یک عکاس و روزنامه‌نگار دفاع مقدس گفت: سال‌ها از هشت سال دفاع مقدس می‌گذرد و همچنان نگاه محدودی به بیان حقایق داریم به گونه‌ای که اثراتی از سانسور در آن مشاهده می‌شود.

به گزارش مشرق، هنوز بیست سالش نشده بود که برای تهیه گزارش‌های خبری به عنوان خبرنگار و عکاس راهی  جبهه‌های جنگ شد. در هشت سال دفاع مقدس شاهد صحنه‌هایی بود که به قول خودش به دلیل کج سلیقگی مدیران فرهنگی امروز تبدیل به ناگفته‌های جنگ شده است. او در عمده صحبت‌هایش به نقش کمرنگ زنان در آثار دفاع مقدس اشاره کرد. ساعتی را در این خصوص با مریم کاظم‌زاده، خبرنگار و عکاس جنگ به گفت‌وگو نشستیم. آنچه از نظر می‌گذرانید، حاصل گفت‌وگوی ما با این بانوی خبرنگار است.

در بسیاری از آثار دفاع مقدس شاهد نقش کمرنگ زنان بودیم، بنظر شما چه دلایلی باعث شده است که چنین اتفاقی رخ دهد؟

به عنوان کسی که از آغاز جنگ در جبهه‌ها حضور داشتم شاهد تلاش‌های بسیار زنان در خط مقدم جبهه بودم. این غفلت تنها در مورد زنان رخ نداده است بلکه آنطور که باید و شاید از حضور مردان در جنگ هم صحبت نکرده‌ایم و همچنان ناگفته‌هایی از آن روزها باقی مانده است که جا دارد به آن بپردازیم. متأسفانه پس از گذشت سال‌ها از جنگ نتوانستیم انعکاس درستی از هشت سال دفاع مقدس داشته باشیم و البته در مورد زنان ظلم مضاعفی روا شده است.  من معتقدم هر کار درستی که قرار است، انجام داده شود اگر از مسیر تخصصی خودش حرکت کند، قطعاٌ مؤثر خواهد بود. برای مثال یک فرمانده نظامی نمی‌تواند یک فرمانده فرهنگی باشد، شاید این فرمانده در حیطه خودش و حتی در حوزه نظامی فرهنگی موفق باشد اما نمی‌تواند سیستم فرهنگی را به درستی مدیریت کند.

به نظرم یکی از دلایل بیان نشدن حقایق جنگ این باشد که به این حوزه نگاه تخصصی نداشته‌ایم و کار در مسیر درست قرار نگرفته است. نگاه نظامی‌گری در حیطه خودش به خوبی می‌تواند عمل کند اما اگر آن را به حوزه فرهنگی بسط دهیم، قطعاً آسیب‌رسان خواهد بود.امروزه نسل جوان ما آگاهی درستی از هشت سال دفاع مقدس ندارد و دختران امروز ما حتی نمی‌دانند که زنان هم دوش رزمندگان در جنگ می‌جنگیدند.ای کاش دهه اول جنگ می‌توانستیم به صورت فرهنگی آگاهی‌بخش باشیم و جامعه را آگاه کنیم که در گذشته‌شان چه اتفاقی افتاده است. دهه شصت وقتی دکتر صفایی که در آن زمان جراح مغز و اعصاب بود، در پادگان ابوذر زمانی که می‌خواست مجروحی را به اتاق عمل ببرد تا ترکش را از مغزش خارج کند، به دلیل آنکه در آن شرایط مانیتوری برای چکاپ بیمار وجود نداشت، از خواهر فاطمه رسولی می‌خواست که ۴۸ ساعت تمام بیمار را چک کند، تا او بتواند برای عمل دست به کار شود و امکان نداشت که پرستار این مسئله را قبول نکند. او و بسیاری از زنان پرستار بیمارستان پادگان ابوذر تا سه روز و سه شب نمی‌خوابیدند و به کمک مجروحان می‌شتافتند. آیا امروز کسی از فاطمه رسولی، مینو فردی، شهره روغنی، سیما ثقفی، رباب فیاضی و فخر رحمانی خبر دارد؟ این‌ها افرادی بودند که در هشت سال دفاع مقدس زحمات فراوانی کشیدند؛ اگر بخواهیم وقایع آن دوران را برای مردم شرح دهیم، این‌ها می‌توانند نمونه‌های شاخصی باشند.

