به
گزارش مشرق به نقل از فارس، «رحیم الهی» در نوجوانی وارد معرکه مبارزه شد. در مکتب امام
خمینی(ره) شاگردی جسور بود. از کودکی زبانزد عام و خاص بود. با اینکه سایه
پدر و مهر مادری را ندیده بود، اما ضمیری پاک داشت و آغشته به عشق خدا بود.
در جوانی فرمانده فکری همقطاران و دوستانش بود که یکی پس از دیگری با شرکت
در جهاد الهی شهد شیرین شهادت را نوشیدند.
رابطهای آرام و
بسیار دوستداشتنی با خدا داشت. گویا پردهها کنار رفته بود. اول محل دفن
خود را به دوستان نشان داد، سپس نحوه شهادت خود و چگونگی این اتفاق را برای
یاران بازگو کرد.
هیچگاه او را تنها نمیدیدی. همیشه به
همراه دوست، همبازی، یار همیشگی و پسر عمهاش «شهید امیر حسن یارمحمدی»
دیده میشد. اولین گروهی بودند که در جهاد انقلابی شرکت کردند و با دستور
حضرت امام(ره) به کمک کشاورزان در روستاها شتافتند.
فرماندهای
شجاع و بیباک بود. لحظاتی قبل از شهادت تقاضای حنا کرد تا حنابندان عروسی
و شهادت خود را یکی کند. شهادت او در عملیات بیتالمقدس، امیرحسن را به
تکاپو انداخت. از رفتار او میشد فهمید زندگی بدون رحیم برایش بسیار سخت
است. اما جهاد بود و انجام تکلیف و نتیجه، فرع آن بود. او نیز رفتنی بود.
این را در عملیات خیبر ثابت کرد.
شهید امیرحسن یارمحمدی،
فرمانده دلاوری که حزب بعث عراق هم بیش از ده سال جرأت اعلام سرنوشت او را
نداشت، با اینکه خبر اسارت او را رادیوی بیگانه اعلام کرده بودند، اما هیچ
اثری نبود. مادر که سالها چشم به در دوخته بود و غم از دست دادن
برادرزاده را در دل داشت، در انتظار بازگشت امیرحسن بود، اما پس از ده سال
پیکر مطهر او را در آغوش کشید.
پس از شهادت رحیم و عدهای
از همرزمانش قرار شد هریک از همرزمان، زندگینامه یکی از دوستان شهیدش را
بنویسد. امیرحسن نگارش زندگی رحیم را بر عهده گرفت. آنچه در پی میآید
دستنوشته این سردار شهید، در رثای دوست شهیدش سردار رحیم الهی است.
چه
صحنه زیبایی! خداوند تعالی بر بندهاش، بر بنده خاکیاش سوگند یاد میکند.
بندهای که از هر چیز بریده و وارسته از هر تعلقات پوچ دنیوی گذشته و در
راه عقیده و ایمان خود به جهاد برخاسته و آرزوی دیدار خدایش را دارد.
وه،
چه نمایش شورانگیزی، چه معامله پرسودی! قربانی اسلام را در مسلخِ عشق
میبینی که با چهرهای آغشته به خاک و خون وضو گرفته در فواره خون با
سینهای به وسعت هستی، آرام و مطمئن و بیادعا در مقابل عرش کبریایی به
نماز ایستاده است. و آن نفس قدسی که با یاد خدایش آرام گرفته خشنود به حضور
پروردگارش باز میآید و در صف بندگان خاص او و در بهشتی که خدایش در قبال
معامله با بندهاش به او عطا کرده وارد میشود. او خونش، بهترین سرمایه
حیاتش را، در راه معشوقش میدهد.
پس از چکیدن اولین قطره خونش به لقایش
میشتابد و شاهدی بر اعمال بندگان میگردد. سخن از شهیدی والاست که سالهایی
هر چند کوتاه با سوز و عشق به اسلام و امام زیست و پاسداری امین برای
انقلاب اسلامی بود و سپس در سرزمین عشق و شرف خوزستان عزیز که در هر لحظه
از حیات سرخش شاهد عروج انسانهایی است که زمین تاب تحمل عظمتشان و چارچوب
تن خاکی، گنجایش وسعت و شکوهشان را ندارد، جان خود را در راه معبودش فدا
کرد. این چند سطر، مروری بر زندگی شهید رحیم الهی است، هر چند قلم از بیان
شجاعت و تقوا و ایثار مجاهدانی که خدایشان به آنان سوگند یاد میکند و یاد
کرده و خود شأن نزول آیات قرآنند، قاصر و ناتوان است.
