به گزارش مشرق به نقل از فارس، روند سازش یا آنچه سیاستمداران آمریکایی «روند صلح خاورمیانه» میخوانند، در طول تاریخ خود دارای یک اسپانسر بزرگ بوده است: «ایالات متحده آمریکا». اما این اسپانسر بزرگ هرگز نتوانسته است یک پروسه معنادار را در مراودات بین فلسطینیان و اسرائیلیها ایجاد کند.
این گزارش در نظر دارد به موضع دولت اوباما و خواستههای دولت وی از روند سازش بپردازد. این سوال مطرح است که آیا دولت اوباما واقعا دنبال صلح در خاورمیانه است و اگر هست با چه شرایطی؟ اما پیش از آن لازم است تاریخچه این مساله اندکی مورد دقت قرار گیرد چرا که پدیدههای سیاسی و اجتماعی بر پایههای تاریخی خود بنا میشوند و بدون داشتن نگاه تاریخی به آنها، نمیتوان از پس تحلیل آنها برآمد.
دولت یهود از کجا سر برآورد؟
آنچه اکنون از سوی رسانههای غربی و صهیونیستی، کشور یهود خوانده میشود، ریشه در جنگ جهانی اول دارد، آنگاه که «لرد بالفور»، وزیر امور خارجه بریتانیا اعلام کرد که کشورش به تاسیس یک وطن برای یهودیان در فلسطین متعهد است. آن زمان، بر اساس قرارداد «سایکس – پیکو»، فلسطین جزو آن دسته از غنایم جنگ اول جهانی بود که پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی، به بریتانیا میرسید.
با اینکه پس از جنگ جهانی اول، مهاجرت یهودیان به فلسطین توسعه یافت اما بریتانیا معتقد بود که دولت صهیونیستی در فلسطین باید در کنار دولت فلسطینی تشکیل شود. اما پس از جنگ دوم جهانی و روبه ضعف گذاشتن بریتانیا که سرزمینش تحت بمببارانهای ارتش آلمان به شدت آسیب دیده بود، صهیونیستها با کمک ایالات متحده توانستند بدون شکل گرفتن یک دولت فلسطینی، در سال 1948 سرزمین خود را با جنگی خونبار تاسیس کنند.
سیاست ایالات متحده در تمام دوران جنگ سرد، وجود یک رژیم جعلی صهیونیستی بود و این مساله پس از شکست اعراب در جنگ 1967 که یک پیروزی درخشان برای بلوک غرب بر بلوک شرق محسوب میشد، تقریبا رسمیت یافت چون مناطقی هم که قرار بود بنابر قطعنامه سازمان ملل، فلسطین را تشکیل دهند، به اشغال صهیونیستها درآمدند.
اما پس از جنگ سرد و از بین رفتن رقیب بزرگ ایالات متحده در نظام بینالمللی که منجر به ایجاد نوعی نظم تکقطبی شد، سیاست ایالات متحده نیز دچار نوعی تغییر شد و تصمیم گرفته شد تا راهکار دو دولت بار دیگر در دستور کار قرار گیرد، دولت بیل کلینتون در این مسیر تلاش فراوانی کرد که پیمان «اسلو» بین عرفات و رابین، از بزرگترین دستآوردهای وی در این مسیر بود.
اما ظهور گروههای مقاومت که از اساس رژیم صهیونیستی را بهرسمیت نمیشناختند باعث شد تا روند سازش در بین فلسطینیها با بیاعتنایی و بیاعتمادی مواجه شود. از سوی دیگر اقدامات اسرائیل نیز هرگز بوی صلحطلبی نمیداد، لذا هیچ رئیسجمهوری در آمریکا نتوانسته است این روند را به سر و سامان جدی برساند.
