به گزارش مشرق، سفره خانواده تنگ بود و بی رنگ و لعاب؛ محمد اگرچه نوجوانی بیش نبود اما مردانگیاش اجازه نمیداد تا تنگدستی خانواده و پیلههای دست پدر و مادر را ببیند و کاری نکند، پس غربت را بر خود روا داشت و برای کار و لقمهای نان به کویت سفر کرد؛ آن روزها برای خانوادههایی که نمیخواستند تن به ظلم حکومت زمان خود بسپارند، تنها راه امرار معاش برایشان، پذیرش درد غربت و رفتن به کشورهایی مثل کویت بود.
پر از هراس و امیدم که هیچ حادثهای، شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
محمد نوجوان پس از گذشت دو سال کار کردن در دیار غربت حالا ۱۸ ساله شده و پا در خاک وطنش گذاشته بود و این مقدمه دوران سربازی محمد شد، محمد اما اکنون دلش پا بست دل دختری گندمروی از دیارش شده بود، او ترجیح داد ماجرای این دلبستگی را به خانوادهاش بگوید و این سرچشمه وصال او با یار غارش شد و درخت تنومند زندگی سادهای که به دست این جوان رقم خورد چنان بود که ثمرهاش پنج پسر قد و نیم قد شد.
در آرزوی زندگیای آرام به جنگ با طاغوت رفت
اکنون محمدجعفر سعیدی در گوشهای از تاریخ گرفتار آمده بود که باید برای زندگی بهتر فرزندانش جانفشانی میکرد، درست شبیه به زمانی که درد غربت را بر قلبش انداخته و حامی خانوادهاش شد؛ تاریخ به اندازه همه مردم آزمون و بلایش را فراهم کرده بود پس زمان آزمون محمدجعفر هم رسید، او علمبه دوش جبهه حق علیه باطل شد، محمد برای پایان دادن به حکومت طاغوت پا در خیابانهایی نهاد که سرتاپایش آکنده از خون پیر و جوانی بود که به دنبال حکومت اسلامی بودند.
او در کنار دیگر مردم کشور برای تحقق آرمان آزادی جنگید و سرانجام کشور، ردای آزادی را بر تن کرد و اما این پایان کار این جوان دست از جان شسته نبود، چراکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او لباس سبز پوشان سپاهی را بر تن کرد و وارد عرصه جدیدی از عمر خود شد چراکه خدمت به مردمش، دغدغهای بود که دیگر با پوست و گوش و استخوانش عجین شده بود.
کار تشکیلاتی؛ مقدمهای برای پیروزی
محمد حالا به نقطهای از سطح شخصیتی خود رسیده بود که در خط اول دفاع از سرزمینش قرار گرفته بود؛ طوری که با کادرسازی و ایجاد تشکلهای مردمی به کمک سپاهیان شتافت و نیروهای پر توان مردمی که دغدغه دفاع از سرزمینشان را داشتند را سازماندهی کرد؛ او توانست سربازان امام زمان(عج) را در یک خط کند.
حالا که خیالش از این مجموعه آرام گرفته بود، شبیه تشنهای که به دنبال آب باشد، به دنبال رفع نقصی دیگر رفت، او به سراغ روحانیان استان بوشهر رفت و برای تقویت سنگرهای مردمی مساجد، از روحانیها خواست تا نمازجماعت را در مسجد از سر بگیرند و سرانجام چنین هم شد.
پایان یک ماموریت خستگی ناپذیر
سایه نحسی جنگ بازهم بر طنین خاک سرزمینمان رخنه افکند و بازهم محمدجعفر سعیدی با نیروهای مردمیای که خود آنها را سازماندهی کرده بود دل به خط زد و اما عملیات «کربلای چهار» نقطه پرواز محمد شد، خون محمد و یارانش، قداست مقاومت را بر واژه نحس جنگ کشید و این خود بهانهای شد تا دردمندان این خاک به خونخواهی از مردم بیگناه، فوج فوج به جبهه عازم شوند.
شروع یک عمر چشم انتظاری
خانواده سعیدی بعد از شنیدن خبر شهادت او، منتظر برگشت پیکر عزیز خود بودند اما هرچه فصل بر فصل اضافه میشد، بازهم خبری از محمد نبود که نبود! انگار سالها هی کش میآمدند تا صف صابران را جدا کند. خانواده محمد، سالها چشم انتظار برگشت پیکر خورشید خود ماندند تا اینکه ۱۰ سال بعد، پیکر خونین کفن محمد بر دوش مردم دلیر جنوب در هجدهمین روز از بهمنماه ۱۳۷۵ سراسر ایران را منقلب کرد و خون تازهای بر رگان مردم شد. روستای «احشام قایدها» از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر که در تاریخ سوم تیرماه ۱۳۳۴ فرش قدوم تولد محمد جعفر بود اکنون میزبان پیکر همان فرزند است، فرزندی که خونش پای آبادی آن صرف شده است.
بهاری که به نام محمد شکوفه میدهد
شهید محمدجعفر سعیدی در لحظه شهادتش عنوان معاون گردان حضرت ابوالفضل(ع) ناوتیپ ۱۳ امیرالمومنین(ع) استان بوشهر را داشت و جانشین فرمانده سپاه گناوه، فرمانده سپاه بندر ریگ، سرپرست و جانشین فرمانده سپاه جریزه خارگ، جانشین فرمانده سپاه دشتی نیز عناوین دیگری است که این شهید والا مقام در آن خدمت کرده است.
اکنون دلیری و رشادتهای این مرد نامدار خطه جنوب موجب شده است تا شهید محمدجعفر سعیدی به عنوان شهید شاخص استان بوشهر در سال ۱۴۰۲ معرفی شود؛ استان بوشهر بهار سال ۱۴۰۲ خود را با نام شهیدی شروع میکند، که یک عمر جان فشانی برای این خاک را بر پیکر خونین خود حمل کردهاست.