گروه فرهنگی مشرق-
اولین سریال هایی را که رضا عطاران برای تلویزیون ساخت نوید ظهور کارگردانی را در
سینما و تلویزیون می داد که تصویر را می شناسد و بلد است تا با استفاده از المان
های تصویری و آنچه در قاب دوربین می گنجد حرفش را بزند.
رضا عطاران متولد 20 اردیبهشت 1347 در مشهد است. تحصیلات کلاسیک او در دوره دبیرستان به اقتصاد و دوره دانشگاه به طراحی صنعتی مربوط می شود اما در کار حرفه ای او بالاخره ابتدا بازیگر وسپس نویسنده و کارگردان از آب در آمد.
توانایی های عطاران در استفاده تصویری اش از المان های صحنه باعث شد تا آثارش رنگ و بویی جدید نسبت به تولیدات دیگر کارگردان های تلویزیون بگیرد؛ رضا عطاران دقیقا در زمانه ای در تلویزیون ایران بروز کرد که برنامه سازان تلویزیونی می کوشیدند تا جاهای خالی در لوکیشن هایشان را با آپارتمان های لوکس پر کنند و با استفاده از زرق و برق ها چنان توجه مخاطب را جلب کنند که دیگر به جزئیات دیگر عنایتی نداشته باشند. اما عطاران یاد گرفته بود که هر المانی در صحنه آنجا به درد خواهد خورد که بتواند مانند یک بازیگر نقشی را ایفا نماید. رضا عطاران این را به خوبی به نمایش گذاشت که می شود حتی از گربه ها بازی قابل قبول گرفت و یا حتی از موجودات بی جانی مانند یک "در" نقشی کلیدی در یک پلان توقع داشت.
نکته دیگر در کارگردانی عطاران مربوط به فضای قصه های او مربوط می شود؛ اگر چه این فضا به مرور در آثار او کمرنگ شد و دیگر نمی شود به عنوان یک ویژگی از آن حرف زد اما هر از چندی ظهوری دوباره در قصه های او پیدا می کند.
فضای قصه ها و آدم های اصلی داستان های عطاران کسانی هستند که در متن جامعه زندگی می کنند در خانه هایی شب را به صبح می رسانند که برای عموم مردم قابل لمس است و شباهت چندانی به کاخ آرزوهای سیندرلا ندارد؛ کاخ آرزوهای سیندرلا که می گوییم می خواهیم اشاره کنیم به آن محیط های لوکسی که تلویزیونی ساز ها از آن استقبال می کنند چرا که هم چشم نواز است و نیاز چندانی به طراحی صحنه ندارد و از طرف دیگر کار به دلیل فضای فراوان برای تیم فیلم ساز ساده تر خواهد بود. اما رضا عطاران این راحتی ها را فدای حال و هوای داستانش می کند و البته نظرات مخاطبان سریال های او می گوید که در این معامله موفق شده است.
وقتی عطاران در اولین تجربه اش خوابش می گیرد
رضا عطاران امسال در جشنواره فیلم فجر اولین اثرش را با نام " خوابم میاد" به روی پرده فرستاد. خوابم میاد هر دو ویژگی کار تصویری عطاران که حال سینمایی هم شده بود دارا است و البته آنقدر تسلط در کار عطاران وجود دارد که فضای سینمایی اثر در یک سوم ابتدایی فیلم مخاطب را میخکوب کند.
کارگردان باز با المان های غیر هوشمندی مانند سوسک و حیوان مورد علاقه اش یعنی گربه را در چند پلان به رخ می کشد و این یعنی در بازی گرفتن از همه المان های صحنه به تسلط رسیده و البته هوشمند ها یا بهتر بگوییم بازیگر ها نیز از بیشترین ظرفیت شان استفاده می کنند. این توانایی خصوصا در فلش بک ها و به موقع بودنشان قابل توجه است .
اما، دقیقا از جایی که عطاران می کوشد تا داستانی سنتی را شروع کند تمام توانایی اش را به ناگاه از دست می دهد؛ ماجرا آنگاه بد تر می شود که کارگردان سعیش را در جهت شعار دادن مصروف می کند؛ اینجاست که شعارها از پرده بیرون زده و کار خراب می شود و دیگر حتی توانایی ها و استعدادهای بالای عطاران نیز فیلم را نجات نداده و در پس از یک سوم اول فیلم جان می دهد و تمام.
شعار سیاسی با صدایی شبیه به جیغ
اگر نخواهیم تعارف کنیم و با ایما اشاره هم حرف نزنیم در اکثر مواردی مانند مورد رضا عطاران پای سروش صحت در میان است. تعجب نکنید که این قدر صریح به سراغ اصل مطلب می رویم و ماجرا را در لفافه اشارات نمی پیچیم. از دست رفتن کارگردان خوبی مانند رضا عطاران آنقدر تلخ هست که حاشیه رفتن را کنار بگذاریم.
جریان روشنفکری تجاری در ایران آنقدر سطحی هست که حتی به مبانی هنری نیز – حتی در آن سطحی که مطرح می کند- وفادار نماند. روشنفکری تجاری ایران که این روز ها در همه ارائه دهندگان محصولات فرهنگی یا دقیق تر بگوییم دارندگان بودجه های هنگفت فرهنگی پایگاه دارد تنها یک محمل اصلی دارد؛"پروپاگاندا". پروپاگاندا از یک سو مجال نقد موشکافانه را سلب می کند و از سوی دیگر زمینه را برای طرح شعارها آماده می سازد و شعار آن چیزی است که از پس از مشروطه، روشنفکری تجاری توانسته است با استفاده از آن هم پز اپوزوسیون خود را حفظ کند و هم بودجه های فرهنگی را جذب کند و مگر چه آن زمانی که این طیف عمله دستگاه در دوره رضاخان بود و مجیز گوی مدرنیزه سازی ایران به ضرب دگنک این طیف فرهیختگان انتسابی کاری جز این کرده اند.
سخن بر سر سلیقه یا جهت گیری سیاسی رضا عطاران نیست که فرهنگ ایران به کارگردان منتقدی که بر اساس هنر و استعداد شخصی خود فیلم بسازد و بدون مزه مزه کردن ادبیات تصویری چپ مارکسیست و دوره کردن عقده های دهه شصت انتقادش را هر قدر که می خواهد تند و تیز مطرح کند نیاز دارد. اما وقتی کارگردانی در بست قصه اش را در اختیار یک ادبیات حزبی و نئو مارکسیسم تصنعی قرار می دهد دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند غیر از آخرین نفس های یک استعداد و چند کنایه جنسی که به زور مخاطب را به خنده بیندازد.
این که می گوییم همه چیز به یک شخصیت و آن هم سروش صحت ختم می شود از این جهت نیست که اینجا دادگاهی است که قرار است فردی صحت نام در آن محاکمه گردد؛ مساله این است با حضور وی همیشه یک نوع خاص از حال و هوا و رنگ بو در آثار عطاران و مانند او پدید می آید که مواردی که شمردیم از همان دسته هستند.
به موارد بالا اضافه کنید شخصیت هایی که همه به نوعی خرده شیشه دارند و کنایه های صریح و بی پیرایه سیاسی به همه المان های نظام حاکم که از کمترین و ساده ترین پرداخت هنری برخوردار نیستند.
باید برای اپوزوسیون متاسف بود که به چنین روش بچگانه ای یک مافیایی را تسبیح در دست با پیراهن یقه بسته نمایش می دهد و احساس می کنند که حالا دلشان خنک شده و تمام؛ اینکه تمام عده و عده ی اپوزسیون نظام و جریان تجاری روشنفکری همین باشد که چیز عجیبی نیست فیلم ها و اشارات سخیف محسن مخملباف چیزی با کیفیت تر از این نمونه های دهه ی نود است اما اینکه استعدادهایی مانند استعداد رضا عطاران قربانی چپ گرایی قلابی شود اتفاقی دیگر است.
به هر حال باید جای پیش آمدن این سوال را محفوظ دانست که به چه دلیل باید همه این رخداد های شبیه هم با حضور برخی از شخصیت ها مانند صحت همزمان باشد. نظر شما چیست؟