از سال 1991 تاکنون، همواره بحث صلح بین فلسطینیها و رژیم صهیونیستی مطرح بوده است اما در عمل به هیچ جایی نرسیده است. ماهیت ناعادلانه آنچه غربیها صلح میخوانند از یکسو و زیادهخواهیهای اسرائیل منجر شده تا تشکیلات خودگردان به خاطر حفظ وجهه خود در افکار عمومی هم که شده، به بسیاری از شرایط آنچه صلح خوانده میشود، تن درندهد. از سوی دیگر، تشکیلات خودگردان در بین فلسطینی ها فاقد آتوریته لازم برای تصمیمگیری در خصوص صلح است، صلحی که این تشکیلات به تنهایی بپذیرد، از سوی دیگر گروههای فلسطینی پذیرفته نمیشود.
دولت اوباما و روند سازش
اوباما نیز به سبک و سیاق بوش پدر، کلینتون و بوش پسر به دنبال آن بوده است تا روند سازش را به یک سرانجام با معنا برساند. وی میداند که کسی که بتواند مساله بغرنج فلسطین را حل کند، میراثی بزرگ و به یاد ماندنی از خود در سیاست خارجی آمریکا باقی خواهد گذاشت.
«جی نیوتون اسمال»، در مقالهای در نشریه تایم تصریح کرده است که اوباما به دنبال باقی گذاشتن میراثی بزرگ از خود در خاورمیانه است، آن هم میراثی که گذشتگان وی از باقی گذاشتن آن ناتوان بودهاند.
البته روندی که اوباما در این مسیر طی کرده است، هیچ بویی از موفقیت ندارد. وی که به نوشته «اسکات ویلسون» در واشنگتنپست بهدنبال یک تغییر تاریخی بود، با یک مانع تاریخی هم مواجه شد: «راستگرایان صهیونیست و در راس آنها بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل.»
ویلسون تصریح میکند که اوباما را قضاوتهای نادرستش با شکست مواجه کردند، قضاوتهای نادرستی که باید آنها را ناشی از مشاورههای نادرستی دانست که به وی ارائه میشوند. ماهیت مساله فلسطین اساسا چیزی غیر از آن است که اوباما بتواند با بدهبستانهای مدنظرش، آن را به یک سرانجام برساند.
نیویتون اسمال، نویسنده تایم، گزارش مختصر و مفیدی را از روند ورود باراک اوباما به مساله مناقشه اعراب و اسرائیل ارائه کرده است. به نوشته وی، اوباما وقتی به قدرت رسید که اسرائیل تازه جنگ 22 روزه غزه را به پایان برده بود. یکسال بعد، سفر «جو بایدن»، معاون اول رئیسجمهور آمریکا به فلسطین اشغالی با «مناقشه شهرکسازی» مواجه شد که سرانجام در سال 2010، به یک بحران انجامید. این روند بالاخره به آنجا انجامید که ماموریت «جورج میشل»، نماینده ویژه اوباما در امور صلح خاورمیانه، با سرخوردگی پایان پذیرد. فلسطینیها در اعتراض به ادامه شهرکسازی میز مذاکره را ترک گفتند و این مساله تاکنون هم ادامه یافته است.
نتیجه این روند را باید در یک کلام در تیرگی روابط نتانیاهو و اوباما خلاصه کرد که بزرگترین نشانه آن حمایت تلویحی نتانیاهو از رقیب اوباما در انتخابات نوامبر 2012 بود. «میت رامنی» به صراحت بیان میداشت «اوباما اسرائیل را زیر اتوبوس افکنده است.» مسائلی غیر از شکست روند صلح خاورمیانه به این تیرگی دامن میزد که مساله برنامه هستهای ایران، اهم آنها بود.
به این ترتیب، دستکم در دور اول ریاستجمهوری اوباما، دنبال کردن روند صلح در خاورمیانه چیزی جز سرشکستگی برای وی بهدنبال نداشته است.
شکست در روند سازش، یکی از مسائلی است که شخص اوباما هم بدان اعتراف کرده و روزنامه صهیونیستی جروزالمپست آن را گزارش کرده است. وی تصریح کرده است: «من نتوانستم آنگونه که میخواستم روند صلح خاورمیانه را به پیش ببرم.»
اوباما و وقایع اخیر: جنگ 8 روزه و رایگیری در مجمع عمومی
اوباما در حالی وارد دور دوم ریاستجمهوری خود میشود که در دو موضوع مهم اخیر، وفاداری خود را به اسرائیل ثابت کرده است.
