آوانسيان از كهنه توده اي هايي بود كه در 1324 ش وارد سازمان جوانان حزب و در 1330 ش عضو شعبه اطلاعات آن شده بود. او مدتي نيز مسئول نفوذ در احزاب مخالف حزب توده بود. در پنجم آبان 1342 دستگير و در زندان قزل قلعه زنداني شده بود. آقاي خامنه اي نمي دانست او توده اي است، اما مي دانست كه ارمني است. ديده بود كه با برخي از درجه داران قزل قلعه رفيق است.

گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت.

آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش پنجاه و هفتم این کتاب است.


***در پادگان سلطنت آباد(3)


رحيم خبازباشي ديگر هم پروندة قرني و جزايري بود. او كه در ميان جمع زندانيان بود، خبر داد كه آنها را در ارتباط با آقاي ميلاني [و طرح كودتاي قرني] دستگير كرده اند.

"بعدها كه ما از زندان آمديم بيرون مي گفتند كه قرني آدم مورد اطميناني نيست و با خود دستگاه مرتبط است ... لكن ما با قرني بعدها بيشتر نزديك شديم؛ ديديم نه، اين صحت نداشته، منتها چون اساس كار، اساس قوي اي نبود و كودتا به معناي واقعي خودش نبود؛ [و فعاليت هاي او ] در رابطه با بيت آقاي ميلاني [و] كارهاي آخوندي... انجام گرفته بود، نه در داخل دستگاه نظامي ... آن بود كه ... سه سال او را زندان كردند ... جزايري دو سال و [خبازباشي ] ... يك سال زندان شدند ... جزايري كه از زندان آمد بيرون به كلي مبارزه را كنار گذاشت . قبل از آن هم در مبارزه به آن معنا وارد نبود ... در رابطه با آقاي ميلاني كارهايي داشت و گاهي از تهران مي آمد مشهد و مي رفت."

از ديگر زندانياني كه در قزل قلعه با آنها آشنا شد، گاگيك آوانسيان بود. آوانسيان از كهنه توده اي هايي بود كه در 1324 ش وارد سازمان جوانان حزب و در 1330 ش عضو شعبه اطلاعات آن شده بود. او مدتي نيز مسئول نفوذ در احزاب مخالف حزب توده بود. در پنجم آبان 1342 دستگير و در زندان قزل قلعه زنداني شده بود. آقاي خامنه اي نمي دانست او توده اي است، اما مي دانست كه ارمني است. ديده بود كه با برخي از درجه داران قزل قلعه رفيق است. مي آمدند در اتاقش مي نشستند و او چاي و گاه غذا برايشان درست مي كرد. تدريجاً با او هم صحبت شد و حرفهايي را به بحث گذاشت كه تمايل او را نسبت به آيين اسلام بسنجد. "نگو او هم دارد سعي مي كند مرا متمايل به مسلك خودش كند."



سلول هاي آن دالان محل پذيرايي زندانيان از يكديگر هم بود؛ هم به ميهماني مي رفتند و هم ميزبان مي شدند. شبي به ديدار گاگيك رفت. اين ارمني مي دانست كه چگونه از آن روحاني پذيرايي كند. از رأي برخي مسلمانان درباره پاكي و ناپاكي اهل كتاب آگاه بود. "البته اين رأي شايع بين علماء درباره اهل كتاب است ... من قائل به طهارت اهل كتاب هستم."

در آن زمان، آيت الله سيدمحسن حكيم از معدود مراجعي بود كه فتوا به پاكي اهل كتاب داده بود. آقاي خامنه اي به نظافت اهميت مي داد و دوست داشت كساني كه به سلول او مي آيند رعايت پاكيزگي آن محل را بكنند. ميهمانان طبق عادت معمول خاكستر سيگار و ته آن را روي زمين مي انداختند؛ انگار همه جا زيرسيگاري است؛ يك زيرسيگاري بزرگ. اما او از پاكت هاي سيگار زيرسيگاري مي ساخت و نزد ميهمانش مي گذاشت.

