دوئل عشقی رنگ خون گرفت، قتل به بهانه قليان، درخواست مهریه پس از مرگ شوهر سوم و نقشه زن خیانتکار برای قتل شوهرش از مهمترین اخبار حوادث 24 ساعت گذشته است.

*دوئل عشقي رنگ خون گرفت
 
به گزارش گروه خواندنی های مشرق، پرونده دوئل عشقي دو نوجوان كه با شمشير و چاقو به جان هم افتاده‌ بودند در دادگاه كيفري‌ استان تهران رسيدگي شد.
 
اين دو جوان براي تصاحب عشق دختري به نام صبا با هم درگير شدند و در نهايت يكي از آنها جان خود را از دست داد.
 
در ابتداي جلسه محاكمه كه ديروز در شعبه 113 دادگاه كيفري ‌استان تهران برگزار شد، نماينده دادستان در جايگاه حاضر شد و در توضيح كيفرخواست گفت: محمد 18ساله در تاريخ چهار اسفند سال گذشته با جواني به نام ميلاد درگير شده و او را با ضربه چاقو به قتل رسانده‌ است. محمد يك ماه فراري بود تا اينكه بيستم فروردين سال‌جاري بازداشت شد.
 
آن‌طور كه گزارش ماموران و تحقيقات دادسرا نشان مي‌دهد محمد و ميلاد بر سر تصاحب عشق دختري به نام صبا با هم درگير شدند و در نهايت قرار گذاشتند تا با هم دعوا كنند. آنها رودرروي يكديگر ايستادند و به هم حمله كردند اما در اين ميان ضرباتي كه محمد بر بدن ميلاد وارد كرد‌ باعث مرگ او شد. بنابراين من به عنوان نماينده دادستان تهران درخواست صدور حكم قانوني در اين خصوص را دارم.
 
در ادامه اولياي‌ دم مقتول در جايگاه حاضر شدند و براي متهم درخواست صدور حكم قصاص كردند. پدر مقتول گفت: من يك قهرمان ورزشي هستم و در تمام اين سال‌ها ورزشكاران زيادي را تحويل كشور دادم. درخواست دارم قاتل فرزندم را در ملاءعام اعدام كنيد.
 
سپس متهم در جايگاه حاضر شد. او گفت: اتهام قتل را قبول ندارم. من ميلاد را نكشتم و چاقوي خودش بر بدنش وارد شد. او گفت: من قبلا با دختري به نام صبا دوست بودم و خيلي هم به او علاقه داشتم اما بعد از مدتي او من را رها كرد و متوجه شدم با ميلاد دوست شده است. ميلاد متوجه شده‌ بود صبا قبلا با من رابطه داشت به همين دليل هم با من دشمن شده ‌بود. يك روز به من زنگ زد و گفت شنيده‌ام دوباره مي‌خواهي با صبا دوست شوي. جواب دادم اين‌طور نيست، عشق صبا ديگر براي من تمام شده است اما او اصرار كرد من قصد دارم ‌دختر مورد علاقه‌اش را از دستش بيرون بياورم. صبا در مورد تلفني كه من به او زده ‌بودم با ميلاد صحبت كرده‌ بود. تلفن را كه قطع كردم ميلاد دوباره به من زنگ زد و گفت بيا با هم صحبت كنيم. من هم رفتم، دوستانم هم با من بودند.
 
متهم ادامه‌ داد: من رفته‌ بودم كه با او صحبت كنم اما به محض اينكه ميلاد من را ديد قمه كشيد و حمله كرد. من چيزي در دست نداشتم. او چند ضربه به من زد و يكي از اين ضربه‌ها باعث شد تاندون انگشتم قطع شود و حالا هم كار نمي‌كند. وقتي خواست ضربه بعد را بزند من برايش زيرپايي انداختم. قمه از دستش افتاد و چاقو بيرون كشيد دوباره حمله كرد و اين دفعه من زير زانويش زدم و او در حالي‌كه چاقو در دستش بود، روي جوي‌ آب افتاد و چاقو به بدنش فرو رفت.
 
