کد خبر 9593
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۷

حتي کفر هم با هنر بقا پيدا مي‎کند و اگر کفر مانده، براي اين است که انسان‎هاي کافر کيش، به انديشه‎هاي‎شان شکل هنري داده‎اند. امروز مي‎بينيم صد برابر مددي که عطاء‎ا... مهاجراني به جماعت روشنفکران لاييک رساند، در يک جلسه به هديه تهراني کمک مي‎شود.

گروه فرهنگي مشرق - درباره روزگار آقاي بنيانيان چيزي نمي‎گويم. او مقصر نبود. کساني‎که بنيانيان را براي فرهنگ و هنر مدير تشخيص دادند، بايد پاسخگو باشند. بعضي‎ها هستند که هرجا باشند، مدير هستند. کارخانه پتروشيمي باشد مدير هستند، حوزه هنري هم باشد اين عده مي‌شوند مدير.
تا هنگامي که فرهنگ اين سرزمين در تمام شئون به صورت شورايي در نيامده و بالاي سر تمام نهادها و ارگان‎هاي فرهنگي يک شورا قرار نگرفته، کاري از پيش نمي‎رود. نه اين‎که 10 نفر بنيانيان را براي شورا انتخاب کنيم، نه! هنرمند نيازي به اين‎که کسي او را مديريت کند، ندارد. با اين‎که مکتب ما قياس نيست، اما در مقام قياس، روزگار حاجي زم نسبت به بنيانيان، مثل روز است نسبت به 29 ماه که هيچ ماهي در آسمان نيست.
حوزه در اين دوره به زوال کشيده شد. سياست‎هاي پيش‎آمده در آن دوران هم غيرقابل‎جبران است. اصل مشکل البته جاي ديگري است. انگار هنر و هنرمند و فرهيخته و نويسنده و نقاش و فيلم و فيلم‎ساز، شأن تبليغاتي دارند و اهميت به ذات ندارند. اگر اهميت به ذات داشتند، با همين مديريت‎هاي غلط هم مي‎شد خيلي از کارها را پيش برد. اما وقتي به اين‎جا رسيده‎ايم که مثلا براي فلان قضيه سالگرد بگيريم و عده‎اي بيايند و شعر بخوانند و کساني هم چهارتا تابلو نقاشي کنند و کساني هم موسيقي اجرا کنند و بعد تمام، اوضاع همين است.
برخوردي که با هنر و هنرمند مي‎شود، برخوردي است که زمان بهرام گور با رامش‎گران هندي مي‎شد. مردم ما هم همين ديد را دارند. توقع آن‎ها از نشريه‎اي که مي‎خوانند معلوم است. اگر ببينيم پرفروش‎ترين نشريه کدام است، مي‎فهميم که توقع مردم چيست. اگرببينيم پربيننده‎ترين سريال کدام است، حدود خرد و روان مردم مشخص مي‎شود. براي تغذيه فرهنگي چنين قومي، چه نيازي حتي اصلا به حوزه هنري هست؟ همه‎چيز به تبليغات تبديل شده و نتيجه تبليغاتي برخورد کردن با هنر و هنرمند هم همين است.
انگار به اين نکته رسيده‎اند که ما ديگر پيغامي براي جهان نداريم! ما قرار بود جهان را به ديانت محمد مصطفي (صلي‎ا... عليه و آله) دعوت کنيم. در فرهنگ و هنر، انتقاد کردن از اين مدير و آن مدير کاري را درست نمي‎کند و فريب خوردن است. مشکلات جاي ديگري است. هنگامي‎که هنرمند به کارمند تبديل شود و خودش را موظف بداند که خدمات ويژه‎اي انجام بدهد، ديگر چيزي از هنرمند باقي نخواهد ماند. از مصر و عربستان سعودي و... توقعي نيست که هنر برجسته‎اي داشته باشند. اما از ما اين توقع هست.
ما از يک طرف مدام مقابل آيينه آمريکا مي‎ايستيم و سعي مي‎کنيم مثل آرنولد فيگور بگيريم، اما از طرف ديگر نمي‌دانيم که پوست‎مان به استخوان چسبيده و عضله‎اي در کار نيست. البته به چند نفري از نويسنده‎هاي جوان مي‎شود دل بست. به رضاي اميرخاني به‎شدت اميدوارم و از وقتي کار «بيوتن» را خواندم، ديدم که او مي‎تواند کارهاي اساسي‎تري انجام بدهد و خيالم راحت شد که او مي‎تواند کاري انجام دهد. بعد از آن‎که کتاب را خواندم، ديگر در ساحت تفصيل قلم نبردم. قبل از آن آزمون مي‎کردم تا راهي پيدا کنم و رماني بنويسم. «بيوتن» را که خواندم، واقعا اميدوار شدم. اين کار نشان داد حتي در جاهايي که کار به‎شدت سخت است، مي‎شود موفق بود. حتي از حيث سرانجام کار هم او به آن منش حقيقي رسيده که بسيجي حتي در آمريکا هم بايد شهيد شود. البته اگر رهبري نبودند، اين مقدار هم شاعر و نويسنده و هنرمند نمي‎داشتيم؛ چون همه اين‎ها با همان نفس زنده‎اند و ديگران اصلا کاري به اين کارها ندارند.
ديگران نمي‎دانند که حتي کفر هم با هنر بقا پيدا مي‎کند و اگر کفر مانده، براي اين است که انسان‎هاي کافر کيش، به انديشه‎هاي‎شان شکل هنري داده‎اند. امروز مي‎بينيم صد برابر مددي که عطاء‎ا... مهاجراني به جماعت روشنفکران لاييک رساند، در يک جلسه به هديه تهراني کمک مي‎شود.