ماجرای فحش 18+ شاه به روزنامه‌ها به خاطر رضا پهلوی چیست؟

اسدالله عَلَم در خاطرات خود می‌نویسد: ... فرصت را مغتنم می‌دانم که عرض کنم، این پسر [رضا] را تا کی می‌خواهید در دست پرستار فرانسوی و فقط پرستار فرانسوی بگذارید. ایشان باید به عادات ایرانی، روحیه ایرانی، و علایق ایرانی خود بگیرد.

به گزارش مشرق، اسدالله عَلَم نزدیک‌ترین فرد به شاه پهلوی بود. نخست‌وزیری و وزارت دربار(!) پهلوی از جمله سوابق اوست. مجموعه هفت جلدی یادداشت‌های عَلَم (Alam's Memoirs) از جمله کتب مورد علاقه تاریخ پژوهان است. خاطرات روزانه‌ی او بین سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ یادداشت شده است. عَلَم روز ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در سن ۵۹ سالگی در آمریکا درگذشت. او درباره یادداشت‌های روزانه خود به خانواده‌اش وصیت جالب توجهی کرد: کتاب را بعد از مرگ و درصورت تغییر حکومت شاهنشاهی منتشر کنید! یکی از بزرگترین دغدغه‌های اسدالله عَلَم تا آخر عمر این بود که رضا پهلوی مرد بار بیاید!

اکنون به بخشی از خاطرات اسدالله عَلَم درباره رضا ولیعهد شاه پهلوی می‌پردازیم.

نظر عَلَم درباره آینده پادشاهی رضا در ایران

پنجشنبه یازدهم مهر ۱۳۴۷: (...) فرصت کردم ساعت‌های متوالی با شهبانو در خصوص زندگی خانوادگی و آینده ولیعهد مذاکره کنم. می‌بینم که خیلی مسائل را احساس می‌کنند، منجمله این که ولیعهد گرفتاری و دردسر بیشتر از شاهنشاه خواهند داشت، زیرا دیگر دنیا به طرفی می‌رود که پادشاهی منسوخ می‌شود. واقعاً کسی چطور می‌تواند ارثاً حاکم بر جان و مال مردم باشد؟

شنبه پنجم بهمن ۱۳۴۷: (...) راجع به اینکه ولیعهد چه خواهد کرد، [با شاه] صحبت شد ... به طور قطع جریان دنیا بر علیه پادشاهی و سلطنت است. ولیعهد باید خیلی زبردست باشد و مثل خود شما [منظور شاه] در پیشاپیش حوادث حرکت کند تا سلطنت ایران حفظ شود وگرنه با این همه جمهوری در اطراف ما [نظیر ترکیه] ... چطور ممکن است سلطنت را حفظ کرد؟ آن هم سلطنت موروثی را.

پرستار فرانسوی والاحضرت ولایتعهد رضا

دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۴۸: صبح شرفیاب شدم. دو مطلب خیلی مهم به میان آمد. یکی اینکه شهبانو تلفن فرموده بودند به سفیر ما در برن که بچه‌ها به سنت موریس می‌آیند، ترتیب کار آن‌ها را بدهید. او [سفیر ایران] از برن به من تلفن کرد. به شاهنشاه عرض کردم، تا کی می‌خواهید با والاحضرت ولایتعهد [رضا] مثل بچه رفتار کنید ... باید در چشم سفیر و غیره به او اهمیت بدهید. بچه‌ها می‌آیند یعنی چه؟

شاهنشاه تصدیق فرمودند به علیا حضرت شهبانو تذکر بده. عرض کردم خودتان بفرمایید، کار بچه شماست. چرا من بین اعلی‌حضرت و شهبانو مداخله بکنم؟ ولی فرصت را مغتنم می‌دانم که عرض کنم، این پسر [رضا] را تا کی می‌خواهید در دست پرستار فرانسوی و فقط پرستار فرانسوی بگذارید. ایشان باید به عادات ایرانی، روحیه ایرانی، و علایق ایرانی خود بگیرد.

نمی‌خواهم روح بچه را این قدر ناراحت کنم!

