باشد، آنان را همردیف با فلاسفه مشرک و الهه پرست یونانی می گذارد و بلکه ابن رشد و  فارابی رتبه فیلسوفان را بالاتر از انبیاء و حاملان علوم دینی و شرعی می دانند![1]

اکنون به اقوال فلاسفه مسلمان در این باره بنگرید: 

«ابن‌ سينا راه‌ عقل‌ [فلسفه‌] را همتراز با راه‌ انبياء و شرع‌ مطرح‌ كرده‌ و مي‌گويد، مردم‌ بايد به‌ يكي‌ از اين‌ دو راه‌ و قيد، مقيّد باشند تا در نظام‌ عالم‌ اختلال‌ حاصل‌ نشود.. انسان‌ها بايد به‌ يكي‌ از دو قيد شرع‌ و يا عقل‌ مقيد باشند تا نظام‌ اجتماعي‌ تعادل‌ يابد؛ آن‌كه‌ از هر دو قيد رها باشد، موجب‌ اختلال‌ در نظام‌ اجتماعي‌ خواهد شد.»[2]

ملاصدرا در شرح‌ اصول‌ كافي‌، در ارتباط‌ با چگونگي‌ وصول‌ به‌ حقايق‌ و معارف‌، دو راه‌ را به‌ موازات‌ هم‌ ترسيم‌ مي‌كند، يكي‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ راه‌ انبياء است‌ و ديگر تعقّل‌ فلسفي‌ که شیوه فیلسوفان است:

«دانش‌ عبارت‌ است‌ از شناخت‌ حقايق‌ كلي‌ يا از طريق‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ شيوه انبياء و اولياء است‌ و يا از طريق‌ حدود و براهين‌ [قياسات‌ عقلي‌] كه‌ شيوه‌ فيلسوفان‌ و صاحب‌نظران‌ است‌.»[3]

و نيز می گوید:

«بارها گفته‌ايم‌، فلسفه‌ مخالف‌ شرايع‌ الهي‌ نيست‌ بلكه‌ مقصود از فلسفه‌ و شرايع‌ يك‌ چيز است‌ و آن‌ شناخت‌ خداوند و صفات‌ و افعال‌ اوست‌ و اين‌ شناخت‌ يا از راه‌ وحي‌ و رسالت‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ نبوّت‌ مي‌گويند و يا از طريق‌ سلوك‌ و تفكّر حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ فلسفه‌ و ولايت‌ مي‌گويند. حال‌ آن‌ كس‌ كه‌ سخن‌ از مخالفت‌ اين‌ دو با هم‌ مي‌گويد، از اين‌ رو است‌ كه‌ نمي‌تواند خطابات‌ شرعي‌ را با براهين‌ فلسفي‌ منطبق‌ نمايد.»[4]

مرحوم علامه‌ طباطبايي‌ نيز مي‌گويد:

«اصولاً بين‌ روش‌ انبياء در دعوت‌ مردم‌ به‌ حق‌ و حقيقت‌ و بين‌ آنچه‌ كه‌ انسان‌ از طريق‌ استدلال‌ درست‌ و منطقي‌ به‌ آن‌ مي‌رسد، فرق‌ وجود ندارد. تنها فرقي‌ كه‌ هست‌، عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ پيغمبران‌ از مبدأ غيبي‌ استمداد مي‌جستند و از پستان‌ وحي‌ شير مي‌نوشيدند.»[5]

همچنين‌:

«اگر بگوييم‌ هيچ‌ فرقي‌ ميان‌ فلسفه‌ و آيات‌ و روايات‌ نيست‌ جز اختلاف‌ تعبير، منظور اين‌ است‌ كه‌ معارف‌ حقيقيه‌ كه‌ كتاب‌ و سنت‌ مشتمل‌ بر آن‌ها است‌ و با زبان‌ ساده‌ و عمومي‌ بيان‌ شده‌، همان‌ معارف‌ حقيقيه‌ است‌ كه‌ از راه‌ بحث‌هاي‌ عقلي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و با زبان‌ فني‌ و اصطلاحات‌ علمي‌ بيان‌ شده‌ و فرق‌ اين‌ دو مرحله‌، همان‌ فرق‌ زبان‌ عمومي‌ ساده‌ و زبان‌ خصوصي‌ فني‌ است‌.«[6]

