ازصبح مشغول کاری تا خانه تمیز شود. روی هر میزی شمعی روشن کرده‌ای، آجیل، میوه و شیرینی؛ همه چیز آماده است. سری به غذا می‌زنی، همان سبزی پلو ماهی، همانی که لذت بخش بودنش به دست پخت مامان بودنش برمی‌گردد. انگار قرار است آخرالزمان شود. قرار است هیچ کاری برای یک ثانیه بعد از سال تحویل نماند، نکند حس آرامش سر سفره هفت‌سین خراب شود...

به گزارش ویژه نامه نوروزی مشرق، همه چیز آماده است، سفره پهن است، سین‌ها چیده شده، بوی سبزی پلو ماهی، خانه را برداشته؛ همه چیز آماده است اما حس، آن حسی نیست که باید باشد.

غربت تمام آپارتمان را گرفته است و سایه‌ای سنگین بر سفره‌ افتاده است که می‌خواهد رنگ و بوی ایرانی، حس ناب کنار سفره هفت‌سین بودن و همه خاطرات نوستالژیک آن روزها را برای‌مان زنده کند.

دوستان همه می‌آیند، آن شیرازی که خوب تار می‌زند، آن اصفهانی خوش صدا و محمد که دف زن ماهری است.

همه و همه قول داده‌اند که دور هم جمع شوند. "امشب در سر شوری دارم" باب امشب است. حتی علی هم که نزدیکی‌های عید حال و حوصله هیچ کس را ندارد، او هم قول داده سال تحویل را پیش ما باشد و تنها نماند.

بچه‌ها یک به یک می‌رسند، هرکدام با یک کادو. اما نمی‌دانم چرا هرچه به تعداد کفش‌های جلوی در اضافه می‌شود، تو دلتنگ‌‌تر  می‌شوی. انگار چیزی کم است.

کادوها را کنار شمع‌ها می‌گذاری. همهمه‌ای است. هرکسی به کاری مشغول است. آخرین لحظه‌های سال است، باید جنبید! مبادا

کاری یادمان رفته باشد...

چیزی تا سال تحویل نمانده است. دیگر همه آرام نشسته‌اند و قرآن‌ها در دست و آرام می‌خوانند. آن همه همهمه رفت، صدایی از کسی نمی‌شنوی. حس غریبی هست.

تلویزیون را روشن می‌کنی و جام جم تنها شبکه فارسی است که می‌تواند حس شب عید را در قلب غربت القا کند. صدای تیک‌تاک ثانیه‌های قبل از تحویل سال را که می‌شنوی فکرمی‌کنی چقدرجای کفش‌های مادرت درپاگرد خانه خالی است تا دراین ثانیه‌های آخر کنارت باشد. سربلند کنی و به خاطر وجودش در آن لحظه خدا را شکر کنی که هست.

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الا احسن الحال
"آغاز سال یک هزار و سیصد و نود و یک هجری خورشیدی"


یک سال گذشت... یک سال به تنهایی گذشت و درست همین لحظه است که دوست داشتی تک تک آن شخصیت‌های خاطراتت الان در کنارت بودند. یک سال تنهایی در دیار غربت یک طرف، این لحظه غریب هم یک طرف! تلفن را برمی‌داری تا با او که دست در زیر چانه، گوش به زنگ تلفن است حرف بزنی. او که غربت نکشیده اما دلش سخت تنگ است. تنگ عزیزش که در این لحظه‌های با هم بودن در کنارش نیست.

در غربت و در شب عید، تلفن همه امید آدم می‌شود. معمولاً بعد ازتحویل سال مهمان‌ها انگار همدیگر را نمی‌بینند. هرکس به یک طرفی می‌رود و بی‌قرار است تا به خانواده‌اش زنگ بزند و صدای آن‌ها را بشنود. ترافیک زیاد است و خط ‌ها اشغال. "گرفت گرفت! الو مامان سلام، عیدتون مبارک..."

احسان که پنج سالی هست برای تحصیل درآلمان زندگی می‌کند، می‌گوید:«اگرقرارباشد لحظه سال تحویل به تلفن دسترسی نداشته باشم و بخواهم به مهمانی بروم،هرطور شده باید قبلش به خانواده‌ام، خواهر و برادرم، زنگ بزنم و بعد به میهمانی بروم چون در غیر این صورت نمی‌توانم آن طور که باید خوش باشم.»