دوشنبه سوم مهر ۱۳۵۱: راجع به والاحضرت‌ها صحبت شد. من عرض کردم والاحضرت همایونی از کاخ سعدآباد به نیاوران(!) به مدرسه می‌روند، اجازه بدهید مرسدس زره پوش اعلی‌حضرت همایونی که من پارسال خریدم، تشریف ببرند(!) فرمودند نمی‌خواهم روح بچه را این قدر ناراحت کنم(!) عرض کردم، چاره نیست.

بعد درخصوص قدرت ایشان در اتومبیل راندن صحبت شد. عرض کردم قدری خطر دارد. فرمودند، بهتر است خطر داشته باشد تا یک بچه ننه پخمه مثل احمد شاه (آخرین شاه قاجار) تربیت کنم. در خصوص والاحضرت علیرضا صحبت کردند. فرمودند، از من پرسید که مرا هم مثل ولیعهد، خودت به مدرسه می‌بری؟ گفتم نه. چون آن جا تو به مدرسه فرانسوی می‌روی. به هرصورت بچه به این کوچکی خیلی احساسات دارد.

دور دور کردن در سعدآباد

چهارشنبه هجدهم مهر ۱۳۵۲: (...) عرض دیگرم در خصوص تند راندن ماشین به وسیله والاحضرت همایونی بود. عرض کردم به صورت وحشتناک در این خیابان سعدآباد تند می‌روند. فرمودند خودت برو با ولیعهد صحبت کن که تو تعلق به کشور داری، چرا این کار را می‌کنی؟ عرض کردم به بچه ۱۳ ساله چه جور حرف بزنم؟

این همه زن نباید ایشان را احاطه داشته باشند!

چهارشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۵۳: صحبت والاحضرت همایونی شد که قرار است تابستان تشریف ببرند انگلستان را ببینند. مدتی صحبت کردیم که ماشاالله چه بچه باهوش و ملایم و متعادلی است. فرمودند، من خیلی خوش وقت هستم.

عرض کردم فقط باید ایشان را از شر این زن فرانسوی آزاد کرد. این همه زن نباید ایشان را احاطه داشته باشند. علیاحضرت شهربانو، مادربزرگ، مادمازل ژوئل، رئیس مدرسه، معلم پیش آهنگی، اغلب معلمین همه زن! این که نمی‌شود ... [شاه فرمودند] باید فکر یک دختر بازی هم برایش بکنم! عرض کردم هنوز خیلی زود است. [شاه] فرمودند، نه، من در این سن‌ها کاملاً احساس این مطالب را می‌کردم. من عرض کردم، من که تا هفده سالگی هیچ سر در نمی‌آوردم. [شاه] فرمودند، من که کاملاً احساس می‌کردم حتی عاشق ایران تیمورتاش شده بودم. تیمورتاش آن موقع وزیر دربار بود.

چهارشنبه اول خرداد ۱۳۵۳: در مورد پرواز سولوی والاحضرت همایونی، من عرض کردم مثل این که امر فرمودید سر و صدایی نشود، به این جهت من هم عریضه تبریکی که به والاحضرت عرض کردم نمی‌فرستم. فرمودند برعکس بفرستید. خود روزنامه‌ها چیزی ننوشتند، به ج-ا-ک-ش‌ها(!) بگو، پرواز ولیعهد کشور حتی از خبر یک چاقوکشی هم کمتر است که هیچ نمی‌نویسید؟

جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۵۵: (...) شاهنشاه ابتدا از هدیه‌های که من از فرانسه آورده بودم و دیشب در حضورشان بود، تعریف فرمودند. و بعد هم از من پرسیدند، می‌دانی که ولیعهد هدیه‌ای که برای او فرستاده بودی رد کرد؟ با ناراحتی بسیار این مطلب را فرمودند. عرض کردم، جریانش را به غلام گفتند ... باید عرض کنم این زن فرانسوی [منظور مادمازال ژوئل - پرستار ولیعهد] آن چنان نفوذی در ولیعهد به هم زده که غیرقابل تصور است. یا خودش پارسا puritan است و واقعاً ولیعهد را از این مسائل بر حذر می‌دارد و با ابنکه خودش از والاحضرت همایونی کام می‌گیرد و این بسیار خطرناک خواهد بود که زن پیر پدرسوخته فرانسوی، ولیعهد را روی خودش بکشد. بعد هم غلام چندی پیش به عرض رساندم که علیاخضرت شهبانو اگر وارد بر جریان نباشد، کار مشکل می‌شود و همین طور هم شد و حال غلام ترس دارم که جریان به عرض علیاحضرت هم رسیده باشد. گو اینکه باکی ندارم، ولی کار ما در آینده بسیار مشکل‌تر می‌شود.