قاضي همتيار-رييس دادگاه- در اين هنگام قسمتي از اظهارات متهم را در دادسرا برايش خواند. متهم آن موقع گفته‌ بود: رفتيم كه با هم دعوا كنيم. من چاقو داشتم و او قمه. به من حمله كرد و من هم يك ضربه چاقو بر بدن او زدم و وقتي روي زمين افتاد رفتم.
 
پسر جوان در مورد اين حرف‌هايش گفت: اين گفته‌ها را قبول ندارم. من در دادسرا اين حرف‌ها را زدم چون آنجا تحت فشار بودم. روز حادثه من با دوستانم آنجا بودم و آنها مي‌توانند شهادت بدهند چه اتفاقي افتاد حتي صبا هم آنجا بود اما از ماشين پياده نشد. چون بازپرس دستور مي‌داد من را تحت فشار قرار دهند هرچه آنها مي‌خواستند مي‌گفتم.
 
قاضي همتيار در اين هنگام پرسيد: تو در آخرين جلسه بازپرسي كه وكيلت هم در كنارت بود گفته‌اي قتل را قبول ‌داري و چاقو كشيدي و به مقتول چاقو زدي، مگر بازپرس تو را در مقابل وكيلت هم تحت‌فشار قرار مي‌داد؟
 
متهم پاسخ داد: «به هر حال من اين حرف‌ها را قبول ندارم و مي‌گويم قتل كار من نبود چاقوي خودش بر بدنش وارد شد. در تمام مدتي كه من در بازپرسي بودم تحت‌فشار قرار مي‌گرفتم.»
 
قاضي گفت: براي بازپرس چه فرقي مي‌كرد كه تو ميلاد را كشته ‌باشي يا شخص ديگري؟ ضمن اينكه تو مي‌توانستي شكايت كني. اگر راست مي‌گويي چرا شكايت نكردي؟ متهم جواب داد: من مي‌ترسيدم. به هر حال من اين حرف‌ها را قبول ندارم و فقط ضربه‌اي را كه به پشت پايش زدم و باعث شد به زمين بيفتد من زدم. سپس يكي از دوستان متهم به عنوان مطلع در جايگاه حاضر شد و در مورد آنچه ديده‌ بود توضيح داد.
 
او گفت: ميلاد با قمه به محمد حمله كرد و آنها با هم گلاويز شدند. من نديدم ضربه را محمد زده‌ باشد اما ديدم او چاقو داشت.
بنا بر اين گزارش بعد از پايان دفاعيات متهم و وكيل مدافعش هيات قضات براي صدور راي دادگاه وارد شور شدند.
 
*قتل به بهانه قليان

پسري كه متهم است به خاطر يك قليان دوستش را به قتل رسانده براي بار دوم در دادگاه كيفري‌استان تهران محاكمه شد.
 
اين جوان كه علي نام دارد متهم است دوست قديمي‌اش مهران را با ضربه چاقو به قتل رسانده است. در ابتداي جلسه محاكمه، سيدرضايي نماينده دادستان تهران خطاب به هيات قضات گفت: متهم كه پيش از اين يك‌بار محاكمه و به قصاص محكوم شده ‌است 22 خرداد دو سال قبل بر سر تصاحب يك قليان دوستش مهران را با ضربه چاقو به قتل رساند. اين جوان در دو مرحله با دوستش درگير شد و در مرحله دوم او را زد. هرچند ديوان عالي كشور حكم قصاص را نقض كرد، امادادسرا بر نظر خود باقي است و من به عنوان نماينده دادستان تهران درخواست مجازات متهم را دارم.
 
در ادامه مادر مقتول به عنوان تنها ولي‌دم در جايگاه حاضر شد و گفت: شوهرم وقتي پسرم يك نوجوان بود فوت شد و من پسرم را سال‌ها بدون پدر بزرگ كردم و سختي زيادي كشيدم حالا به عنوان تنها ولي‌ دمش براي قاتل درخواست صدور حكم قصاص دارم.
 
سپس متهم به جايگاه دعوت شد. او گفت: من اتهام قتل را قبول ندارم چون به عمد دوستم را نزدم. من كارگر يك گل‌فروشي هستم و از چاقو براي قطع كردن خار گل‌ها استفاده مي‌كنم. آن روز هم به همين دليل چاقو به همراه داشتم.
 
او در مورد درگيري‌اش با مقتول گفت: من و مهران دوست قديمي‌ بوديم و رابطه خوبي هم با هم داشتيم. گاهي اوقات براي اينكه دور هم باشيم به اتفاق دوستان ديگرمان به فضاي سبز مي‌رفتيم و قليان مي‌كشيديم. قليان براي من بود و يك روز مهران آن را قرض خواست، من هم دادم. چيز ارزشمندي نبود، شايد هفت يا هشت‌هزار تومان ارزش داشت. بعد از چند روزي تلفني به او گفتم قليان را بياور. گفت نمي‌دهد. درگيري لفظي بين ما ايجاد شد. گوشي را قطع كردم. يك ساعتي گذشت. مهران خودش به من تلفن كرد و گفت به فضاي سبز بيا تا قليان را بدهم من هم رفتم. چند نفر از دوستانم هم با من بودند. من متوجه نشدم مهران با خودش قمه‌ آورده ‌است. وقتي به آنجا رسيدم دوباره جروبحث كرد و بعد قمه را از لباسش بيرون آورد و حمله كرد. او چند ضربه به من زد. دست و كتفم زخمي شد. يك ضربه هم به سرم زد. من كاملا گيج‌ بودم و نمي‌توانستم به درستي جايي را ببينم. چاقو را از جيبم بيرون آوردم تا مهران را بترسانم اما او دوباره حمله كرد و در اين لحظه من يك ضربه به دستش زدم و بعد در حالي‌كه گيج‌ بودم از محل دور شدم. دوستانم به من گفتند بيا دكتر برويم اما من اصرار كردم سراغ مهران بروند و ببينند چه اتفاقي برايش افتاده‌ است. هيچ‌كدام از آنها نمي‌دانستند مهران در چه وضعيتي‌ است اما من نگرانش بودم تا اينكه با اصرار دوستانم به بيمارستان رفتم و سرم را بخيه زدند و بعد شنيدم مهران جانش را از دست داده است.
 
متهم ادامه داد: برادر مهران مي‌داند ما چقدر با هم دوست بوديم. او دوست نزديك من بود و مرتب به خانه هم رفت‌‌وآمد داشتيم. من نمي‌خواستم به او لطمه‌اي وارد شود.
 
متهم در مورد اينكه چاقو را چه كرده ‌است، گفت: در ماشين بوديم كه به دوستم گفتم اين چاقوي نحس را دور بينداز چون ممكن است دوباره دعوا شود. او هم چاقو را از ماشين به بيرون لابه‌لاي چمن‌زارها انداخت. ما آن را گم كرديم و نمي‌دانيم كجاست.
 
سپس يكي از شاهدان در جايگاه حاضر شد و گفت: من هيچ‌كدام از اين دو جوان را نمي‌شناختم. مي‌دانستم آنها جلو فضاي سبز خانه من قليان مي‌كشند. بارها آنها را ديده ‌بودم اما روز حادثه داشتند با هم جروبحث مي‌كردند. من تصور كردم آنها خيلي با هم رفيق هستند و دعوا نمي‌كنند وگرنه دخالت مي‌كردم و جلو آنها را مي‌گرفتم. چند دقيقه بعد صدايي شنيدم.
وقتي برگشتم ديدم مقتول چيزي را به شلوارش مي‌كوبد. باز هم توجهي نكردم. وقتي درگيري بالا گرفت و متهم ضربه‌اي به مقتول زد متوجه شدم آنچه من ديدم يك شمشير بود.
 
او در پاسخ به سوال قضات كه گفتند آيا شاهد درگيري بود يا نه، گفت: من اصلا درگيري اين دو نفر را نديدم. شايد مقتول با قمه به قاتل حمله كرده‌ باشد اما من اين صحنه را نديدم و تنها چيزي كه ديدم ضربه خوردن مقتول بود. بعد هم متوجه شدم متهم و دوستانش سوار موتور شدند. يكي از دوستان متهم كه ترك او نشسته‌ بود شمشير را با خود برد. چند نفر ديگر هم مقتول را با خود بردند.
 
در ادامه مطلع ديگر پرونده در جايگاه حاضر شد. او كه از دوستان متهم بود، گفت: مهران شمشير داشت و به علي حمله كرد، او هم مهران را زد. ما نمي‌خواستيم بگذاريم آنها با هم دعوا كنند اما يك لحظه از دست‌مان فرار كردند و بعد هم شنيديم مهران فوت شده است.
 
بعد از دفاعيات متهم، شهادت شهود و اظهارات مطلعين، وكيل مدافع مقتول در جايگاه حاضر شد و دفاعيات خود را مطرح كرد و در نهايت هيات قضات شعبه 71 دادگاه كيفري‌ براي صدور راي دادگاه وارد شور شدند.
 
*وقتي شوهر سوم در ماه عسل مرد
 
عروس خانمي كه در ماه عسل، شوهرش را از دست داده بود، وقتي براي دريافت مهريه به دادگاه خانواده رفت و خواستار دريافت مهريه طلايي شد، نمي‌دانست چه مسير پر پيچ و خم حقوقي را پيش رو دارد.
 
چندي قبل زن ميانسال سياهپوشي به نام «افسر» به شعبه 285 دادگاه خانواده تهران رفت و خواستار محكوميت 4 خواهر و برادرشوهر مرحومش به پرداخت مهريه و حق و حقوق قانوني‌اش شد. وی به قاضی گفت: «فكر نمي‌كنم بدبخت‌تر و سياه‌بخت‌تر از من زني وجود داشته باشد.»
وي با چشمان اشكبار ادامه داد: شوهر اولم مردي معتاد و بي‌مسئوليت بود و آنقدر عذابم داد كه بالاخره جانم به لب رسيد و با داشتن 3 فرزند از هم جدا شديم. در حالي كه روزگار سختي داشتيم، بچه‌ها را با فقر و بيچارگي بزرگ كردم تا اين‌كه يكي از مردان همسايه كه همسرش را طلاق داده بود به خواستگاري‌ام آمد و پيشنهاد ازدواج داد. وقتي قول داد براي بچه‌هايم پدر خوبي خواهد بود، به راحتي حرف‌هايش را باور كردم و بدون هيچ شرط يا خواسته‌اي به عقدش درآمدم، اما افسوس كه او تحمل بازيگويشي‌هاي فرزندانم را نداشت و دائم بهانه مي‌گرفت. رفته رفته نيز بهانه‌جويي‌هايش جاي خود را به قهرهاي طولاني داد تا اين‌كه دو سال بعد در اوج مشكلات خانوادگي از هم جدا شديم و بدين‌ترتيب در 30 سالگي تجربه تلخ ديگري در كتاب سرنوشتم نوشته شد.

افسر با ناراحتي ادامه داد: چند سالي با همين وضعيت زندگي كرده و با خياطي و آرايشگري چرخ زندگي را به سختي چرخاندم تا اينكه بچه‌هايم بزرگتر شده و سراغ زندگي‌شان رفتند، اما متأسفانه تنهايي و مشكلات مالي بشدت آزارم مي‌داد تا اين‌كه با ديدن آگهي استخدام پرستار خانگي تصميم گرفتم هم كار كنم و هم از تنهايي نجات يابم. صاحبخانه مرد ثروتمند 75 ساله‌اي بود كه با هيچ‌يك از خواهر و برادرانش ارتباط نداشت و هيچ‌كس به او رسيدگي نمي‌كرد. مدت كوتاهي از آشنايي‌ام با «محمود» مي‌گذشت كه او به‌طور غير‌منتظره‌اي پيشنهاد ازدواج داد و يك ماه بعد نيز در حالي كه 3 فرزندم شاهد ازدواجمان بودند، در حضور يك عاقد روحاني با مهريه 550 سكه طلا به عقد 99 ساله‌اش درآمدم. البته شوهرم قول داد در نخستين فرصت عقدنامه را به ثبت رسمي برساند، اما افسوس كه اجل مهلتش نداد و چند روز بعد و در ماه عسل به دليل بيماري قلبي ناگهان از دنيا رفت و تمامي آرزوهاي من نيز يك‌بار ديگر فنا شد. پس از مرگش خواهر و برادرانش به عنوان ورثه‌اش مرا از خانه بيرون كردند و منكر ازدواجمان شدند، بنابراين چاره‌اي جز شكايت قانوني نديدم و...
قاضي دادگاه پس از شنيدن اظهارات نوعروس سياه‌بخت دستور تعيين وقت دادرسي و احضار ورثه مرحوم را صادر كرد و از شاكي نيز خواست تا عاقد را به دادگاه بياورد.
در جلسه رسيدگي، عاقد با اشاره به ازدواج اين زوج گفت: «خوب به خاطر دارم كه در حضور 3 شاهد آنها را براي 99 سال به عقد يكديگر درآوردم. البته پيرمرد مريض‌احوال بود و اصرار داشت هرچه زودتر مراسم انجام شود.»
 
