9 دي، 9 دي، 9 دي و ما ادريک ما9 دي؟ تو چه ميداني که 9 دي چيست؟شأن 9 دي از صفحات تقويم بالاتر است. 9 دي ترجمه عاشوراست به زبان انقلاب اسلامي. 9 دي تجربه عاشوراست به زبان بسيجيان خامنهاي که ميتوان تا کربلا رفت اما با حسين بازگشت و زينب به اسيري نرود. 9 دي،9 دي، 9 دي. 9 دي اگر چه روز بود اما شب قدر انقلاب اسلامي بود و فرشتهها شهدايي بودند که همراه با ما ستارههاي حضرت ماه، «اين عمار» خامنهاي را با حضور خود لبيک گفتند. تقدير ما را خدا در شب قدر انقلاب اسلامي خوب نوشت. ما در اين شب قدر در شب قدر انقلاب اسلامي به جاي قرآن صامت، قرآن ناطق را بر سر خود گذاشتيم. 9 دي ما گفتيم؛ الهي العفو از «اين عمار» و خدا ما را بخشيد به آبروي شهدا. 9 دي تجلي شهدا بود. من بودم و تو بودي و ما بوديم و مادر شهيدي و فوج فوج شهدايي که آمده بودند تا سلام ارباب بيکفن را به ما برسانند: «السلام عليک يا اباعبدالله». آنانکه شهدا را در 9 دي نديدند، چشم صورت گشوده بودند، نه چشمه بصيرت. چشمها را بايد شست. چفيه نميآيد به خواص بيبصيرت. چفيه را به شهدا ميشناسند. چفيه بر دوش خامنهاي زيباست و آنانکه پرسه در مه ميزنند، چه ميدانند چفيه چيست. چه ميدانند 9 دي شب قدر انقلاب اسلامي است و چه ميدانند شب را به ماه و ستارهها ميشناسند. نه، شب تاريک نيست. خفاش تاريک است و چون کور است، نه ماه را ميبيند و نه نور ماه را. شما اگر به ماه، نگاه ميکنيد، ما به آه ماه نگاه ميکنيم که از دست خواص بيبصيرت آه ميکشد. چشم نه، نگاه را بايد شست. آن چشمي که در 9 دي حضور شهدا را نديد، «گناه» کرده است، «نگاه» نکرده است. چشم ما در 9 دي هشتاد و اشک با اشک نگاه کرد که طرف حسابت اگر به جاي بعثيها، بعضيها باشند، لاجرم بايد خون گريه کني. اگر در 8 سال دفاع مقدس حنجره شهدا را بعثيها بريدند، اينجا بودند بعضيها که قصدشان بريدن فرياد ما بود. بعضيها نميخواستند چشم ما را کور کنند که در جنگ نرم در فتنههاي پيچيده نگاه آدمي را ميزنند. بعضيها را کار با پاي ما نبود؛ طمع به راه ما به ماه ما به راه پيمايي ما به ماه پيمايي ما کرده بودند. بعضيها را کارشان با دست ما نبود؛ به کف العباس بيعت ما با حسين کار داشتند. بعضيها ميخواستند با پنبه سر از بدن انقلاب اسلامي جدا کنند. جمهوري اسلامي باشد اما به گونهاي که بود و نبودش براي آمريکا و اسرائيل هيچ فرقي نداشته باشد. جمهوري اسلامي قلابي و نه جمهوري اسلامي انقلابي. در اين جنگ، بکشي متهم ميشوي به برادرکشي. کشته شوي، چه از سپاه دوست و چه از لشکر دشمن شهيد حساب ميشوي. حرف بزني، ميگويند ساکت. سکوت کني، با «اين عمار» چه کني؟ سال 88 يک سال نبود. يک عمر بود براي ما و در اين عمر پر از درد و غصه، اين فقط 9 دي بود که بر ما خوش گذشت. در 9 دي دوباره ما به راه افتاديم. دوباره فرياد آشتي کرد با حنجره ما. دوباره نگاه خوش نشست به چشمان ما. دوباره زنده شديم. 9 دي، روز حيات دوباره ما بود. اگر خامنهاي گفت؛ اين عمار، رهبرا! ما همه عمار. 9 دي جلوه عمار بود... «ميثم ميثم عمار»... 9 دي ما با شهدا آمديم و پدر شهيدان کريمي عکس علي و عباس را هم آورده بود. 9 دي ما با شهدا اما با خشم عاشورايي آمده بوديم. ما باز هم زودتر از دوربينهاي صدا و سيما رسيديم. ما به دعوت شوراي هماهنگي نيامده بوديم. از خشم آشوب عاشورا آمده بوديم. از خشم لشکريان عمر سعد که باز هم خيمه حسين را آتش زدند. «يا خيل الله ارکبي و ابشري بالجنهًْ». ما در 9 دي حرفمان به خامنهاي اين بود: «والله ان قطعتموا يميني، اني احامي ابدا عن ديني» که ما فرزندان علمدار کربلاييم. هر درس که لازم بود عباس به ما داده است. پادرمياني خواص بيبصيرت همان جام زهري بود، همان امان نامهاي بود که ما به مولايمان عباس اقتدا کرديم و پاره کرديم آن نامهها را آن بيانيهها را. اوج ادب عباس لحظهاي بود که جواب سلام شمر ملعون را نداد و اوج ادب ما لحظهاي بود که فريب نخورديم بعضيها چقدر با امام عکس دارند. بر عکس راه امام بر خلاف جهتي که ولايت فقيه نشان ميدهد، حرکت کني، خواه با خميني عکس داشته باشي خواه با آمريکا در يک قاب نشسته باشي. خواه خير سرت نخستوزير امام باشي، خواه رمز جدول جروزاليم پست. حتي «با علي در بدر بودن شرط نيست» که گفت، به «آقاي ولايت مترو» گفت، به «جناب جام زهر» گفت، به «حضرت پرسه در مه» گفت، به «عاليجناب ساکت» گفت، به آنان که گم شده بود خاندان نبوتشان را گفت و گفت: «با علي در بدر بودن شرط نيست، اي برادر نهروان در پيش روست»... نه، ما هنوز از دست «اين عمار»ي که رهبر گفت، با خواص بيبصيرت بيحساب نشدهايم. آن احترام از روي ادبي بود که ما به احترام ولايت فقيه براي شما نگه داشتيم ولي اين نوشته از روي ولايتپذيري عاشورايي ما نوشته شده است. پس با دقت بخوانيد و بدانيد ما ملت هم اگر ميخواستيم مثل خواص بيبصيرت ولايتپذير باشيم، «آقا» نه يک بار که هر روز و هزار بار بايد ميگفت «اين عمار» که اين عمار را رهبر از دست ولايتپذيري خندهدار شما گفت. ولايتپذيري شما قرائت جالبي است از ولايتپذيري. يعني تنها گذاشتن علي نه به بهانه گرما و سرما و جنگ و نبرد که به همين بهانه ولايتپذيري. لابد «آقا» بايد تکتکتان را جداگانه صدا ميکرد و يکييکي به شما ميگفت «اين عمار» که مطمئن ميشديد سخن گفتن عليه سران فتنه، لالماني نگرفتن در برابر سران کفر، خروج از ولايتپذيري نيست؟! لااقل يک هزارم حقوقي که ميگيريد، يکصدم فيشتان دفاع کنيد از نظامي که از آن حقوق ميگيريد. اگر سيدعلي فقط مثل شما ولايتپذير داشت و اگر ما، ملت ما نسل 9 دي نبوديم، چه دور و دراز ميشد «اين عمار». براي ولايتپذيري بايد «بها» داد يا همين ولايتپذيري را هم به ديگر بهانههايي که معمولا براي تنها گذاشتن علي استفاده ميکنيد، اضافه کنيد؟! ولايتپذيري ما ادعا دارم که بسي فرق ميکند با ولايتپذيري شما. ما بيگانهايم با اين ولايتپذيري. اينگونه ولايتپذير بوديد که لابد رهبر «خواص بيبصيرت»تان خواند و از دستتان «اين عمار» گفت. نه جانم؛ ولايتپذيري ما هزينه از جانمان فقط نيست که بالاتر خرج از اندک آبرويي است که از صدقه سر همين ولايت فقيه به ما رسيده است که الگوي ما در ولايتپذيري آن بيبصيرتي نبود که در 9 دي پرسه در مه زد و آن بيبصيرتي نبود که تنگه احد را، ولايت فقيه را به عافيت سفيه فروخت. به جاي اين همه هزينه کردن از «آقا» براي امور ريز و درشت دستگاه تحت مديريتتان، کمي از ولايتپذيري خود عاشورايي هزينه کنيد. اگر بگويم اسوه ما در ولايتپذيري فقط و فقط شهدا هستند، به چه کسي برميخورد؟ بعضيها از يک موبايلشان از تکذيب يک تماس در وقت لازم حاضر نيستند براي ولايت فقيه بگذرند؛ هيهات چون شما ولايتپذيري کنيم. هيهات منا الذله. شهدا در ولايتپذيري خود ايثار داشتند؛ بيتالمقدس را، فتح خرمشهر را به پاي امام نوشتند. براي عدمالفتح از خودشان مايه ميگذاشتند، نه از ولايت فقيه. شهدا در نثار ثار هم ايثار داشتند. شما را الگوي ولايتپذيري کيست که به جاي حقيقت، مصلحت را به پاي «ولايت» مينويسيد؟ با شما باشد البته که علي تنها ميماند اما با شما نيست. از 9 دي به بعد با ما است. ما حاضريم جلوتر از جسم علي و نه امر علي، سپر بلاي مولا شويم و خود را به در خيمه معاويه برسانيم و علي به ما بگويد، بازگرد؛ اين گفتن علي و اين بازگشتن ما هزار بار بهتر از آن است که در کنار علي باشيم و با علي عکس داشته باشيم اما علي ما را محرم خود نداند و به جاي ما، به چاه نخلستان بگويد «اين عمار» که ولايتپذيري هم خطري با «آقا»ست، نه هم سفري با رهبر. الگوي ما در ولايتپذيري شهيدي بود در «جزيره بوارين» که لحظاتي قبل از شهادت ميگفت: «رو ندارم به امام نگاه کنم. هنوز خط باز نشده. چيزي به امام نگوييد، مبادا دلش بشکند». آهاي خواص بيبصيرت! ما اگر ميخواستيم مثل شما ولايتپذير باشيم، مثلث جام زهر بازهم کارگر ميافتاد و به خامنهاي هم مثل خميني جام زهر ميداد. پادرمياني خواص بيبصيرت در فتنه 88 جام زهر بود و ما در 9 دي زديم و اين جام را شکستيم اما جام جم، «خواص بيبصيرت، مايه ننگ ملت» را پخش نکرد. لابد به رسانه ملي هم بزرگان گفته بودند که سانسور کند صداي ما را در 9 دي؟! من از مسؤولان نظام يک خواهش دارم: «لطفا شجاعت خود را به پاي ولايت بنويسيد» که در جمهوري اسلامي از همه بيشتر «آقا» از رسانه ملي انتقاد کرده است. «آقا» کم از قوه قضائيه انتقاد کرده؟ نثار ثار که مال شهدا بود، لااقل در ولايتپذيري نظريتان ايثار داشته باشيد که «آقا» سخن پنهاني ندارد. ما از ايشان شنيدهايم که ميکروب سياسياند آنان که ميکروب سياسياند اما نشنيدهايم که فعلا مصلحت نيست با سران فتنه برخورد شود. البته ما در صداقت مسؤولان ترديد نداريم. نيز اقتضائات اداره مملکت سرمان ميشود اما آنچه باعث ميشود مخمان سوت بکشد بيحساب و کتاب خرج کردن شما از ولايتفقيه است. نسل من حق دارد بگويد «باباي ما است خامنهاي». نسل من غرورش را به پاي رهبر مينويسد. شب قدرش 9 دي را به پاي ولايتفقيه مينويسد. نسل من ترسو نيست اما حتي اگر هم جايي از سر مصلحت بترسد يا از سر مصلحت، شجاعانه بترسد، اين ترس را به پاي خودش مينويسد. نسل من نسل 9 دي کي و کجا از «آقا» هزينه کرد که مثلا چون رهبر به ما نگفته بود، صبح تا ظهر عاشورا چنين و چنان کردند آشوبگران؟ نسل من نسل 9 دي اين يومالله را به پاي رهبر مينويسد. لطفا در ولايتپذيري از اين شهداي زنده درس عبرت بگيريد و لطفاتر فرق بگذاريد ميان شأن خود با شأن رهبر که شما سرباز هستيد و شأن سرباز مصلحت سنجي نيست؛ يورش به دشمن است.
