غلامحسین سفیدیان ، راننده ماشین های راهسازی در شرکت ذوب آهن البرز شرقی شاهرود بود که به عنوان راننده لودر و بولدوزر در خطوط مقدم ، به جرگه ی سنگر سازان بی سنگر پیوست. او مدال افتخار مداحی اهل بیت(صلوات الله علیهم) را نیز بر سینه ی خود داشت.
روحمان با یادش شاد
سنگرساز بی سنگر، جهادگر شهید «غلام حسین سفیدیان»
سنگرساز بی سنگر، جهادگر شهید «غلام حسین سفیدیان»
شب آخر ، با بچه ها خيلي بازي مي كرد . پشت سر هم بچه ها را می انداخت بالا و می گرفت . بچه ها از خنده و خوشی ضعف می کردند. وقتي آن ها را تو بغلش مي گرفت، صورتشان را غرق بوسه مي كرد و مي خواند:
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند وعيال وخان مان را چه كند
ديوانه كني هر دو جها نش بخشي ديوانۀ تو هر دو جهان را چه كند
آخر شب حسن که خوابش برده بود ، نشست کنارش و همین طور که اشك مي ريخت ، سر و صورتش را می بوسید و می بویید. بهش گفتم: « غلام! مگه ديوونه شدي ؟بچه بد خواب می شه. اذیتش نکن !»
اشک هایش را پاک کرد و گفت: «مي دونم ! ولي اگه بيداربشه، محبتش تو دلم گُل مي کنه ، اون وقت می ترسم نتونم ازش دل بكنم !»
صبح که راهی شد، چند بار رفت وبر گشت و خداحافظی کرد. با هر بار خدا حافظي پهنای صورت زیباش خيس مي شد از اشک .من هم همراهش اشك مي ريختم. دفعه ی آخر ، گریه کنان ، خندیدم و گفتم :« چرا این جوری می کنی؟ خب اگه مي خواي نرو !»
نگاهی کرد که ته دلم خالی شد و گفت :« اين دفعۀ آخرمه! بايد برم. مي دونم شهيد مي شم !»
گنگ شده بودم. کاملا حرفش را نشنیده گرفتم ولی لحن ملتمسانه ای گفتم: « حالا نمي شه اين دفعه رو نري، دفعه بعد بري ؟»
آهي كشید وگفت: « رانندۀ بلدوزر ام. چند ساله خاكريز زدم و سنگر ساختم. خبره شدن تو کارم. جاي خالي امثال من سخت پر می شه .بچه های مردم پشت خاکریزای ما پناه می گیرن. اگه به خاطر نرفتنم بچه ها شهيد بشن كي جوابشو مي ده ؟ شماها عشق منید ولي ادای تکلیف بالاتره !»
*راوی: همسر شهید