به گزارش مشرق، یکی از خاطرهسازترین چهرههای سینما و بهخصوص تلویزیون ایران، بیژن بیرنگ است. از «محله برو بیا» تا «چاق و لاغر» و از «همسران» و «خانه سبز» تا سریالهایی مثل «دنیای شیرین» و «دنیای شیرین دریا» که او تهیهکنندهشان بود. بیژن بیرنگ خالق یک جهان شیرین و باملایمت و دوستانه برای چند نسل از مخاطبان و تلویزیون ایران است. خیلیها دلشان برای بیژن بیرنگ تنگ شده اما او با اینکه هنوز سرحال و سرزنده است، مدتها میشود که کار جدیدی نساخته. خودش میگوید ما دیگر رُند بازار نیستیم و دورهمان گذشته است و این را در گفتوگویی که با او داشتیم، توضیح هم میدهد؛ اما بهراحتی نمیشود با این سخن کنار آمد. شاید ماندگارترین اثر بیژن بیرنگ «خانه سبز» باشد که درعین شاعرانگی، بسیار عامهپسند هم بود و شیرینی روابط انسانی را به کام هر مخاطبی میریخت. خانه سبز آموزش دوستداشتن زندگی بود و روی چیزی تاکید میکرد که گمشده این روزهای زندگی ماست؛ یعنی گفتوگو. باید با هم حرف بزنیم حتی اگر از هم دلخوریم یا با هم قهر کردهایم. این یک شعار کلیشهای نیست که بهراحتی از کنارش عبور کنیم و همین حرف ساده امروز در جامعه ما بر زمین مانده و مشکلات فراوانی را ایجاد کرده است. شاید ما فراموش کردهایم که روابط انسانی نسبت به خیلی از مسائل دیگر چقدر ارزشمندتر هستند و خانه سبز خوب و دلنشین بود چون این باور را نمایشی میکرد.
این مجموعه باعث شهرت بازیگرانی ازجمله رامبد جوان و آتنه فقیهنصیری شد و یکی از نقاط اوج و لحظههای ماندگار در کارنامه هنرپیشه بزرگی مثل خسرو شکیبایی هم شد. شکیبایی که تا پیش از آن با بزرگترین کارگردانهای سینمای ایران کارهای مهمی انجام داده بود و بارها توانست بدرخشد، در این سریال تلویزیونی تمام هنرش را بهکار گرفت و درخشش کمنظیر دیگری داشت. همین که در عصر دیجیتال و فراوان شدن سریالهایی که از هر جنس در دسترس مخاطب هستند، هنوز نام خانه سبز زنده است و هنوز هر خبر ناگفتهای دربارهاش کنجکاوی میآفریند، یعنی باید دوباره سراغ آن برویم و افسون درون آن را کشف کنیم. پس از «همسران» و «خانه سبز» موجی از سریالهای آپارتمانی در تلویزیون ایران به راه افتاد که تعدادیشان سیتکام بودند. پریسا بختآور تعدادی از این مجموعهها را ساخت و همسرش اصغر فرهادی نویسنده اکثرشان بود. البته خود فرهادی هم یکیدو تجربه نهچندان موفق در این زمینه داشت. مهران غفوریان کارهایی ساخت که نقطه اوج آن «زیر آسمان شهر» بود. رضا عطاران بهسمتی رفت که او را کمکم از آپارتمان خارج کرد و به فضاهایی دیگر رساند. پیمان قاسمخانی که یکی از نویسندگان خانه سبز بود هم نویسنده بخش قابلتوجهی از این مجموعهها شد که کارگردانی اکثرشان را مهران مدیری برعهده داشت و تعدادی را هم سروش صحت ساخت. قاسمخانی دقیقا برخلاف بیژن بیرنگ فضای دیگری را در مجموعههایش خلق میکرد؛ دنیایی که محوریت آن با آدمهای شرور و سودجو و ریاکار بود. مهدی مظلومی هم در فضای بین اینها حرکت میکرد، گاهی از او «شهر فرنگ» درمیآمد و گاهی کارهایی که بیشباهت به متون قاسمخانی نبودند. اما درکل، بهمرور فضایی که بیشترین فاصله را با جهان همدلانه بیرنگ داشت، در تلویزیون ایران غالب شد.