ما باید وضعیت این سال‌هایمان را بررسی کنیم و بزرگترین علت عدم موفقیت‌مان این است که نیامده‌ایم مسائل و اتفاقات را نقد کنیم. من یک فرد رسانه‌ای و از جنس نقد هستم اما متأسفانه آنقدر عرصه نقد تنگ شده است که کسی به راحتی نمی‌تواند نقد کند و منتقدان به مرور حذف می‌شوند.در سال ۹۷ که نزدیک به چهل سال از انقلاب می‌گذرد هنوز به دورنمای فرهنگی که امام راحل برایمان ترسیم کرده‌ بودند نرسیدیم. چندسال پیش که حادثه پلاسکو به وقوع پیوست در آن دوره شاهد حضور زنان در این واقعه بودیم، گزارش‌هایی که آن‌ها تهیه می‌کردند بسیار متفاوت از گزارش‌هایی بود که مردان تهیه کردند. خانم‌ها به لحاظ شرایط و دیدگاه‌هایی که دارند، نگاه‌شان متفاوت است و ما هیچ زمانی نیامدیم همه این موارد را بررسی و آسیب‌شناسی کنیم. متأسفانه افرادی مدیریت فرهنگی را برعهده گرفتند که اصلا فرهنگی نبودند و همین امر سبب می‌شود که نسبت به این حوزه سلیقه‌ای عمل کنند و زمانی که کارها سلیقه‌ای می‌شود، دیگر خبری از تخصصی بودن و حرفه‌ای بودن فعالیت‌های خبری نیست.

 عکس‌های شما تا حد توانسته به ثبت وقایع دافاع مقدس کمک کند؟

عکس سند است و هیچگاه نمی‌توان عکس را تحریف کرد. سال ۶۴ یک سری از عکس‌های جنگ را برای شرکت در نمایشگاهی که به مناسبت دفاع مقدس برگزار شده بود، ارائه کردم. روز برگزاری نمایشگاه متوجه شدم، حتی یک عکس از عکس‌هایم را در نمایشگاه شرکت نداده‌اند. دلیلش را که پرسیدم، عنوان کردند عکس‌ها تلخ هستند و پیام ضد جنگ دارند. از این دلیل قانع نشدم مگر از تصاویر جنگ چه انتظاری می‌توان داشت؟ جنگ وحشتناک و ویرانگر است و خدا کند در هیچ کشوری، جنگی نباشد و این موضوع چندین سال برای من سوال بود که چرا تلخی جنگ را نباید تصویر کرد؟

آیا امروز از اسناد دفاع مقدس همچون عکس‌های دفاع مقدس، استقبال می‌شود؟

زمانی که مسئله مهمی در مسیر خودش قرار نمی‌گیرد، نمی‌توان انتظار مثبتی از آن داشت. صحبت من، صحبت عکس‌های مریم کاظم زاده نبوده بلکه صحبت عکس‌های جنگ است. عکس‌های جنگ هیچ کدام در مسیر درستی استفاده نشده است. علاوه بر عکس‌های من، عکس‌های بسیاری از عکاسان جنگ همچون سعید صادقی، علی فریدونی که در آن ایام از جان‌شان مایه گذاشتند، نادیده گرفته شد. شاید در حوزه مکتوب، مسائلی وارد تاریخ دفاع مقدس شود اما ماهیت عکس این‌چنین نیست و عکس می‌تواند شاهد عینی بسیاری از صحنه‌های جنگ باشد. عکس‌های کرمانشاه را اگر به لحاظ نظامی بررسی کنید، متوجه می‌شوید که سنگرهای عراقی‌ها، آهنی و به فاصله ۱۰ سانتی‌متر بود و سنگرهای ما در مقابلشان هیچ بود اما آنها با همین سنگرهای محکم در سال ۶۱ سقوط کردند. این‌ها گزافه گویی نیست، بله به‌واسطه عکس‌ها و مستنداتی از آن وجود دارد می‌توان این حقایق را اثبات کرد. ما در بیان گفته‌های جنگ بسیار عقب هستیم و هر سال که می‌گذرد، بدتر می‌شود. گاهی بنظر می‌رسد عمدی در کار است که نمی‌خواهند این حقایق بازگو شود. حاضرم برای اثبات این صحبتم بنشینم و دلایل خودم را بازگو کنم و مطمئنم که موارد را اثبات خواهم کرد. مینو فردی، خانمی نوزده ساله که در آن دوره مسئول فرهنگی جهاد سازندگی غرب کشور بود، تا آخرین روزها قصر شیرین ماند، اما امروز کسی خبری از او ندارد و دختران امروز ما او را نمی‌شناسند.

پروین شمایی‌زاده، دختر شانزده ساله اهل سرپل ذهاب بود که با التماس و گریه از خانواده‌اش تقاضا می‌کرد که بماند و در بیمارستان پادگان ابوذر کمک حال مجروحان باشد و زمانی که خانواده‌اش می‌گفتند تو باید الان در مدرسه باشی و درس بخوانی، می‌گفت، غیرتم قبول نمی‌کند این پزشکان و پرستاران از تهران برای کمک به ما آمده‌اند و من آنها را تنها بگذارم. امروز آیا خبرنگار کرمانشاه برای تهیه گزارش و شناسایی او کاری کرده است؟ دکتر کیهانی در زمان‌هایی که بیکار بود، به او درس می‌داد تا نمره مطلوبی بیاورد و در نهایت او در سال ۶۶ در بمباران کرمانشاه شهید شد. چرا تا کنون این دختران و زنان غیرتمند را به جامعه معرفی نکرده‌ایم؟ خانم دکتر کیهانی که در آن دوره متخصص اطفال بود و امروز در بیمارستان امام خمینی(ره)، فوق تخصص مغز واعصاب است، در آن دوران به دلیل آنکه بیمارستانمان پنج کیلومتری خط مقدم بود، زمانی که مجروحان را از خط مقدم به بیمارستان منتقل می‌کردند، به دلیل خون‌ریزی امکان رگ گیری نبود و به همین دلیل عده‌ای شهید می‌شدند، او تصمیم گرفت به همراه همسرش سوار نفربر شود تا در خط مقدم رگ‌گیری کند و فعالیت‌های اولیه برای نجات مجروحان را انجام دهد. آیا امروز جامعه پزشکی ما از چنین ایثارگری‌هایی خبر دارند؟ به عنوان یک شهروند از مسئولانی که مدعی این کار هستند، می‌پرسم که چرا تا کنون نباید نسل سوم ما از این همه از جان‌ گذشتگی آگاه شوند. نمونه‌های این‌چنینی در زمان جنگ بسیار بود و شاهد زنان بسیاری بودیم که پا به پای مردان جنگیدند و در جبهه‌ها مقابل دشمن ایستادگی می‌کردند.

شاید بخشی از این بی‌تفاوتی به نویسندگان مربوط می‌شود که نتوانسته‌اند به درستی پای درد و دل بسیاری از این زنان حاضر در دفاع مقدس بنشینند؟

من با این گفته موافق نیستم، چراکه پس از این سال‌ها شاهد زنانی بودیم که با احساس دست به قلم شدند و خاطره‌های بسیاری را به ثبت رساندند اما این‌ها کافی نیست. کج سلیقگی‌های مدیران فرهنگی ما سبب شده است که بسیاری از حقایق پنهان بماند. در همه جای دنیا مرسوم است وقتی سی سال از یک اتفاق بگذرد، آن اتفاق دیگر سوخته محسوب می‌شود و می‌توان حقایقش را استخراج و منتشر کنند اما امروز این اتفاق نیفتاده است. اگر در دهه‌های اول به لحاظ شرایط و موقعیت‌های سیاسی و فرهنگی نمی‌توانستیم، مسائلی از جنگ را منتشر کنیم، پس امروز دست به کار شویم و آنها را نشر دهیم.امروز وزارت ارشاد باید پاسخگو باشد که تا چه اندازه کتاب منتشر کرده است و تا چه اندازه در این زمینه سانسور صورت گرفته است. ما در حوزه دفاع مقدس شاهد سانسورهایی بوده‌ایم. پس از این سال‌ها اجازه دهیم کسانی که نگاه‌شان متفاوت است وارد این عرصه شوند و حقایق را بازگو کنند. در حوزه خاطره‌نگاری کارها بسیاری انجام شده است اما ضعف برخی آثار نتوانسته است جوانان امروز را جذب کند. ما سال‌ها محدود کار کرده‌ایم و کماکان محدود کار می‌کنیم و هنرمند نمی‌داند که در حوزه دفاع مقدس چه گام‌هایی را بردارد. همه اینها به مدیریت فرهنگی برمی‌گردد. مدیران فرهنگی باید روزنه اعتماد را برای رزمندگان و هنرمندان باز کنند تا بتوانند حقایق را بیان کنند.

البته در کتاب من زنده‌ام شاهد بازگو شدن شخصی‌ترین مسائل راوی بودیم و سانسور چندان در این حوزه وجود نداشت.

بعد از سال‌ها یک تا دو اثر در این زمینه داشتن اصلاً کافی نیست.سال‌ها پیش اثر احمد دهقان با عنوان من قاتل پسرتان هستم، سر و صدای زیادی کرد. ای کاش همین روال تا امروز طی می‌شد و نویسندگان دیگر هم چنین جسارتی را پیدا می‌کردند تا چنین آثاری را منتشر کنند. در حوزه دفاع مقدس نگاهمان محدود است و همین محدودیت همچنان ادامه دارد. آنها بر این تصور هستند که با ایجاد روزنه، سیل و طوفانی به پا می‌شود و همه چیز نابود خواهد شد، درحالی که اینگونه نیست و باید امتحان کرد.

بخش دیگری از زنان، مادرانی بودند که فرزندانشان را راهی جبهه‌ها کردند. از این زنان برایمان بگویید.

در سرپل ذهاب مادرانی داشتیم که در بین آن‌ها پیرزنی حدود ۶۰ ساله بود؛ او به پادگان ابوذر آمده بود تا برای اهالی بیمارستان چای درست کند و تکه کلامش رزمندگان اسلام بود. زمانی که کسی را می‌دید، پس از سلام، بلافاصله می‌گفت برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات و تا زمانی که صلوات را از طرف مقابلش نمی‌گرفت، ادامه حرفش را نمی‌گفت. همه او را مادر صدا می‌کردند. بسیاری از آن‌ها که دلتنگ مادرشان می‌شدند، پیش این خانم می‌آمدند، یک سلامی می‌کردند و چایی را می‌خوردند و می‌رفتند. یک روز اتفاق عجیبی در پادگان رخ داد و این مادر دلسوز پادگان را به هم ریخته بود. آن روز مجروحی را که پایش شکسته بود به بیمارستان آورند. آن مجروح عصبانی بود و در همه آن ساعتی که در بخش بود، نمی‌خندید. مادر به خیال خود برای شادی آن مجروح ترفندی زند و گفت که خبر مردن صدام را شنیده‌ای، صبح این خبر را از رادیو شنیدم. مجروح با شنیدن این خبر با همان پای لنگان به محوطه پادگان رفت و چند تیرهوایی زند و به همه گفت که صدام به درک واصل شده است.

از ستاد وارد محوطه شدند و وقتی موضوع را فهمیدند، به مادر گفتند که چرا پادگان را به هم ریختی و او با همان حالت مهربانش گفت: این مجروح نمی‌خندید و دلم برایش سوخت. ما در آن دوره مادرانی داشتیم که به لحاظ همان علاقه شدیدی که به بچه‌هایشان دارند، یک هفته تا ۱۰ روز به بیمارستان می‌آمدند و کمک حال پرستاران بودند. ربابه فیاضی هشت سال از زندگی‌اش با همسرش که فرمانده سپاه اراک بود، می‌گذشت اما او همراه همسرش در جبهه‌ها بود و همسرش در عملیات بازی دراز شهید شد. ما بسیاری از حقایق را نگفته‌ایم و حتی این را مطرح نکرده‌ایم که اگر رزمنده‌های ما با قوت قلب به جبهه‌ها رفتند، مدیون مادران و همسرانشان بودند و قسمت اعظم این پیروزی مدیون این زنان است که خیال رزمندگانشان را راحت می‌کردند که آن‌ها بروند و خیال‌شان از زندگی راحت باشد.

به نظر شما چه شده است که آن روحیه ایثارگری دوران دفاع مقدس، امروز کمرنگ شده است؟

پررنگ‎ترین دلیل آن این بوده که خدا را یادمان رفته است. آن روزها خدا بسیار در زندگی‌هایمان پررنگ بود. همیشه حضور خداوند عامل قوت قلب بود. محور همه زندگی‌مان خداگونه بود. اگر شکست می‌خوردیم، خم به ابرو نمی‌آوردیم چون معتقد بودیم خدایی وجود دارد و به وعده‌اش عمل می‌کند. ما سنت الهی را بسیار جاری می‌دیدیم، اما به مرور وقتی دیگران خدا را کمرنگ بگیرند، مردم عادی قطعاً بیشتر این را نادیده خواهند گرفت. این ضایعه از همین جا به وجود می‌آید. به قول نیچه وقتی خدا را حذف کردید، هر چیزی را می توانید جایش بگذارید. من باور خداگونه بودن آن روزها را عامل اصلی همدلی و اتفاق‌های خوب را در بدترین و سخت ترین شرایط می‌دانم. ما با آن شرایط سخت حال‌مان خوب بود. آن زمان شب‌ها دعای دسته جمعی می‌خواندیم تا حال‌مان بهتر شود برای فردایی که روشن نبود امیدوار بودیم. خوشحالم که آن زمان توانستم بخشی از حقایق جنگ را ثبت کنم، هرچند مدیران اعتقادی به آن ندارند. این کار سختی‌هایی داشت همه آن سختی‌ها برایم شیرین بود. امروز باید زنانی را دریابیم که می‌خواهند حقایق را به ثبت برسانند. ما باید زندگی فاطمه رسولی، کیهانی، شهره روغنی، مینو فردی و هزاران زن دیگر را به جامعه امروز معرفی کنیم و این فعالیت‌ها از وظایف فرهنگی ما در جامعه است.

*ایکنا