«نزدیک عید که می‌شود، مثل آن روزهای ایران، خانه تکانی می‌کنم. برای خودم و بچه‌هايم لباس نو می‌خرم.» الهه که به امید موقعیت شغلی بهتر به تورنتو رفته است بعد از گفتن این‌ها چند ثانیه‌ای سکوت می‌کند. انگار به فكر همان روزهای کودکی‌اش است... «دو سه روز مانده به عید، سفره هفت ‌سین می‌چینم و برای دوستان ایرانی‌ام عیدی می‌گیرم. همه چیز به سبک آن جا است اما باز هم مثل عید ایران نمی‌شود. بازهم به شدت افسرده‌ام. از وقتی ازایران رفته‌ام دچاراین حالت می‌شوم. چه سال نوي میلادی باشد و چه عید نوروز. نه این که ازبودن درمیان جمع دوستانم خوشحال نباشم اما یک جای خالی وجود داره، یك حس گم شده... سعی می‌کنم خانواده‌ام متوجه این حس نشوند اما بغضی در گلویم هست که فقط و فقط تلفن با مادر و پدرم آن را التیام می‌دهد.»

سپهر در مونیخ ظاهرا دراین ایام کمتر دلتنگ است: «احساس خاصی در روزعید ندارم و سال نوي میلادی حالم بهتراست. شاید به خاطر این که به هرحال ما در جامعه دیگری زندگی می‌کنیم. این جا زمان سال نوی میلادی شور و شوق عمومی غوغا می‌کند و ناخودآگاه حس شادی را به همه انتقال می‌دهد. عید نوروز این جا، شادی عمومی ندارد. فقط بین ایرانی‌هاست که زیاد هم نیستند. تنها چیز جالب درعید نوروز برای من این است که بهانه‌ای برای دور هم جمع شدن پیدا می‌‌کنیم. بهانه‌ای مشترک. دچار احساس دل تنگی هم در چنین شبی نمی‌شوم. دلتنگی ‌هم اگر بود بعد از گذشت بیست سال زندگی در اروپا از بین رفته یا یک جایی ته ‌نشین شده! آن قدرها هم عجله نمی‌کنم كه لحظه تحویل سال به خانواده‌ام زنگ بزنم. حتی بعضی سال‌ها اصلاً زنگ نزدم. اگر تماس گرفته‌ام هم بیش‌تر به خاطر این بوده است که همیشه فکر کرده‌ام، مادرم كه مثل من فکر نمی‌‌کند  و منتظر است تا صدای پسرش را بشنود. وگرنه از نوروز وشادی آن، فقط یک مشت خاطره از کودکی‌ام باقي مانده...»

آبتین مهندس کامپیوتر در آمریکاست و از زمانی که از ایران خارج شده تعداد جشن‌های زندگی‌اش بیشتر شده است، اما باز هم نوروز برایش رنگ و بوی دیگری دارد:«تعداد جشن‌های ملی و عمومی در اروپا و آمریکا زیاد است. یعنی به بهانه‌های مختلف می‌توان در کنار دیگران احساس شادمانی کرد. در نتیجه از این شادی استقبال می‌کنم و تلاشم این است که در زمان عید نوروز به خانواده و دوستانی که در کنارم هستند این حس شادی را منتقل کنم.»

چشم امید همه آن‌هایی که رفته‌اند در چنین روزهایی مسنجر است و وب کم و تلفن!

تا شاید همان چند لحظه دیدار پشت مانیتور، حس تنهایی‌‌شان را برای اندکی هم که شده پنهان کند. شاید صدای گرم خانواده‌ای که از آن‌ها فرسخ‌ها دور افتاده‌اند در پشت تلفن دلگرم‌شان کند که از خانه رفته‌اند اما از یادها نه. آن‌هایی که رفته‌اند این روزها همه ی فکر و ذکرشان این جاست، این جا به یاد نگاه مهربان پدر و آغوش گرم مادر، به یاد دید و بازدیدهای عید و روزهای با هم بودن...

آتنا بیانی‌پور

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۲:۵۳ - ۱۳۹۱/۱۲/۳۰
    0 0
    بابا اینترنت رو ترکوندن! همه چی رو قطع کردن. چطوری با خانواده مون توی ایران تماس بگیریم؟ شما بگو.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس