به گزارش مشرق، وي نوشته است: نمي دانم حاج حسين شريعتمداري اجازه مي دهد تا از تريبون «کيهان» اين يادداشت را که کمي تا قسمتي حديث نفس است، بنگارم يا نه. هرچه باداباد؛ مي نويسمش، تا چه باشد نظر استاد. و حيف اگر من باب تواضع يا کرامت يا هرچه، حذف کند اين شعر را... که گفت: «بي پير نرو تو در خرابات، هرچند سکندر زماني». القصه؛ اين روزها نامه اي از من در وبلاگ «قطعه 26» که سخني صريح و صميمي اما کمي تا قسمتي خيلي تند خطاب به رياست محترم قوه قضاييه بود، زيادتر از آنکه بايد سروصدا کرد. آن نامه مطالبه محاکمه سران فتنه بود از دستگاه قضا که دست برقضا و متاثر از خشم مقدس من و امثال من از سران فتنه، در بعضي جملات و عبارات از مسير انصاف خارج شد و به نوعي به جاي سران فتنه، به محاکمه قوه قضاييه و ايضا اخوان لاريجاني منجر شد. من نويسنده ام و نويسنده جماعت، گاه از کوره در مي رود. اين هم از بد بودن مضاعف فتنه گران است که گاه ميانه ما افسران جنگ نرم را با قوه قضاييه ناراست مي کند. قبول دارم که برخي از تعابيرم خطاب به رياست دستگاه قضا جناب آملي لاريجاني که مولاي ما از ايشان به عنوان «دانشمندي جوان» ياد کرده اند، درست نبود. نيز در نقد رئيس محترم قوه مقننه بهتر بود برخي تعابير را به کار نمي بردم اما روح آن نوشته را صرف نظر از برخي کلمات و بعضي جملات هنوز هم قبول دارم. من خود دل شکسته ام اين روزها اما دلي اگر اين وسط شکسته ام، عذر مي خواهم. اين همه از آن روست که ما به شدت مضاعف عاشق نظام مقدس جمهوري اسلامي هستيم و اين عشق هرچه بگذرد در قلوب ما بيشتر مي شود. هيچ چيز نمي تواند مانع استمرار عشق مستمر ما به ولايت فقيه شود. هرلحظه و هرجور که بگذرد، ما پروانه تر مي شويم شمع ولايت را و ستاره تر مي شويم حضرت ماه را. ما اما جوانيم و اهل شور و شر. به شدت انقلابي و اگر تعبير به غلط نشود حتي مي خواهم ادعا کنم که در راه دفاع از انقلاب اسلامي و در برابر زياده گويي سران کفر و سران فتنه تخس هم هستيم. پس مطالبه ما از دستگاه قضا مبني بر محاکمه سران فتنه همچنان به قوت خود باقي است. در اين باب نکته ها هست که مي نويسم:
1- بيني و بين الله آن نامه را خود نوشتم. بي هيچ سفارشي. خدا را و بعد اساتيدم شريعتمداري و صفارهرندي را و ايضا بچه هاي «وطن امروز» را شاهد مي گيرم که تاکنون به سفارش احدي، قلمي ولو در حد يک کلمه نزده ام. آن نامه را خوب يا بد خودم نوشتم. في المثل آنجا که روزي لازم ديدم جناب مشايي را نقد کنم، سفارشي از برادران محترم لاريجاني در کار نبود و آنجا که لازم ديدم خطاب به رياست محترم قوه قضاييه نامه اي بنويسم، توصيه اي از دفتر رئيس دفتر رئيس جمهور در کار نبود که من درست مثل ديگر اهالي نسل 9 دي قلم گران قيمت خود را فقط به لبخند رضايت خامنه اي مي فروشم. قلم که هيچ، نسل من حاضر است هزار بار جان دهد به قيمت فقط يک لبخند بر لب مبارک اين علمدار علوي تبار انقلاب. اين پسر فاطمه و اين نايب برحق حضرت بقيه الله. نشان به نشان همين اشکي که الان گرم کرده 2 چشمان ترم را. همواره سعي ام بر اين بوده که در صراط حق، قلم برانم اما چه کنم که اين روزها هرچه بنويسي، جور ديگري تحليل مي شود. نکته بعدي را با دقت بخوانيد.
2- از رياست محترم قوه مجريه بابت تقدير از خود به خاطر تاليف کتاب «نه ده» به رسم ادب تشکر مي کنم اما در همين باب چند حرف دارم:
الف- نسخه اي از کتاب «نه ده» را همان آغازين روزهاي انتشار تقديم دکتر احمدي نژاد کردم. بي شک اين تقدير اگر در همان روزها صورت مي گرفت، بيشتر به دل من مي چسبيد و حتم دارم در آن صورت، «کيهان» نيز با افتخار خبر تقدير رئيس جمهور از نويسنده اي که قلم زني را از همين کيهان آموخته، کار مي کرد.
ب- در روزهاي گذشته جريان مشايي سخت مشغول کار بود. سايت هوادارش در به در دنبال مصاحبه با من بود، لابد براي اينکه عليه اخوان لاريجاني، چيزهاي ديگري و اين بار به سفارش بگويم! قبول نکردم. نيز فلان و بهمان وبلاگ نويس که دست بر قضا انتقادات امثال من و مهدي محمدي از مشايي را با توهين و افترا پاسخ داده بودند، پيامک مي دادند و مرا «داداش حسين» خطاب مي کردند که؛ همين طور و به همين تندي برو، ما هوايت را داريم! محل نگذاشتم. پيغام و پسغام هاي ديگر هم به هکذا. من اما به همان صداقت که از قوه قضاييه انتقاد کردم، لاجرم اين را هم به اين دوستان مي گويم؛ هرگز راضي به اختلاف افکني ميان قواي 3 گانه نبوده و نيستم. اين را از آن جهت مي گويم که ديگر عده اي قصد نکنند از آب گل آلود، ماهي مسئله سازي صيد کنند.
ج- اين را هم از آن طرف قبول دارم؛ عده اي به قصد نقد مشايي، درصدد تخريب احمدي نژاد عزيز هستند. کدام عده؟ 2 عده. يکي برخي از سايت هاي نزديک به خواص بي بصيرت و ديگري رسانه هاي دوم خردادي. بگذريم که اخيرا دوم خردادي ها بعضا سخنان مشايي را تيتر يک مي کنند به قصد تاييد تا 2 کار کرده باشند؛ يکي اينکه مشايي را به زعم خود مسئله اول کشور کنند و ديگر اينکه فاصله بياندازند ميان دوستان حقيقي احمدي نژاد با رئيس جمهور. اصولگرايان اما اغلب منتقد مشايي اند. با اين همه خدمات دولت را رسانه هاي همين اصولگرايان بيش از همه پوشش مي دهند. يعني که مهمترين هواداران خدمات بي شمار دولت فعلي، آن دسته از منتقدين مشايي هستند که خوبي هاي فراوان دولت را تمجيد مي کنند و اندک اشتباهات دولت را نقد. و مي بينيم عده اي دقيقا عکس اين کار را مي کنند. نقاط تيره و تار دولت را برجسته مي کنند، مشايي را تيتر يک مي کنند و اصلا کاري ندارند که ستايشي از دولت کنند و کمکي به دولت کنند مثلا به همين طرح عظيم هدفمندي يارانه ها. خوب ديدن معايب کم اين دولت و بد ديدن خوبي هاي بي شمار اين دولت، قطعا مرضي رضاي خدا نيست و بيانگر وجود پاره اي امراض حزبي و جناحي در دل کساني است که چنين مي کنند.