دوشنبه پنجم مهر ۱۳۵۵: (...) سر شام فقط دکتر کریم ایادی و در حضور [پادشاه] بودیم، صحبت‌های مختلف شد. به من فرمودند، به تو خبر خوشی بدهم که خود شهبانو به من گفتند باید برای ولیعهد فکر سرگرمی کرد، دارد پسر بزرگ می‌شود و باید به احتیاجات انسانی و طبیعی او توجه کرد. از این جا همه متوجه شدند که پسرِ ...، همکلاس والاحضرت همایونی، حساب پرستار خودش را رسیده است!

چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۵۵: (...) اجازه گرفتم اتومبیلی به والاحضرت همایونی تقدیم کنم به مناسبت تولد معظم له که فرداست. اجازه فرمودند. باز هم راجع به والاحضرت مذاکره شد. شاهنشاه خوشبختانه راضی هستند. می‌فرمایند جوان معقول، خونسرد و با تاملی است، هر کاری را لازم باشد می‌کند ولی در عین حال هم هالو نیست که هر کس هر چه بخواهد به او تحمیل کند. عرض کردم خوشبختانه همینطور است ولی باید هر چه زودتر فکری بفرمایید که از محیط زن‌ها خارج شوند. فقط زنهایی را ببینند که باید با آن‌ها آن کار(!) را بکند. خاله خانقزی و پرستار فرانسوی مضر هستند، ایشان را زنانه و گوشی بار می‌آوردند. فرمودند درست می‌گویی ولی باز هم دستور اقدامی نفرمودند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 11
  • در انتظار بررسی: 5
  • غیر قابل انتشار: 4
  • IR ۲۰:۱۳ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
    8 44
    حرف مفت نزنید!
    • IR ۲۰:۳۷ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
      7 0
      عَلَم گفته داداش.
    • IR ۲۱:۰۵ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
      7 0
      بالأخره خوشت بیاد یا نیاد، این کتاب خاطرات سال هاست چاپ شده و موجوده. تازه این فقط یک از هزاران بود که اینجا خوندی. ماجراهای گردش رفتن خود شاه و داستان مهمانی های اشرف و خاطرات ارتشبد قره‌باغی و کتاب انصاری و ... را هم بخونی، خودتو می کشی که. (خخخخخ)
    • IR ۲۱:۵۵ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
      4 0
      حرف کلفته نه مفت.
    • IR ۲۲:۱۸ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
      6 0
      مفت که سر تا پای شازده شماست که ۷۰ سالشه، مامانش خرجشو میده. شما جماعت مفت خور هم دنبالشید. (خخخخ)
    • IR ۲۳:۵۸ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
      7 1
      مفت نیست، تلخه، و حقیقت،
    • IR ۰۰:۰۱ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۵
      6 0
      پماد لازم شدی ها🤣🤣
  • اسدالله علم IR ۲۰:۵۳ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
    0 2
    چرا خودتون صحنه سازی میکنید،،،شما باختیم بدم باختیم
  • IR ۲۱:۰۰ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
    6 1
    خانواده پهلوی جرثومه فساد بوده و هست.
  • IR ۲۱:۰۸ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
    2 0
    روزی روزگاری حقایق روشن خواهد شد.
  • ایرانی با غیرت IR ۲۱:۳۷ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
    5 1
    در روایات و احادیث معتبر امده است که یکی از وظائف مهم این جناب اسداله علم در دربار شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران آوردن زنان جورواجور برای شخص شاه بوده. در اواخر حکومت ممد رضای پهلوی خائن این جناب اسداله علم دختری به نام " طلا" را برای شاه دست و پا میکند البته بدون اذن فرح پهلوی. وقتی فرح از این موضوع با خبر میشود اسداله علم را احضار کرده و سیلی محکمی توی گوش این مرد حقیر و فرومایه میکوبد! پست تر و رذل تر از این اسداله علم خود خودش بود! جهت ثبت در تاریخ .....

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس