دیروز سراغ آیینهکارهای حرم رفتم؛ آنها که سقف رواقها را آيینهکاری میکنند؛ حسابش را بکن شغلت این باشد که با آیینه سر و کار داشته باشی آنوقت دعوت شوی از کرمان به کربلا؛ بعد محل کارت، سقف رواقهای حرم حسینی باشد. دیگر چه از این شاعرانهتر و بهتر.
دیروز سراغ آیینهکارهای حرم رفتم؛ آنها که سقف رواقها را آيینهکاری میکنند؛ حسابش را بکن شغلت این باشد که با آیینه سر و کار داشته باشی آنوقت دعوت شوی از کرمان به کربلا؛ بعد محل کارت، سقف رواقهای حرم حسینی باشد. دیگر چه از این شاعرانهتر و بهتر. با اینکه برای نوشتن مراحل نصب ضریح آمدم ولی وقتی آن بالا بین آیینهها بودم غبطه خوردم که کاش اینجا بودم.
مشرق - از ویزگیهای حریم تو این است که هرکسی در این بارگاه در رفیعترین جایگاه است آنچنان که همه به حالش غبطه میخورند. از کودکی فکر میکردم کفشداران حرم از همه مقربترند چرا که در آستان بارگاه زمینه خاکساری زائران را فراهم می کنند بزرگتر که شدم دیدم آنهایی که لباس خدمت میپوشند و پر دست میگیرند شاید مقربتر باشند. کمی که گذشت دیدم نه، ممکن است آنهایی که ضریح را جارو میکنند خوبتر باشند گاهی هم به این فکر میکنم که زائران از همه مقربترند چرا که تمام این اسباب و وسایل برای خدمت به آنهاست.
حالا طور دیگر فکر میکنم؛ احساس میکنم هر کسی با هر لباس و رفتار و منشی بیاید در اوج است یعنی اینجا ایستگاهی است از آدمهایی که در اوج هستند. آن پیرزن که روی ویلچر نشسته و معلوم است سکته کرده، در اوج است. پیشنماز صحن حسین علیهالسلام در اوج است؛ آینهکار رواق در اوج است و من هم در اوجم. نه اینکه خودم خوب باشم نه، من در جایگاه رفیعی ایستادهام و هر کدام از ما در جایگاه رفیعی ایستادهایم.
دیروز سراغ آیینهکارهای حرم رفتم؛ آنها که سقف رواقها را آيینهکاری میکنند؛ حسابش را بکن شغلت این باشد که با آیینه سر و کار داشته باشی آنوقت دعوت شوی از کرمان به کربلا؛ بعد محل کارت، سقف رواقهای حرم حسینی باشد. دیگر چه از این شاعرانهتر و بهتر.
با اینکه برای نوشتن مراحل نصب ضریح آمدم ولی وقتی آن بالا بین آیینهها بودم غبطه خوردم که کاش اینجا بودم. در همین فکرها بودم که جوان هنرآموز آیینهکار آمد کنارم ایستاد و به دوستش گفت تا با دوربین از ما دو تا عکس بگیرد. همین طور که داشت عکس میگرفت به من گفت میخواهم بروم کرمان بگویم این آقا از گروه نصب ضریح بودند. نگاهم را به چشمهایش دوختم که روی مژههایش ردی از غبار نشسته بود؛ گفتم: من الآن داشتم به این کار شما غبطه میخوردم.. حرفم را قطع کرد و گفت: "در این ساحت همیشه باید غبطه بخوری؛ فقط دعا کنیم که به ندای حسین علیهالسلام لبیک بگوییم." حالا که فکرش را میکنم میبینم راست میگفت. از آن روزی که فریاد هل من ناصر حسین علیهالسلام در تاریخ پیچید زیارتنامهها لبریز شد از "یا لیتنا کنت معک" و این یعنی غبطهخوردن و شاید تا همیشه ما باید بار این غبطه را به دوش بکشیم.
غبطه، یعنی دوست داریم در موقعیت دیگری باشیم اما در همین آستان در همین بارگاه شبها که میشود بیاختیار در صحن قدم میزنم و غبطه می خورم به حال زائرانی که عاشقانه زیارت میکنند. به آینهکارها، به خادمان، به کفشدارها.. به همه غبطه میخورم. به مداحی که یک گوشه برای پنج نفر روضه میخواند. به این خانمهای بحرینی که آمدهاند جلو کارگاه مثل ابر بهار گریه میکنند غبطه میخورم. به کبوترها، به کاشیها، به پارچههای سبز، به پرهایی که دست خادمان است و میدانم آنها هم به این روپوش سبز که علامت ساخت ضریح است غبطه میخورند.
حالا میفهمم که سرنوشت ما در این بارگاه، "غبطه خوردن" است. غبطهخوردنی مقدس؛ همان که در زیارتنامهها بارها آن را بر قنوتهایمان دخیل بستهایم و تا عرش فرستادهایم.
دیروز سراغ آیینهکارهای حرم رفتم؛ آنها که سقف رواقها را آيینهکاری میکنند؛ حسابش را بکن شغلت این باشد که با آیینه سر و کار داشته باشی آنوقت دعوت شوی از کرمان به کربلا؛ بعد محل کارت، سقف رواقهای حرم حسینی باشد. دیگر چه از این شاعرانهتر و بهتر.