د- به کدام هدف جريان جناب مشايي در آغاز طرح هدفمندي يارانه ها که دولت بيش از پيش به آرامش و طمانينه نياز دارد، اين عزل و نصب ها را و با اين کيفيت بعضا غصه دار، بار دولت مي کند؟ جريان مشايي چه از جان خدمت رساني دولت و چه از جان راي ما به احمدي نژاد مي خواهد؟ من يک سؤال خيلي واضح دارم؛ در برگه راي مان نوشتيم احمدي نژاد يا مشايي؟ متاسفانه اين بار به جاي جنبش سبز که البته حرف مفت مي زد، ما بايد ادعا کنيم که تقلب شده! چرا عده اي احمدي نژاد را مشايي خوانده و مي خوانند؟ ميان مقوله خدمت به ملت، با اين همه مسئله سازي که جناب مشايي مي کند چيست؟ چرا اين جريان در برابر کلمه ساري و جاري احمدي نژاد، به اين بزرگي از مشايي، «ويرگول» ساخته اند؟ اين جملات را لطفا شعارگونه نخوانيد. من دليل دارم براي حرف هايي که مي زنم. آيا عجيب نيست؛ تاکنون رسانه هاي نزديک به جريان جناب مشايي، بيشتر خدمات دولت را انعکاس داده اند يا سخنان مشايي را؟ هم الان اين جريان اطلاع رساني پيامکي هم مي کند. آيا اين مسئله براي شخص رئيس جمهور جاي تامل ندارد که چرا در پيامک هايي که امثال من از اين جريان مي بينيم و مي خوانيم، سخنان مشايي به کرات هست اما خدمات دولت ولو به ندرت، بخشي از اين سيل پيامک ها را شامل نمي شود؟ چرا اين جريان پيامک مي کند و پيام مي دهد که آقاي مشايي چه اظهارنظر تازه اي در باب موسيقي گرفته تا نحوه مديريت پيامبران داشته اما اين را پيامک نمي کند که به دست مديران خادم همين دولت، به فلان روستا برق و گاز داده شده و اينترنت داده شده و در فلان جا سدي زده شده و در بهمان جا جاده اي کشيده شده و در آن منطقه مرزي، بيمارستاني با شکوه افتتاح شده؟ دکتر احمدي نژاد از همين جا مي تواند پي ببرد که دوستدار ايشان ماييم يا جناب مشايي؟ اصول گرايانند يا جريان مشايي؟ آقاي احمدي نژاد! باور کنيد ما شما را از مشايي بيشتر دوست داريم. 2 دستي چسبيده ايم شما را و به اين راحتي رهاي تان نمي کنيم. اگر جريان مشايي، سخنان ايشان را منعکس مي کند، ما خدمات دولت شما را پوشش مي دهيم. اگر مشايي براي شما مسئله درست مي کند، ما سعي مان بر اين است قطار دولت از ريل خدمت خارج نشود. حال جواب دهيد ما را. ما بيشتر شما را دوست داريم و در اين دوستي صادق هستيم يا مشايي؟ آن زمان که آن خانم جوان در قم حلقه ازدواجش را خرج ستاد شما کرد، آن زمان که ما با اشک و دعا و نذر و نياز براي موفقيت شما آرزوهاي قشنگ داشتيم، مشايي کجا بود؟ مشايي کجا بود آن روز که پيرمرد بوشهري از 300 هزار تومان پس انداز کل زندگي اش 200 هزار تومان خرج ستاد انتخابات شما کرد؟ لحظه اي تدبر کنيد در اين موارد آقاي رئيس جمهور.