او مي‌گفت: به خاطر بيماري‌اش هيچ‌كس به غير از افسر به او رسيدگي نمي‌كند. بنابراين تصميم داشت معادل 10 برابر سن همسرش برايش مهريه تعيين كند. حتي به او گفتم كه اين مهريه زياد است و سر به سرش گذاشتم، اما با پافشاري آقا محمود خطبه عقد موقت جاري شد.
پس از ثبت اظهارات عاقد پير، ورثه مرحوم گفتند: «همه اين ماجراهاي ساختگي دسيسه‌اي براي تصاحب ثروت برادر مرحوم ما است. او كه تحصيلكرده بود و وضع مالي خوبي هم داشت در جواني از همسرش جدا شد و فرزندي هم نداشت.
بعد هم به دليل كهولت سن و بيماري با درج آگهي در روزنامه، «افسر» را به عنوان پرستار خانگي استخدام كرد تا كارهاي خانه‌اش را انجام دهد. حال سؤال اينجاست آيا امكان دارد زن 55 ساله با اين مهريه سنگين به عقد موقت درآمده باشد و... با توجه به اين شرايط تقاضا داريم كارشناس رسمي خط و امضا، اصالت امضاي برادر مرحوم‌مان در عقدنامه را بررسي كند.
ضمن آنكه به نظر مي‌رسد در صورت درستي اين ادعا، مهريه 55 سكه بوده كه آن را در سند ازدواج جعل و دستكاري كرده‌اند.»
بدين ترتيب قاضي دادگاه براي روشن شدن موضوع كارشناس خط و امضا را به دادگاه دعوت كرد.
وي پس از بررسي نمونه امضاهاي مرحوم اعلام كرد كه صفر مقابل عدد 55 واقعي و همزمان با ساير كلمات توسط عاقد نوشته شده اما امضاي پيرمرد در سند ازدواجش از نظر ويژگي‌هاي فني، توان و تسلط قلم و سرعت تحرير با ساير امضاهايش اختلاف اساسي دارد و مشابه آنها نيست.
بنابراين در حالي كه شهود به نفع طرفين پرونده شهادت مي‌دادند و حقيقت موضوع مشخص نبود، قاضي پرونده براساس نظريه كارشناس، درخواست زن براي مطالبه مهريه‌اش را نپذيرفت و آن را رد كرد.

پس از صدور اين حكم، عروس سياهپوش به رأي دادگاه اعتراض كرد و خواستار رسيدگي دوباره به پرونده شد. وي در لايحه اعتراضش نوشت: «همسر مرحومم به دليل ناتواني قادر به راه رفتن نبود و «علي آقا» به عنوان راننده خصوصي‌اش او را به محل عقد آورد و شاهد ازدواج‌مان بود. عاقد هم با تمام گرفتاري و سختي‌هايش در دادگاه حاضر شد و به نفع من شهادت داد. پس طبيعي است امضاي يك پيرمرد بيمار با توجه به كهولت سن و بيماري‌اش متفاوت است و اين موضوع ناشي از لرزش دستش بوده است.