شهید
رحیم الهی، در فروردین سال ۱۳۴۰ در شهر شال(در نزدیکی بوئین زهرای
قزوین)متولد شد. سه ساله بود که دست محبت والدینش از سرش کوتاه و تحت
سرپرستی پدربزرگش قرار گرفت. دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در
شال گذراند و تمام این مدت را در کنار تحصیل، به اشتغال در کورههای آجرپزی
میپرداخت. به دلیل مشکلات اقتصادی چند بار مجبور به ترک تحصیل میگردد.
پس
از پیروزی انقلاب مجدداً به دبیرستان بازگشت. در این دوران و پس از آن
رحیم راهش را یافته به تلاشهایش چه در سنگر مدرسه و چه در کار و تلاش در
سایر فعالیتهای مذهبی ادامه داد.
با شروع جنگ تحمیلی، روح بلند پروازش کلاس درس را با خود سازگار ندید و به سوی جبههها پر کشید. او خود چنین میگوید:
«در
اوایل جنگ بود که خبر سقوط سوسنگرد را از رادیو شنیدم. برایم دلخراش بود.
گفتم چقدر گوش به اخبار بمانیم تا از وضع جبههها آگاه شویم؟ مگر برادرانی
که در برابر کفر ایستادهاند و جانشان را میدهند، زندگی و زن و فرزند
ندارند؟ آیا آنها نمیخواهند در کنار زن و بچة خود راحت و آسوده زندگی
کنند؟ باید رفت و در کنار آنها سنگر به سنگر جنگید. دشمن میخواهد انقلاب
اسلامی ما را که از خون هزاران شهید و به رهبری امام به دست آمده است، شکست
دهد. آنها با اسلام جنگ دارند».
آری! رحیم با این عقیده
به گروه جنگهای نامنظم شهید دکتر چمران پیوسته به آبادان اعزام میشود. پس
از سه ماه به شهر خود بازمیگردد و مجدداً تصمیم بازگشت به جبهه را
میگیرد و قبل از بازگشت به عضویت سپاه درمیآید. پس از طی مراحل اولیه
آموزش لازم، در تاریخ پنجم فروردین ۱۳۶۰ رسماً به عنوان پاسدار انقلاب
اسلامی به زندگیاش جهتی تازه میبخشد.
رحیم، پس از
گذراندن آموزشهای کامل رزمی به سردشت، [محل درگیری و یکی از پایگاههای ضد
انقلاب در کردستان] اعزام میشود و پس از پایان مأموریت، برای اجرای سنت
رسول اکرم(ص) تشکیل خانواده میدهد. پس از مدت کوتاهی در عملیات فتحالمبین
شرکت میکند. در این عملیات آنچنان از خود شجاعت و ایثار نشان میدهد که
اکثر دوستان و همرزمان شهید از او به تحسین یاد میکنند. در مرحله سوم و
چهارم عملیات فتحالمبین، مرکز ثقل حمله، روی منطقه مأموریت آنها بود. خودش
میگوید: «در یک لحظه در مقابل چند تانک عراقی قرار گرفته و مسئله شهادت
دوستان و از دست رفتن قسمتی از مواضع تهدیدمان میکرد. سلاحم یک قبضه
کلاشینکف و چند نارنجک دستی بیش نبود. تفنگ را به کناری انداخته و نارنجک
را در دست گرفته و زیر رگبار شدید مسلسلهای تانک با چند خیز سریع، نزدیک
تانک رسیده و به سوی یکیشان پرتاب کردم که به جای حساس و حسابی برخورد
نکرد. دومین نارنجک را آماده کردم که ناگهان خدمه تانک بیرون آمد و تسلیم
شد و خدمه دیگر همینطور...» و دهها مورد دیگر که گویای شجاعت وصفناپذیر
این شهید، همراه با ایمانی سرشار از عشق به شهادت است.
پس
از عملیات، مرخصی کوتاهی گرفته و مجدداً به جبهه بازمیگردد. در این مرخصی
روحی دیگر یافته بود و همواره از شهادت سخن میگفت. حتی روزی با دوستانش در
مزار شهدای شال حاضر شده و محل دفن خود را نشان میدهد.
شبهای
جمعه، رحیم را میدیدی که در گوشهای از مسجد نشسته و مشغول راز و نیاز با
معبودش است. او شهادتش را پیش چشم خود میدید و از خدایش تعجیل آن را
میخواست.
در عملیات بیتالمقدس حاضر شده و مرحلة اول را
با سلامت پشت سر میگذارد. یکی از همراهان بسیجی او میگوید: «شب حمله بود،
شب عملیات مرحله دوم. رحیم به حمام رفت و لباسهایش را شست و نزد ما آمد و
گفت: من امشب شهید میشوم و تیر به سرم اصابت خواهد کرد.»
همچنین
شهید اسحاق زهرایی میگوید که یک روز قبل از عملیات مرحله دوم بود، رحیم
پیشنهاد کرد کمی حنا تهیه کنم. سپس حنا را به سر، دستها و پاها و محاسنش
گرفته و میگوید: امشب شب دامادیام است. من که شب دامادیام حنا نبستم،
لااقل شب شهادتم حنا ببندم. او از شهید زهرایی تقاضا میکند که با همان حال
عکس او را گرفته و پس از شهادتش به خانوادهاش بدهد. او روزهای آخر عمرش
چند نامه پر محتوا که در تمامی آنها سخن از شهادت به میان آمده برای همسرش
مینویسد؛ در قسمتی از یک نامهاش میخوانیم:
«ای همسرم، این دفعه دلم خیلی پرواز میکند مثل بلبلی که میخواهد از قفس بیرون رود.»
و در نامه دیگرش که در لحظات آخر عمرش نوشته است، میگوید:
«همسرم،
وقتی دارم این نامه را مینویسم، در دلم عشق شهادت میجوشد. به خودم
میگویم همین الآن به معشوق خودم میرسم. از شادی خودم را نمیشناسم. از تو
میخواهم در دعاها امام عزیز و رزمندگان اسلام را فراموش نکنی! راستی چه
شیرین است شهد شهادت! و چه گواراتر، آنان که قبل از شهادتشان، خود به این
سعادت عظما آگاهند.»
آری! عاقبت رحیم در مرحله دوم عملیات
پیروزمندانه بیتالمقدس در حالی که گروههایی از بسیجیان جان بر کف را
هدایت میکرد در بیابانهای تفتیدة خونین شهر پس از اصابت گلوله یا ترکش به
پشت سرش جراحت شدیدی برمیدارد. یکی از برادران بسیجی که خود مجروح شده
بود میگوید: با وجود حساس بودن محل زخم، رحیم برای آخرین بار موشک آرپیجی
را به سوی تانکهای دشمن رها کرده و در لحظات آخر وداع خود، شدت نفرتش را
از دشمنان اسلام ابراز داشته و تانکی را منهدم میکند.
او
از آلایشات درونی و بیرونی وارسته شد و پاک و بی غل و غش نزد بهترین معشوق
خود شتافت و به آرزوی دیرینهاش و به گفتة خودش «به بهترین کامش» رسید.
شهید
رحیم الهی، سرانجام در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۱ با غلتیدن در خونش به اسمش
معنای حقیقی بخشید و در حق فنا گردید و الهی شد. باشد که خداوند به ما
لیاقت پیمودن راهش را عطا فرموده و ما را پاسدار امینی برای اسلام و انقلاب
اسلامی و خون پاک شهدا قرار دهد؛ انشاءالله!
من آن سر داده بر ملک حسینم
مرید خالص پیر خمینم
من آن خونم که در هنگام ریزش
به لب دارم سرود سرخ خیزش
چو خون پاک من در دشت ریزد
هزاران لاله از آن دشت خیزد
حسین محمدرضایی
کد خبر 128512
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۲
- ۰ نظر
- چاپ
فرماندهای شجاع و بیباک بود. لحظاتی قبل از شهادت تقاضای حنا کرد تا حنابندان عروسی و شهادت خود را یکی کند.