هـ - در باب انحراف اين جريان حرف ها هست. يکي هم اينکه اين جريان عمدتا به جاي «ولايت فقيه» مي گويد «ولايت»! ولايت خالي يعني چه؟ «ولايت خالي» يعني ولايت فقيه نباشد و ولايت چه کسي باشد! لطفا نگوييد «ولايت امام زمان»، که شما ولايت را بي پسوند به کار مي بريد. در ثاني، جز از طريق حضرت ماه نمي توان متوسل به خورشيد شد. واسطه رابطه ما با امام زمان، فقط و فقط نائب ايشان خامنه اي است و احدي از حضرت ماه دامت برکاته به جناب خورشيد عجل الله نزديک تر نيست. (خوانندگان صلواتي بفرستند) اينجاست که ما مجبور مي شويم اين ولايت خالي را با برخي اظهار فضل هاي جناب رئيس دفتر پيوند بزنيم و آنرا «ولايت مشايي» بخوانيم و البته به همچين ولايتي بخنديم! و آيا اين ولايت جديد الاحداث قصد ندارد ولايت فقيهي ها را از گرد احمدي نژاد دور کند؟
3- اميدوارم با اين نوشته و چيزهاي ديگري که در همين مقال خواهيم نوشت، ديگر کسي با من از آن نامه سخن نگويد و تقاضاي گفت وگو نکند. آن نامه را کاملا صادقانه و کمي تند نوشتم. به آنهايي که شبهه براي شان پيش آمده مي گويم؛ من و نسل من و من جمله افسران جنگ نرم در فضاي سايبر و به خصوص دوستان عزيز وبلاگ نويس که حمايتي کردند، نسبتي با جريان ضد روحانيت نداريم که عمر ما اغلب پاي منبر روحانيت معزز سپري شده.
حتي يادمان داده اند بزرگان مان که اگر در راهي، چشم مان به يک طلبه، به يک روحاني افتاد، چه مي شناسيمش، چه نمي شناسيمش، به احترام لباس مقدس پيامبر و به حرمت لباس تبليغ دين خدا به گرمي «سلام» کنيم. آن نامه هم «والسلام» در آخر داشت که در خود «سلام» نهفته داشت و چه بهتر بود اين «سلام» همان اول نامه مي آمد.
4- من هم خيلي چيزها را مي دانم و من هم درک مي کنم مصلحت نظام را. اتفاقا در همين کيهان نوشته اي نوشتم با عنوان «عروسکان فتنه شب بازي» که متاسفانه اندازه اين نامه ديده نشد. آنجا نوشتم که مصلحت سنجي نظام چنان بلايي بر سر سران کفر و سران فتنه آورده که از چشم عالم و آدم افتاده اند. سران کفر هر جا مي روند ولو در اروپا با شعار «مرگ بر آمريکا»ي ملت ما که سخت جهاني شده، روبرو مي شوند. سران فتنه هم که از اوضاع شان حرفي نزنيم، بهتر است. شان اين نوشته را پايين نياورم بهتر است. مصلحت سنجي نظام ما وقتي اين بلا را سر سران کفر و فتنه آورده، ما بچه بسيجي هاي بعضا تخس را تحريک مي کند که اگر دستگاه قضايي همين نظام با عدالت با اين ميکروب هاي سياسي رفتار کند، چه خواهد شد! و اما مصلحت را در نظام ما اين خامنه اي است که با حکمت مي سنجد که مجمع تشخيص بي شک زير نظر رهبري عزيز است. الان همان اندازه که دوست فهميده، شايد هم بيشتر دشمن ملتفت شده که خامنه اي، خميني ديگر است. بچه بسيجي از همه بيشتر در اين نظام قانون پذير است. بچه بسيجي يکي هم براي حفظ همين قانون اساسي بود که در فتنه سال 88 جان بر دست گرفت و بعضا جان داد اما به احدي از دشمن داخلي و خارجي باج نداد.
در رژيم طاغوت، جايي پشت چراغ قرمز خيابان، سيدالشهداي انقلاب، بهشتي مظلوم به آقاي قرائتي گفت: که ما نظام را قبول نداريم، نظم را که قبول داريم. هم الان حرف ما فرزندان معنوي آن شهيد والامقام اين است: ما نظم را قانون را قانون اساسي را هر قانوني از اين نظام الهي را قبول داريم اما براي اين نظام، براي انقلاب اسلامي، نه که قبول داريم، اصلا قبول داريم چيست؟ و ما که باشيم که اين نظام را قبول داشته و يا قبول نداشته باشيم؟ اينجا سخن ما اين است: هزار بار آرزو داريم که جان دهيم برايش. جايي در آن نامه هم اگر نوشتم که قانون براي ما وصيت نامه شهداست. فکر کنم بد فهميده شد که دلم را سخت شکست. هم الان هم با ديدگان تر دارم مي نويسم، مگر چه بوده و چه است اين وصيت نامه شهيدان؟ آيا جز عمل به اسلام و ولايت فقيه؟ آيا ميان وصيت نامه شهيدان با قانون اساسي افتراقي هست، آيا قانون اساسي چيزي غير از عمل به اسلام و دستورات ولايت فقيه است؟ آيا خميني بت شکن نگفت که؛ عرفا 04 سال عبادت کردند، قبول باشد؛ يک بار هم وصيت نامه شهدا را بخوانند؟ آيا خامنه اي نگفت که؛ «راه را با وجود شهدا با وجود وصاياي اين ستاره ها مي توان شناخت»؟ يکي چون من وقتي حرف از دل مي زند که قانون اساسي ما وصيت نامه شهداست، اين يعني احترام محض به قانون اساسي و با دلي شکسته مي نويسم که اين يعني افزودن بر شان و مقام اين قانون، نه تخطي از قانون. و اين البته يعني که از ياد نبريم. ما همه چيز اين نظام را مديون شهدايي هستيم که از زن و زندگي و بچه و خانه و کاشانه خود گذشتند و لحظاتي قبل از شهادت در «کانال حنظله» در سه راهي شهادت در جزيره مجنون در والفجر 8 در کربلاي 5 در خيبر و بدر در بيت المقدس و فتح المبين در فکه و در فاو با سربند عباس ام البنين گفتند: «سلام ما را به امام برسانيد و بگوييد تا آخرين قطره خون مان مردانه ايستاديم.» و بعد سلامي فرستادند به سيدالشهدا و لبخندي زدند بر لب و رفتند اغلب با لب تشنه چون عباس بن علي... گفت: «با نگاه آخرينش خنده کرد، ماندگان را تا ابد شرمنده کرد.»
5- جايي از نامه اما نوشتم که اگر دستگاه قضايي چنان نکند، ما چنين مي کنيم. اولا؛ حقيري چون من با کدام عده و عده مي خواهد چنان و چنين بکند؟ ثانيا؛ آن همه که در بالا نوشتم معلوم آمد نظرم چيست نسبت به احترام به قانون، ثالثاً؛ خواستم با آن جمله، حساب کار دست سران کفر بيايد. سران فتنه را ما اصلا عددي نمي دانيم. انصافاً گلاويز شدن با شيخ بي سواد، کار ماست يا آراي باطله؟ رابعاً؛ همين هم نشان داد که در اين نظام اجراي عدالت، بچه بسيجي و غيربسيجي نمي شناسد. اتفاقاً اين حسن نظام ماست. خامساً؛ چونان دزدي که پز مي داد در بازار کوفه که «علي» دست مرا بريده، من هم پز مي دهم که منصوب رهبرم، نماينده سيد علي در دستگاه قضا مرا نقد کرد. حتي تنبيه کرد. منصوب رهبرم هر کسي را نقد و تنبيه نمي کند. سادساً؛ سران کفر و فتنه خوابش را ببينند که لحظه اي اجازه دهيم شان سوءاستفاده کنند. از اختلافات درون خانوادگي ما. اين نوشته دقيقاً به کوري چشم ايشان نوشته شده است.
6- جمله اي هست از شهيد آويني که؛ «در جمهوري اسلامي آزادي براي همه هست الا حزب اللهي ها». اين جمله هم بيانگر حسن نظام ماست. بچه حزب اللهي در اين نظام بيشتر به تکليف خود فکر مي کند تا به حقوق خود که ما مجنون ليلاي جمهوري اسلامي، عاشق ولايت فقيه هستيم. ما خود اين را خواسته ايم که سختي هاي نظام را ما به تن و جان بخريم و از مواهب آن از همه بي بهره تر باشيم. آزادي براي ديگران، آزادگي براي ما. اين را ما خود خواسته ايم. ما در نظامي که خامنه اي علمدار آن است، دوست داريم شان عملگي داشته باشيم؛ ولو مهندس و دکتر و نويسنده و پژوهشگر باشيم.
7- اين را هم بگويم؛ اگر ما اصولگرايان دعوايي با هم داريم اغلب از براي خدمت بيشتر است. احمدي نژاد با کار شبانه روز و طاقت فرسا حتي اگر بخواهد بگويد؛ من از قاليباف و علي لاريجاني بيشتر کار مي کنم، همين را هم عشق است! و قاليباف اگر با تونل توحيد با پل زيباي جواديه مي خواهد بگويد؛ من در خدمت رساني رقيب احمدي نژادم، اين هم دمش گرم! و علي لاريجاني هم اگر مي خواهد بگويد؛ مجلس با قوانيني که تصويب مي کند راه را براي خدمت رساني دولت هموار مي کند، از ايشان هم ممنونيم! دودي جز سود ندارد اين دعوا اگر به قصد خدمت باشد که اغلب چنين است. دست همه مديران خدوم اصولگرا را از همين جا مي بوسم. اين وسط دعواي زشت، دعواي اصلاح طلبان بود در عصر حاکميت دوم خردادي ها که خودشان اغلب از فرط بي تقوايي، نمي گذاشتند خودشان کار کنند!
¤ ¤ ¤
دور و دراز شد اين يادداشت. تمامش کنم به تصحيح خطايي در همين نوشتار. چند باري سفارشي متني، جمله اي، چيزي نوشته ام! اعتراف مي کنم! باري در «شيرودمحله» مادر شهيد شيرودي به من گفت به خامنه اي بنويس؛ «در نماز شب هايي که روي صندلي مي خوانم، در قنوت دعا مي کنم خامنه اي را که اين بيرق را با دست جانبازش برساند به دست مهدي فاطمه». دگربار مادر همين شهيدان افراسيابي به من گفت براي «آقا» بنويس؛ «متأسفم که بيش از اين تعداد نشد براي راه ولايت فقيه شهيد بدهم.» باري در بهشت زهراي تهران پدر شهيد سعيد شاهدي به من گفت بنويس؛ «روز و شب سران فتنه را نفرين مي کنم که اينچنين فتنه آفريني مي کنند.» باري دگر در فريدون کنار مادر 4 شهيد که همسرشان هم به شهادت رسيده اند، مادر شهيدان يزدان خواه، گفت: بنويس؛ «مردتر از جوانمردان ايستاده ايم. خامنه اي اين را بداند.» آري! سفارشي نويسي هاي ما هم حکومتي است، تا وقتي حاکم «علي» است اما نمي دانم ز چه رو همين عاشورايي که گذشت برادر شهيدي در مقتل الشهداي فکه که از ديار زنجان بود، ظهر عاشورا به من گفت: مي تواني از قول من يک جمله خطاب به خامنه اي در روزنامه اي، جايي بنويسي؟ گفتم: چه بنويسم: گفت: بنويس؛ «اي شمع حرم خانه، قوربانين اولوم عباس، جان لار سنه پروانه، قوربانين اولوم عباس».
حسين قدياني در يادداشتي که روزنامه کيهان آن را منتشر کرده به ماجراي نامه خود به رئيس قوه قضائيه پرداخته است.