پس از آن کمکم نوبت به استثنائاتی مثل مجموعههای «پایتخت» یا «نون.خ» رسید که از محیط پرتنش کلانشهرها فاصله میگرفتند و دنبال آن فضای همدلانه، در نقاط روستایی و اصیل ایران میگشتند؛ هرچند این مجموعهها هم بهخصوص بعد از یکیدو سری یا بیشتر، به دام همان جنس خشن و سودجویانه روابط میافتادند.
این درحالی است که طی سالهای اخیر برنامههای گفتوگومحور، البته از نوع عامیانه یا حتی اصطلاحا زرد جای سریالهای داستانی را در تلویزیون ایران بسیار تنگ کردهاند. با بیژن بیرنگ گفتوگو کردهایم تا قصه شیرین خانه سبز را از او بشنویم و جای خالی چیزی که میتواند ذهن ما را اندکی آرامش بدهد، دوباره به یاد بیاید. او در این گفتوگو باز هم نکات جدید ناگفتهای را از ساخت این پروژه بیان کرد؛ ازجمله بازیگرانی که قبل از شکیبایی و مهینترابی قرار بود در خانه سبز باشند و تغییراتی که بهواسطه بازیگران بعدی در متن کار داده شد.
بخش دیگری از این گفتوگو شرح گلایههای بیرنگ از شرایط حالحاضر فیلمسازی و سریالسازی در ایران است. در این گفتوگو جهانبینی خودش را شرح میدهد و از بازاری که نمیتواند در آن رُند باشد، حرف میزند. پروژههایی که یکی پس از دیگری بیسرانجام میمانند و بیژن بیرنگی که جای خودش را در این میزانسن نمیبیند. حالا او حتی بخش عمدهای از مشکلاتش را مربوط به وجود پول کثیف در شبکه نمایش خانگی ایران میداند. بیژن بیرنگ، دوست قدیمی مرحوم مسعود رسام که مدیر تولید و تهیهکننده اکثر کارهایش بود و رفیق بهروز بقایی و سکوی پرتاب کسانی ازقبیل رضا عطاران، رامبد جوان و خیلیهای دیگر، در این گفتوگو با ما از کارنامه 40سالهاش و چیزی که خودش ۲۰سال بیکاری عنوان میکند، یاد کرده است. از تیترهایی که روزنامهها در دهه ۶۰ علیه او زدند و باعث چند سال بیکاری او شدند، از ایراداتی که به مجموعههای همسران و خانه سبز گرفته شد و از دورانی که بهرغم بازتر بودن ظاهری فضا نسبت به آن دورههای قبل، امکان کار کردن را از او بیشتر گرفته است. اصل این گفتوگو و بهانه طرح شدنش سریال خانه سبز است؛ خاطره بسیاری از مردم ما و چیزی که برای خردسالان آن دوره یا کسانی که هنگام پخش شدنش متولد نشده بودند، هنوز میتواند جذاب باشد؛ و البته چیزی که جای خالی نسخههای امروزیاش را بهشدت میشود احساس کرد.
از آنجا که یک کارگردان مولف هستید و بین تمام آثاری که خلق کردهاید، نوعی پیوستگی وجود دارد، اجازه بدهید ماجرای «خانه سبز» را از ابتدای کار شما در سینما و تلویزیون ایران رهگیری کنیم، یعنی وقتیکه به ایران برگشتید و کار را آغاز کردید. در اولین فیلم آقای جلیلی «میلاد» نام شما در تیتراژ جزء قسمت «با تشکر» آمده است. شما در آن پروژه چه نقشی داشتید؟
من فیلمنامهنویس کار بودم.
عجیب است اما جلوی عنوان نویسنده نامهای دیگری گذاشتهاند...
دوست دارند اینطوری انجامش بدهند؛ فیلمنامه را برمیدارند و کمی تغییر میدهند و به نام خودشان ثبت میکنند.
این اولین فیلم شما در ایران بود؟
خیر، قبل از آن برای گروه کارگردانی شبکه یک کاری ساخته بودیم به نام «فرزندان کار» که خیلیها در آن پروژه بودند؛ خانمها پوران درخشنده و رخشان بنیاعتماد و افرادی دیگر. یکیشان را هم آقای جلیلی ساخت و اولین کار ما همان بود.
با آقای رسام آشنا بودید یا بعد از کار در تلویزیون چنین شد؟
نه، بهطور اتفاقی در گروه کودک تلویزیون با هم دوست شدیم. کار اصلی ما درواقع با «محله برو بیا» و «محله بهداشت» شروع شد و بسیار هم موفق بود و شانس آوردیم و کارهای بعدی پشت سر هم موفق از آب درآمدند و بعضی سختیهایی که افراد دیگر میکشند تا رشد کنند، برای ما یکسره شد.
یعنی مدیران وقت با شما نسبت به دیگر همکارانتان سازگارتر بودند؟
از آن جهت برای کار کردن دوران سختی بود. محله برو بیا پخش شد و موفق بود. سری بعد محله بهداشت را ساختیم که پنج قسمت آن پخش شد و بعد آن را از روی آنتن برداشتند و در ادامه پنجسال ممنوعیت و محرومیت از کار و خانهنشینی بود؛ خاطرات قشنگی از آن دوران ندارم.
چرا این اتفاق برای مجموعه افتاد؟
از کار خوششان نیامد!
در همان سالهای سخت که میفرماید خاطره خوبی ندارید، تعدادی از بهترین کارهایتان را تولید کردید تا اینکه میرسیم به سریال «همسران». بهنظر میرسد قبل خانه سبز باشد و در دو سری ساخته شد و موفق بود اما سری سوم آن تولید نشد که گویا بهدلیل مشکل مالی شما با فردوس کاویانی بود...
بله، فصل سوم همسران بود که به خانه سبز تبدیل شد.
قرار بود آقای صالحعلا شعر آن را بسراید و یک مصرعش را هم گفته بود که «سبز سبزم ریشه دارم» منتها هر چقدر منتظر شدیم ایشان باقی کار را نگفت. ما هم باید بههرحال ترانهای را روی کار میگذاشتم. این بود که رفتیم پیش آقای دهقانیار که آهنگساز کار بود. آقای رسام یک بیت گفت و من یک بیت گفتم و خواننده شروع به خواندن کرد و این ترانه شد. آقای صالحعلا هم بعدا ما را دید و بارها گفت که شعر من را برداشتید و استفاده کردید، ما هم گفتیم که شما دیر کردی و نمیشد صبر کرد.
با آقای کاویانی غیر از مسائل مالی هم موردی داشتید؟
بههرحال با هم اختلاف داشتیم.
یعنی غیر از مسائل مالی؟
بیشتر مسائل مالی بود.
چطور فصل سوم همسران تبدیل میشود به خانه سبز؟
همینطوری بهوجود آمد. میخواستیم در لوکیشنی که همسران را میساختیم، یک سریال دیگر بسازیم، چون فصل سوم قرار نبود دیگر ساخته شود. با مسعود رسام صحبت کردیم و گفتیم باید شکل این خانه را تغییر بدهیم، چون همینطوری که نمیشود در آن یک کار دیگر ساخت. ایشان گفت که سبزش میکنیم. ما هم آنجا را سبز کردیم و اسم کار را گذاشتیم خانه سبز.
بعد از اینکه دیوار را رنگ کردید، ترانه خانه سبز را هم ساختید؟
اول قرار بود آقای صالحعلا شعر آن را بسراید و یک مصرعش را هم گفته بود که «سبز سبزم ریشه دارم» منتها هر چقدر منتظر شدیم ایشان باقی کار را نگفت. ما هم باید بههرحال ترانهای را روی کار میگذاشتم. این بود که رفتیم پیش آقای دهقانیار که آهنگساز کار بود. آقای رسام یک بیت گفت و من یک بیت گفتم و خواننده شروع به خواندن کرد و این ترانه شد. آقای صالحعلا هم بعدا ما را دید و بارها گفت که شعر من را برداشتید و استفاده کردید، ما هم گفتیم که شما دیر کردی و نمیشد صبر کرد.
خیلی از چیزها برای همسران آماده شده بود و تبدیل شد به خانه سبز. مهرانه مهینترابی به همین شکل از سریال همسران وارد خانه سبز شد؟
حقیقت این است که حتی اول قرار نبود آقای شکیبایی در این مجموعه بازی کند، بلکه قرار بود آقای مهدی هاشمی این نقش را بازی کنند و نقش مقابل هم همسرشان خانم گلاب آدینه باشند، منتها با آنها هم به توافق نرسیدیم و شانس آوردیم که آقای شکیبایی کار را قبول کرد. بعد متنها را تغییر دادیم و بر مبنای خسرو شکیبایی و باقی دوستان آن را نوشتیم. تعامل بازیگرها با هم و با ما در این مجموعه بسیار عالی بود و هر هفته یک قسمت تولید میکردیم.
جد بزرگ خانواده صباحی چطور بهوجود آمد؟
در قسمت آخر سریال همسران بود که جد بزرگ کمال و جد بزرگ مهین میآمدند و بازی داشتند. بعد که آمدیم خانه سبز را درست کنیم، اینها تبدیل به خاطره و نقاشی شد که فقط آدمهای ذکور میتوانستند آن را ببینند. خیلی از این چیزها اتفاقی پیش میآمد و فکر نکنید که برایش نقشه کشیده شده بود. خیلی از همین اتفاقات هستند که ماجراها را میسازند.
ظاهرا قرار بود «عشق تعطیل نیست» ادامهای بر خانه سبز باشد ولی چنانکه مشخص است، تعامل بازیگرها با شما در آن سریال خوب نبود.
افتضاح بودند؛ تهیهکننده یا همان سرمایهگذار که پول نداشت. آقای گلزار هم که برای خودش سوپراستاری بود و زیر بلیت هیچکس نمیرفت. پنج قسمت کار کردیم و بعد من آن را تعطیل کردم و گفتم با این گروه نمیشود کار ساخت. گلزار بد بازی و اذیت کرد و تعطیل کردیم تا کار را با یک گروه دیگر انجام بدهیم که دیگر نشد.
برگردیم به خود خانه سبز؛ شما فکر میکنید این سریال چه چیزی داشت که نسبت به مجموعههای دیگر تلویزیون بیشتر دیده شد؟
کاری دلی بود و حرفهایی که از دل برمیآید، بر دل هم مینشیند. غیر از این جهانبینی خاصی در آن مجموعه وجود داشت که تا قبل از آن سابقه نداشت و هنوز هم در کارهای دیگر وجود ندارد. شما غیر از خانه سبز در کارهای دیگرتان هم روی گفتوگو بین آدمها تاکید زیادی دارید، مثلا در خانه سبز میگفتید حتی اگر با هم قهر هستیم، باید با هم حرف بزنیم... اینها بهطور اتفاقی در حین کار بهوجود آمد.
یعنی یک جهانبینی پشت آن نبود؟
چیزهایی هم هست که به مغز بیرنگ میرسد دیگر! در هر حال بیرنگ هم یک جهانبینی خاصی دارد و دنیا را بهشکل خاصی تعریف میکند. این است که هرچه بسازم، باز دنیای کار را همانجور تعریف میکنم. جهانبینی من بر مبنای مثبتاندیشی و امید دادن به مردم است.
یعنی چون این جهانبینی را دارید، از محاسبات تکنیکی هم بینیاز میشوید؟
در این کار مهمتر از همهچیز تحقیق کردن است باید درمورد موضوعی که میخواهیم صحبت کنیم، اشراف داشته باشیم. درکنار اینها یکسری ویژگیهایی هم هست که اگر بیان شوند، معلوم میشود متعلق به بیژن بیرنگ هستند. بههرحال نویسنده با نویسنده فرق میکند. ممکن است موضوعات یکی باشند ولی هرکس موضوع را بهشکل خاصی ببیند، البته جهانبینی یک نفر وسیعتر از این حرفهاست و در یک مصاحبه نمیگنجد.
این جهانبینی چقدر توانسته به نویسندهها و عواملی که با شما کار کرده بودند، سرایت کند و ادامهدار شود؟
ما با نویسندههایی کار کردیم که همین جهانبینی را ادامه دادند، مثلا «دنیای شیرین»، «دنیای شیرین دریا»، «مجید دلبندم» یا «سیب خنده» یا «تولدی دیگر»، «سرزمین سبز»، «قطار ابدی» و خیلی کارهای دیگر، این جهانبینی در همه آنها بود.
اما بعضی از نویسندههایی که از شما فارغ شدند، در کارهایی که میسازند امید و همدلی نیست.
چون ما گروهی بودیم که این گروه سرپرستی میشد. تحقیق و بعد آن تحقیقات تحلیل میشدند و نویسندهها میرفتند به سبک و سیاقی که کار ما بود، فیلمنامه را مینوشتند. بعدا وقتی خودشان مستقل شدند، طبیعتا هر چیزی را که دلشان میخواست، نوشتند.
