به گزارش مشرق، علی مهدیان استاد حوزه و دانشگاه طی یادداشتی در روزنامه همشهری نوشت: زیر بارش همه فشارها و تهدیدها و تحریمها، پاشو بابا! پاشو! من هستم! پسر کوچکت که نمرده، مردانه کنارت هستم، کمکت میکنم برخیزی. غیرت را خودت یادم دادی. پاشو!
بلندشو! اینجا حرم شاه «چراغه»! مرا آوردی که برخاستن را یاد بگیرم. یاد بگیرم سایه بر سر دارم، فراموش نکنم نور امامرضا(ع) را که هویت ایران را پرکرده از کلمه «لااله الاالله». و حول این کلمه بارگاهی ساخته که همهاش حرم است، همهاش بهشتی امن از همه زشتیها و رذالتهای زورگوها «حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی».
بلندشو! ببین چه مردی شدهام برای خودم. کودک دهه نودیات را ببین! اینجا ایران است. درش سرو میروید و لاله. پر است از قاسم(ع) و عبدالله(ع)، پر است از عزیزاللهی و بهنام محمدی و فهمیده، پر است از علی لندی، پر است از خونی که میجوشد...
پاشو ببین دشمن آمده! همان که روسری از سر خواهرانم میکشید، همان که نان و آبمان را بریده بود، همان که درد بیکاری و خجالت باباها سر سفره غذا را چشانده بود، همان که از سینهزنیها و اشک روضههامان عصبانی بود، همان که برادر دانشمندم را کشت، همان که تیرهای زهرآلود شهوت و بیغیرتی و بیناموسی را بهسوی جوانهای ما رها کرده بود. حالا اسلحه گرفته در دست و آمده کنار شاه«چراغ»، که چه کند؟ خون بریزد. چرا؟ چون آن روی سگش بالا آمده لابد. وقتی دید خواهرم روسریاش را سفت چسبید و بیحیا نشد، بابایم کمرش خم شد ولی حسینحسینش ترک نشد، مادرم بغض کرد ولی لقمه نان و غیرت درست کرد و در کیف «مدرسه»مان گذاشت.
دشمن آمده تا یادم نرود دشمن دارم. تا یادم نرود اینها «عقیده» مرا میخواهند و نه هیچچیز دیگر را. تا یادم نرود «حجاب» و «چادر» مادرم چند میارزد. تا یادم نرود آینده را خودم باید بسازم. دشمن آمده تا برخاستن را فراموش نکنم. نترس بابا!...
«ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون»
پاشو بابا! قصه در و دیوار را تماشا میکنی؟ قصه مادری که زمین خورد تا ما زمین نخوریم؟
یا علی بگو! چیزی نمانده.
چیزی نمانده تا نام حسینش را در عالم فراگیر کنیم و آن وقت اماممان بیاید و فریاد بزند
الا یا اهل العالم! ان جدی الحسین قتلوه عطشانا...
و باز با روضه امام حسین(ع) باز هم قیامت کند! بیدارمان کند! همه را برخیزاند! و اینگونه آراممان کند! و بسوزاندمان! و این قصه سر دراز دارد...
پاشو بابا!