بنابراين تقاضا دارم هيأت سه نفره كارشناسي، خط و امضاهاي شوهر مرحومم را بررسي كنند و راننده‌اش نيز به دادگاه احضار شود.»
قاضي «محمدرضا اصلاني» - رئيس – و حجت‌الاسلام «قربانعلي احمدي» - مستشار – شعبه چهل و پنجم دادگاه تجديدنظر استان تهران پس از بررسي پرونده از هيأت كارشناسان رسمي خواستند پس از بررسي‌هاي لازم نظرات خود را براي تصميم‌گيري نهايي اعلام كنند.
 
*نقشه زن خیانتکار برای قتل شوهرش
زن خيانتكار همزمان با اجير كردن 2 آدمكش براى قتل مرد جوانى، قصد داشت همسرش را پاى چوبه دار بكشاند كه رازش فاش شد.
 
پليس آگاهى نوشهر 18 فروردين سال جارى از كشف جسد مرد جوانى در خانه مجردى اش باخبر شد. تيم جنايى در نخستين مرحله تحقيقات دريافت، قربانى سال گذشته به خاطر اختلاف هاى خانوادگى از همسرش جدا شده بود و تنها زندگى می كرد. از آنجا كه خانه قربانى هدف دستبرد قرار نگرفته بود، كارآگاهان احتمال دادند وى قربانى انتقامى كور شده است.
 
در ادامه نيز با بررسى تماس هاى قربانى مشخص شد وي با زنى به نام شهين ارتباط پنهانى داشته است. بدين ترتيب شهين دستگير و براى تحقيقات به اداره آگاهى منتقل شد. در بازرسى خانه زن جوان نيز لباس مردانه آغشته به خون به دست آمد.زن جوان در جريان تحقيقات با انكار ارتباط با قربانى گفت: چند روز پيش همسرم با لباس خونين و حالتى آشفته وارد خانه شد.
ادعا كرد در خيابان با چند پسر جوان درگير شده است.
از سوى ديگر كارشناسان تشخيص هويت نيز با بررسى لباس خونين اعلام كردند لكه هاى خون متعلق به قربانى است.همسر اين زن نيز پس از دستگيرى گفت از آنجا كه با همسرش اختلاف شديد دارد، شهين براى انتقامجويى به دروغ وى را قاتل معرفى كرده است. با وجود اين مرد
جوان روانه زندان شد. كارآگاهان كه به روابط پنهانى شهين مشكوك شده بودند وى را به طور نامحسوس تحت نظر گرفتند. پس از 70 روز تحقيقات گسترده مشخص شد شهين 7 خط تلفن همراه دارد و با مردان غريبه نيز در تماس است. بررسى اين تماسها نيز نشان داد، پسر جوانى به نام مهدى عامل اصلى جنايت است كه با دستور زن خيانتكار حسين را به قتل رسانده است.
 
اين بار شهين ديگر چاره اى جز اعتراف نداشت. وى گفت: 6 ماه پيش از جنايت با حسين آشنا شدم. او اوايل به من بشدت ابراز علاقه می كرد و برايم كادوهاى گرانقيمت می خريد اما پس از چند ماه رفتارش تغيير كرد. وقتى اين تغيير رفتار را ديدم تصميم گرفتم رابطه ام را تمام كنم اما او تهديد كرد موضوع را به همسرم می گويد.به دنبال راه چار هاى بودم تا اينكه 2 ماه پيش با مهدى آشنا شدم. وى مرد جسورى بود و مدعى بود دلباخته ام است. يك روز ماجراى رابطه ام با حسين را برايش تعريف كردم و از او خواستم كمكم كند تا وى را از سر راه زندگی ام بردارم. مهدى هم
قبول كرد و با كمك يكى از دوستانش به نام محمد اينكار را انجام داد. بعد هم براى اينكه همسرم را از زندگی ام حذف كنم لباسهاى خون آلود قربانى را در خانه گذاشته و با صحنه سازى شوهرم را به عنوان قاتل معرفى كردم. ازمردان متنفر بودم و می خواستم از آنها انتقام بگيرم.
 
با اين اعترافات، مأموران مهدى را هنگام فرار از نوشهر دستگير كردند. همدست وى نيز در حوالى تنكابن به دام افتاد.