چرا قبل از هر کاری که شما میخواستید بسازید، تحقیق باید انجام میشد؟
چون من موضوعمحور هستم و تا دغدغهای نداشته باشم، کاری را نمیسازم. اصلا من آدم حرفهای نیستم که هرسال باید یک فیلم یا یک سریال بسازد باید حرفی برای گفتن داشته باشم. یک موضوع که نیازش را از جامعه گرفته باشم و حس بشود و باید به این نیاز پاسخ گفته شود. این یعنی آدم به نیاز مردم پاسخ بگوید. نیاز یعنی چیزهایی که مردم شاید حتی خودشان هم ندانند که دنبالش هستند و وقتی به آنان میدهید، میگویند که عجب! این همان چیزی است که من دنبالش بودم. وقتی به نیاز مردم پاسخ بدهید، طبیعتا خواهید توانست با آنها ارتباط بهتری برقرار کنید.
نمیترسیدید که کارهایتان شعاری از آب دربیاید؟ مثلا همین خانه سبز پر است از دیالوگهای شاعرانه.
متنهایی که من مینوشتم، گاهی اوقات خیلی شعاری بهنظر میرسید، چون راجعبه ایدهآلها و حقیقت صحبت میکردیم نه واقعیت ولی وقتی آقای شکیبایی آنها را بازی میکرد، دیالوگها از پیچیدگی خارج و به آنها شعور اضافه میشد؛ جوری میشد که مخاطب درک میکرد و میفهمید. به این ترتیب دیالوگها هر چقدر هم عمیق بود، برای مردم قابلدرک و فهم میشد. این خصلت آقای شکیبایی بود.
جای خالی خانه سبز را در آثار امروزمان حس میکنیم؟ چرا دیگر کارهایی به آن سبک و با آن جهانبینی نداریم؟ چرا دیگر مثل سابق فعالیت ندارید؟
بههرحال دوره ما هم گذشته است. آن حرفها شاید حرف مردم باشند و احتیاج داشته باشند که بشنوند، اما عدهای هم هستند که دلشان نمیخواهد گفته شوند، مثلا همیشه کارهای ما برای زن ارزش قائل بود و در آنها زنهای ما آدمهای باشعوری بودند اما امروز دوست ندارند که ما زنها را باشعور نشان دهیم؛ نمونهاش هم کارهایی که امروز میبینید در آنها اکثر زنها یا بد یا بدجنس هستند یا شعور ندارند و خالهزنک هستند. دیگر بینشان مثلا دریا را پیدا نمیکنید؛ دختری ۱۵ ساله که میتواند یک ده را بچرخاند یا عاطفه خانه سبز یا مهین همسران که میتوانند با مردشان دیالوگ برقرار کنند.
یعنی از شما برای کار دعوت هم نشده است؟
همین بحثها پیش میآید که گفتم. بارها با لطف و محبت آدم را صدا میکنند بعد جلسه میگذارند و میگویند میخواهیم اینگونه سریال بسازیم و در آن اینطور حرف بزنیم، بعد دیگر خبری نمیشود. معلوم است به نتیجه رسیدند که با بیرنگ نمیشود اینطوری کار کرد. «بابا لنگدراز» هم جزء همان کارها بود که کار مورد استقبالشان واقع شد، ما را خواستند، جلسه گذاشتند، ولی در عمل پروژه راه نیفتاد. صدایت میکنند، به تو احترام میگذارند، با تو حرف میزنند و میگویند که احتیاج داریم امثال شما کار کنید، ولی در عمل هیچکاری راه نمیافتد. دیگر برای ما عادت شده است که هیچکاری راه نیفتد. میدانم که دارم به هر جلسه الکی میروم. از لابهلای حرفها میفهمم من آن آدمی نیستم که آنها دنبالش میگردند.
بهدلیل همان مباحثی که مثلا درمورد زنان و جوانان مطرح کردید؟
بله، اینها مباحث کمی نیست. وقتی شما فردی را نشان بدهید که توانایی دارد و میتواند مشکلات خودش را حل کند، اعتمادبهنفس داشته باشد و مشکلات جامعه را حل کند، این جوان یا نوجوان از نظر خیلی از سیستمها شخص خوبی نیست، چون میتواند تغییراتی بهوجود آورد.
در دورههای قبل هم که کار میکردید مشکلاتی وجود داشت که به بعضی از آنها اشاره کردید اما بهترین سریالهایتان را در همان شرایط ساختید. فکر میکنید وجود این مسائل دلیل کافی برای گوشهنشینی است و کار نکردن شما را در دورههای اخیر توجیه میکند؟
گاهی شرایطی پیش میآید که کارهایی در آن باید ساخته شوند و وقتی آن شرایط دیگر نیست، طبیعتا آن جنس کارها هم ساخته نمیشوند. الان مساله این است که امثال من رُند بازار نیستیم. رُند بازار همین کارهایی است که شما میبینید در تلویزیون و سینمای خانگی ساخته میشوند. ما رُند بازار نیستیم، مگر اینکه دوباره شرایط تغییر کند. وقتی یک چیزی چنین باشد، خوب آن را میخرند، مثلا در دورهای پیکان اینطور بود اما یک ماشینی اگر رُند بازار نباشد، فقط باید علاقهمندش پیدا شود تا آن را بخرد.
یعنی شما نمیتوانید بهگونهای با این فضا تعامل داشته باشید که لااقل کار خودتان را بسازید؟
به یک نفر گفتند برو کلاه بیاور، رفت برای خودشیرینی سر طرف را آورد. الان چنین آدمهایی میتوانند کار کنند. بعد هم اسپانسرها چه کسانی هستند؟ همانهایی که پولهای کثیف دستشان است. درنتیجه سفارشهایی که میدهند، سفارشهایی است که توجیه کار خودشان باشد. این همان جهانبینی است که به ما نمیخورد و یک فیلم را ساختن اینقدر ارزش ندارد که آدم بخواهد برایش سیاه را سفید کند. واقعیت این است که اینها مملکتشان را دوست ندارند، بلکه خواستههای خودشان را دوست دارند. این اواخر کدام کار را دیدهاید که در جهت بهبود حال مردم باشد؟ من وطنم را خیلی دوست دارم. اصلا فکر اینکه یک وقت کاری کنم که یک هموطنم اشتباه برداشت کند و تصمیمی بگیرد که بد باشد، برایم ترسناک است. وقتی میگوییم عاشق مردممان هستیم، عشق غیر از مسئولیت که چیزی نیست.
خیلی از کسانی که با این نوع پولها کار کردهاند، میگویند از منابع مالی اسپانسرها اطلاع نداشتهاند.
نه، خوب میدانند و آدمهای باهوش و آگاهی هستند. شما فکر نکنید که از این پیشنهادها به ما هم نشده است.
چه شد که نسخه سینمایی خانه سبز و سریال همسران را نساختید؟ ظاهرا درمورد مجید دلبندم هم چنین تصمیمی داشتید.
نه، نشد دیگر، چون تلویزیون رایتش را به ما نفروخت و اجازه نمیدهد کارهایش سینمایی شوند، حتی کلاه قرمزی را هم که به آقای طهماسب داده بودند، از ایشان پس گرفتند و الان آنها هم نمیتوانند کلاه قرمزی بسازند.
ظاهرا شبکه نمایش خانگی هم نتوانسته برای شما آلترناتیوی باشد که اگر با تلویزیون نتوانستید کار کنید، در آنجا مشغول شوید.
یکبار تلاش کردیم در شبکه نمایش خانگی کار کنیم که همان سریال «عشق تعطیل نیست» بود و بهجایی نرسید. «شام ایرانی» را هم کار کردم که از من گرفتند و با خودشان گفتند بروند با کسی کار کنند که بیشتر پول گیرشان بیاید، چون من از آن کار ۲۵درصد سهم داشتم، آنها هم گفتند چرا این درصد را به بیرنگ بدهیم؟ به یک نفر بهعنوان کارگردان دستمزد میدهیم و او برای ما میسازد، تازه بیرنگ هر حرفی را نمیزند و حسابشده کار میکند و ما آدمهایی را میآوریم که هرچه دلش میخواهد لاطائلات بگوید، فروش بالا برود و استفاده کنیم- که متاسفانه همین اتفاق هم نیفتاد.
درحالحاضر هیچانگیزه و آرزویی برای ساخت فیلم یا سریال ندارید؟
همیشه دوست داشتم کمدی موزیکال بسازم اما باید شرایطش پیش بیاید. دوسال قبل میخواستم بسازم که خدا را شکر سر نگرفت، چون با این کرونا و ماجراهای آن و وضعیت سینماها به مشکل برمیخورد. 20سال است که کار نکردهایم. گاهی درد آدمی آنقدر زیاد میشود که دستش به قلم نمیرود. میگوید من راجعبه چه چیزی بنویسم و چه امیدی به مردم بدهم؟