يک وقت سرباز علي سرداري چون مالکاشترنخعي است؛ آنجا امام مسلمين جوري تصميم ميگيرد و آن وقت که گرد حسين را کوفيان پيمانشکن پر کردهاند، آنجا رهبر جامعه اسلامي به گونهاي ديگر. اي خوشا سربازي براي رهبر باشيم که متاثر از ولايتپذيري خندهدار ما مجبور به «اين عمار» گفتن به «خواص بيبصيرت» نباشد. البته شک نيست که افراط نبايد کرد اما افراط را شما داريد در تفريطتان ميکنيد با اين هزينه کردنهاي بيخود از ولايت. شما با مجتبي در کربلاي 5 نبوديد، با ما که در کربلاي فتنه بوديد! در شاخ شميران نبوديد، در شميران که بوديد. در ارتفاعات الله اکبر نبوديد، در الله اکبرهاي مسجد ضرار در جنگ نرم که بوديد. در آن 8 سال دفاع مقدس نبوديد، در اين 8 ماه دفاع مقدس که بوديد. شهيد امير حاج اميني را نميشناسيد، يعني شهيد حسين غلام کبيري را هم نميشناسيد؟! فکه نرفتهايد، جنوب شهر هم گذرتان نيفتاده؟ شلمچه نبوديد، کوچههاي صد شهيد هم نديدهايد؟ مادر 5 شهيد نديدهايد؟ دست پدر شهيد نبوسيدهايد؟ نکند من مينويسم «فکه» شما ياد مکه ميافتيد؟ ياد سکه، ياد سکته بصيرت بر اندام خواص! شما را کيست الگو در ولايتپذيري؟... گفت: «در کجا بوديد وقتي جنگ شد/ عرصه بر مردان عالم تنگ شد؟»... گفت: «تو چه ميداني که رمل و ماسه چيست/بين ابروها رد قناسه چيست؟»... گفت: «اي آب نديدهها و آبيشدهها/ بيجبهه و جنگ انقلابي شدهها؛ مديون فداکاري جانبازانيد/ اي بر سر سفره آفتابي شدهها»... آهاي آقايان! من از شما يک سؤال خيلي آسان دارم؛ سالگرد عمليات کربلاي 5 چه روزي است؟... گفت: «دستهايم تا به آهنج رفت/ تا غروب کربلاي 5 رفت؛ جز بسيجيها که عاشقپيشهاند/ ديگران اين روزها بيريشهاند». ملت ايران بسيجي است و براي بسيجيها اساسيترين قانون اين مملکت وصيتنامه شهداست (صلوات محمديپسند بفرستيد). بوسيدن دست بسيجيها زيباست اما عمل به وصيتنامه شهدا از آن هم زيباتر است. عمل به وصيتنامه شهدا يعني احترام محض به قانون اساسي. نقطه به نقطه هر قانوني در اين مملکت مديون قطره قطره خون شهدايي است که جوهر قلم وصيتنامههايشان بود (تکبير!) قانون اساسي قانون مقدس نظام جمهوري اسلامي است اما اگر شهدا و وصيتنامه شهدا نبود، از اين قانون اساسي آيا چيزي هم مانده بود که من و شما سنگ آن را به سينه بزنيم؟! با اين همه اساسيترين حرف من اين است: براساس اصول قانون اساسي ميتوان در راه ولايتفقيه نثار ثار کرد اما فقط براساس اصول وصيتنامه شهداست که شهيد عباس رفعتي لحظاتي قبل از شهادت ميگويد؛ «ما خط را نشکستيم، خدا شکست. امام را تنها نگذاريد. به امام بگوييد...» و عباس نتوانست پيام خود را به امام بگويد، چون ديگر به شهادت رسيده بود و هنوز داشت از پهلويش خون ميجوشيد و چفيهاش سرخ شده بود و همسرش بيشوي و 4 فرزندش يتيم و مادر و پدرش بيفرزند... گفت: «اين چراغي است که خاموش نگردد هرگز/ داغ اولاد فراموش نگردد هرگز؛ بگو بر مادر خوبم شهيد هرگز نميميرد/ که من عشق شهادت را ز مولايم حسين گيرم»... گفت: «پس از 15 سال غريبي بينشاني/ خدا ميخواست در غربت نماني؛ از آن سرو سرافراز تو هر چند/ پلاکي بازگشت و استخواني.»... گفت: «اي شهيد با خون خود دين را مصفا کردهاي/ حمله بيتالمقدس را تو برپا کردهاي؛ رمز پيروزيتان چون بود با نام علي/ از علي آموختي اينگونه سودا کردهاي؛ گوهر دردانه بودي بهر مادر اي عزيز/ اذن ميدان را ز بابايت تقاضا کردهاي؛ بعثيان کشتند اما نام نيکت تا ابد/ ثبت شد بر قلب تاريخ، آنچنان جاکردهاي.»... گفت: «خدا را شکر و سپاس که به امت مسلمان ايران رهبري فقيه عطا کرد تا راه را از بيراهه تشخيص دهند و خوشا به حال آنانکه فقيه و امام زمان خود را شناخته و تا مرز شهادت از او پيروي کردند.»... گفت: «شمشير عشق بر سر سنگ مزار ماست/ ما عاشقيم و کشته شدن افتخار ماست؛ اينجاست خوابگاه شهيدان کوي دوست/ فردا جوار قرب حقيقت ديار ماست».
***
شب چهارشنبه 9 دي هشتاد و اشک مادر شهيدي داشت اشک ميريخت در سجده نماز شب. سجادهاش چفيه «مجتبي» بود. از مجتبي هيچ بازنگشت الا پلاکي و چهار تکه استخوان و وصيتنامهاي در 4 خط. قانون اساسي ما مديون خون شهداست. قانون را آدمي با دست مينويسد و وصيتنامه را شهيد با خون، پس ناراحت نشويد اگر ميگوييم؛ «قانون اساسي ما وصيتنامه شهداست». مسؤولان بايد از اين جمله شبي هزار بار بنويسند تا مجتبي را فراموش نکنند. مجتبي در کربلاي 5 به شهادت رسيد و قريب 20 سال پيکرش بازنگشت. ميگويي نه، از خاک شرق ابوالخصيب بپرس. از خاک شلمچه... گفت: «قدمگاه شهيدان است اينجا/ محل رشد ايمان است اينجا؛ کسي که انس با اين خاک دارد/ برايش کعبه جان است اينجا؛ جماران قبله رزمندگان بود/ صفابخش جماران است اينجا؛ به کام ما گذشت اينجا شب و روز/ مسير شهر جانان است اينجا؛ در اينجا پاي مهدي بوسه ميخورد/ که تحت رحمت آن است اينجا؛ چه ياراني در اينجا پا نهادند/ دل جامانده سوزان است اينجا؛ هزاران خاطره در خود نهفته/ کتاب عشق بازان است اينجا؛ ز اشک فاطمه دارد نشانه/ شبيه بيتالاحزان است اينجا؛ به خون پهلوي بشکسته سوگند/ شکسته دل فراوان است اينجا؛ زشبهاي پر از عطر مناجات/ هميشه نور باران است اينجا؛ در اينجا ترک عصيان ميتوان گفت/ که الحق توبه آسان است اينجا؛ شب قدري که گم کرديم اينجاست/ محل فهم قرآن است اينجا؛ به ياد قدرهاي عشق بازي/ دل عاشق پريشان است اينجا؛ دليل اينکه جا ماندم ز ياران/ خدا داند نمايان است اينجا؛ به گوش دل شنيدم عاشقي گفت/ که مهدي واقعهخوان است اينجا؛ شلمچه از دوئيت دورمان کرد، همان توحيد پنهان است اينجا؛ شهادت را از اينجا ميگرفتند/ زمين عيد قربان است اينجا؛ در اينجا ميتوان آرامشي يافت/ محل ذکر رحمان است اينجا؛ اگر چه کس نفهمد حرف ما را/ قدمگاه شهيدان است اينجا».
منبع: وطن امروز