نويسندگان‌ كتاب‌ «تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلام‌» نيز در مقدمه‌ اثر خود چنين‌ اظهار عقيده‌ مي‌كنند:

«اكنون‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ فلسفه‌ را دو هدف‌ اساسي‌ است‌... يكي‌ هدف‌ نظري‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ عالم‌ وجود و تفسير آن‌؛ ديگر هدف‌ عملي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ خير و تعيين‌ روش‌ آدمي‌ بر وفق‌ مقتضاي‌ آن‌. چون‌ فلسفه‌ را از اين‌ ناحيه‌ مورد توجه‌ قرار دهيم‌، ملاحظه‌ خواهيم‌ كرد كه‌ هدف‌ آن‌ را با هدف‌ دين‌ اختلافي‌ چندان‌ نيست‌، جز اين‌كه‌ دين‌ بر مبناي‌ وحي‌ و ايمان‌ به‌ آن‌ است‌ و فلسفه‌ براي‌ وصول‌ به‌ غايت‌ و هدف‌ خويش‌ جز عقل‌ راهنمايي‌ نمي‌شناسد. طريق‌ فلسفه‌، طريق‌ عقلي‌ صرف‌ است‌ و هيچ‌ حقيقتي‌ را جز آن‌كه‌ به‌ محك‌ عقل‌ سنجيده‌ شود و مورد قبول‌ آن‌ افتد، نمي‌پذيرد.»[7]

همتراز دانستن‌ فلسفه‌ با شريعت‌ و دين‌، اختصاص‌ به‌ فيلسوفان‌ مسلمان‌ ندارد بلكه‌ در بين‌ فيلسوفان‌ يهودي‌ و مسيحي‌ نيز سابقه‌ دارد. كلمنت‌ اسكندراني‌، فيلسوف‌ مشهور مسيحي‌، در كتابي‌ كه‌ به‌ منظور اثبات‌ شر نبودن‌ فلسفه‌ نگاشته‌ است‌، معرفت‌ را بر دو گونه‌ مي‌داند: يكي‌ معرفتي‌ كه‌ از طريق‌ وحي‌ حاصل‌ مي‌شود و ديگر معرفتي‌ كه‌ از طريق‌ عقل‌ طبيعي‌ حاصل‌ مي‌شود. او موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام را حامل‌ معرفت‌ وحياني‌ مي‌داند كه‌ در عهد قديم‌ و جديد منعكس‌ است‌ و فلسفه يونان‌ را حاصل‌ معرفت‌ عقلي‌ مي‌داند و مي‌گويد: تاريخ‌ معرفت‌ انساني‌ به‌ مثابه‌ دو نهر عظيم‌ است‌: شريعت‌ يهودي‌ و فلسفه يوناني‌ و مسيحيت‌ از برخورد اين‌ دو نهر به‌ وجود آمد. پس‌ شريعت‌ از آن‌ يهود و فلسفه‌ از آن‌ يونان‌، و شريعت‌ و فلسفه‌ و ايمان‌ از آن‌ نصرانيّت‌ است‌.»[8]

*مهدی نصیری

 ----------------------------------------

[1]. ر. ک به: دینانی، غلامحسین، ماجرای فکرفلسفی در جهان اسلام، ج 1 ص 250 و ابو نصر فارابی، فصول منتزعه، ترجمه و شرح حسن ملک شاهی، ص 55

[2]- ابن‌ سينا، رسالة في‌ سرّالقدر، مجموعه رسائل‌، انتشارات‌ بيدار/ 240

[3]- ملاصدرا، شرح‌ اصول‌ كافي2/ 303

[4]- اسفار 7/ 326

[5]- طباطبايي‌، سيدمحمّدحسين‌، علي‌ و فلسفه‌ الهي/ ‌17

[6]- طباطبايي‌، سيدمحمد حسين‌، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ 85

[7]- حناالفاخوري‌ ـ خليل‌ الجر، تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/ ‌7

[8] - تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/ ‌81