اولین این موضوعات، جنگ 8 روزه غزه بود که طی آن دولت اوباما دفاعی تمامقد را از رژیم صهیونیستی به عمل آورد و وزیر خارجه وی نیز تلاش کرد تا با تحقق هرچه سریعتر آتشبس، صهیونیستها را از باتلاقی که در آن گرفتار شده بودند، نجات دهد.
در این تلاشها، آمریکا به شدت روی کمکهای دولت تازه مصر نیز حساب میکرد. مصر بهشدت نیازمند کمکهای اقتصادی آمریکاست و کمکهای ایالات متحده چه در دوران مبارک و چه در دوران مرسی ادامه داشته است. در دهه 1950 میلادی، ایالات متحده با کمک نکردن به مصر در ساخت «سد اسوان» این کشور را به دامان بلوک شرق انداخت و نمیخواهد این بار اشتباهی مشابه را تکرار کند.
از سوی دیگر، مرسی هم برای دریافت این کمکها مجبور است علیرغم عقیده تند و راسخ اخوانالمسلمین به آرمان فلسطین، همکاریهایی از خود نشان دهد. آتشبس اخیر بین مقاومت و اسرائیل بدون کمکهای مرسی امکانپذیر نبود. مرسی به اخوانالمسلمین نزدیک است و حماس نیز شاخهای از اخوانالمسلمین محسوب میشود.
مساله دومی که اوباما اخیرا با آن مواجه شد، طرح ابومازن در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بود که به رسمیت یافتن فلسطین در سازمان ملل متحد بهعنوان ناظر غیرعضو انجامید. در اینجا نیز حمایت دولت اوباما از موضع نتانیاهو کاملا جدی بود. هیلاری کلینتون سعی کرد به محمود عباس بفهماند آنچه میخواهد را باید بر سر میز مذاکره بهدست آورد نه در مجمع عمومی سازمان ملل متحد.
رای منفی دولت اوباما به این طرح در مجمع عمومی سازمان ملل متحد یک سوال و تردید جدی را در اذهان عمومی نسبت به نیت رئیسجمهور سیاهپوست آمریکا در خصوص مناقشه خاورمیانه ایجاد میکند. اگر اوباما جدا بهدنبال صلح است، چطور حاضر نیست حتی فلسطین را بهعنوان ناظر غیرعضو در سازمان ملل بپذیرد؟
مشکل اساسی رویکرد اوباما به مناقشه خاورمیانه
شکست رویکرد اوباما به روند صلح در خاورمیانه اساسا ناشی از نوع نگاه او به این مساله است. اوباما ملت فلسطین را ملتی مظلوم نمیداند که باید به حق خود برسند بلکه بهدنبال آن است تا با به سرانجام رساندن سازش بین تشکیلات خودگردان و تلآویو، میراثی بزرگ از دولت خود باقی بگذارد و وجهه ایالات متحده را در سطح بینالمللی و وجهه حزب دموکرات را در عرصه داخلی بهبود ببخشد.
به عبارت دیگر، اوباما علیرغم درگیری با نتانیاهو، حاضر به ترک منافع صهیونیستها نیست. اگر غیر از این بود، در دو موضوع اخیر، به دفاع تمامعیار از مواضع کابینه راستگرای نتانیاهو برنمیخاست.
بنابراین، ایالات متحده نگاه عادلانهای به مساله فلسطین ندارد و حاضر نیست تا با اعمال فشار بر متحد راهبردی دوران جنگ سرد خود، رژیم صهیونیستی را به پذیرش حقوق فلسطینیان مجبور کند.
آن کشور فلسطینی که اوباما از تاسیسش سخن میگوید، دردی از فلسطینیان درمان نمیکند و لذا صلحی که او از آن دم میزند، از اساس صلح نیست که بخواهد به نتیجهای برسد.
ادامه این نگاه در دور دوم ریاستجمهوری اوباما هم به جایی نخواهد رسید و مذاکراتی که با چنین دیدگاهی آغاز شوند، راهی جز شکست در پیش ندارند.