موضوع آن قدر عجيب بود كه گمان مي كردند اگر خاكستر تنباكوي خود را در آن بريزند، كثيف مي شود؛ دستشان را طرف ديگر مي بردند تا خاكستر در زيرسيگاري نيفتد! روزي پس از نماز مغرب، در حال گفتن تعقيبات بود كه يكي از آن پامنبري هاي مسجد جامع تهران دريچه بالاي در سلول را باز كرد و گفت: من برگشتم. او، تنها بازمانده از آن پامنبري هاي جوان بود. همه را آزاد كرده بودند، جز او. اُنسي با آقاي خامنه اي گرفته بود. دوست داشت هنگام غذا با او باشد. آدمي بود ساده دل و بي آلايش، اما به دور از انديشه و صبر. يك بار، به اندازه اي پاپيچ استواري براي آزادي خودش شد كه او را كلافه كرد و استوار براي پس زدن مزاحمت اين موجود سمج، چاره اي نديد جز دادن وعده آزادي!

رفتار اين جوان، شأن زندانيان سياسي را كسر مي كرد و آنان را مي رنجاند. وقتي خبر آزادي اش را شنيد به هوا پريد و فرياد زد : دوشنبه آينده آزاد خواهم شد! او كه اين پرش و فرياد را نزد آقاي خامنه اي اجرا كرده بود، گفت: بيرون زندان سفارشي نداري؟ [مبادا تعارف كني؟ ] به قدري اصرار كرد كه آقاي خامنه اي شماره تلفن يكي از آشنايانش را به او داد و گفت كه تماس بگيرد و بگويد مقداري پول و يك پتو برايش بفرستد. نه آن دوشنبه، بلكه دوشنبه هاي بعد نيز آمدند و رفتند و او همچنان در زندان بود. آن روز هم كه آمد و گفت: من برگشتم، يكي از دوشنبه هاي وعده داده شده بود. شگفتي اين مرد نزديك انديش، جرم او بود. در دفترچه خاطرات او "شعري فوق العاده چرند و مزخرف يافته بودند؛ شعري از نظر ساختارهاي زباني ناقص و از نظر وزن و قافيه بسيار ضعيف و بالاخره آكنده از غلط هاي دستوري. شعر اين بود: جمله بگوييد از برنا و پير / لعنت الله رضاشاه كبير ... مصراع اول فاقد وزن و قافيه و داراي سكت است و مصراع دوم كه به اصطلاح عربي است غلط هاي آشكاري دارد؛ از جمله اين كه لعنت الله مبتدا است و خبر آن نمي تواند رضاشاه كبير باشد، بلكه جمله (علي رضاشاه كبير) بايد خبر آن قرار گيرد. ديگر اين كه كلمه كبير صفتي است كه جهت تعظيم و بزرگداشت مخاطب به كار مي رود و سياق كلام در اين جا لعن و تحقير است نه تعظيم و تفخيم ... به خاطر يك بيت شعر ناسره و نامرغوب آن بيچاره ساده لوح را به زندان افكندند و اين مسئله عمق بي پايگي و بي ثباتي رژيم و محاكم آن را نشان مي دهد."

اين جوان يك سال در زندان قزل قلعه ماند. اين را يك سال بعد از آزادي شنيد. خبر ديگري كه پس از آزادي در روزنامه ها خواند و اندوهگين شد، اعدام سه تن از اعضاي جبهه تحرير عربستان بود: آل ناصر، ظهراب كعبي و آن پسر 30 ساله خوش سيما. طرفه اين كه شيخ حنش، پيش از فرارسيدن عيد فطر آزاد شد و نزد شاهد چهارم خود رفت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۱۰:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۶
    0 0
    درود بر رهبر فرهیخته، مومن و مظلوم ایران زمین ....
  • کمالی ۱۰:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۷
    0 0
    جانم فدای رهبر عزیز ومظلوم
  • ۰۰:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۸
    1 0
    این را هم بگو ،درود بر رهبر مبارز ایران زمین ، لعنت بر کسی که خود را در ظاهر پیرو ایشان جا می زند و در باطن خون به دل پیروان واقعی اش می کند

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس