کد خبر 227414
تاریخ انتشار: ۷ تیر ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۲

در دادگاه دکتر مصدق ظاهرا تنها طلبه‌ای که ثبت‌نام می‌کند و حضور دارد، مرحوم آقای بهشتی است. می‌خواست از نزدیک ببیند و بداند که موضوع چیست .

به گزارش مشرق، هفتم تیرماه سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر سید محمد حسینی بهشتی و بیش از ۷۰ تن از یاران امام (ره) است. شهید بهشتی از چهره‌های برجسته انقلاب اسلامی بود که چه پیش از انقلاب و در جریان مبارزات و چه در دو سال حیاتش پس از انقلاب در شکل‌گیری جمهوری اسلامی و تکوین پایه‌های نظام نوپا نقشی بی‌بدیل ایفا کرد. ویژگی‌های فردی و نگاه خاص او در زمینه اداره کشور، در میان رجال سیاسی موافق و مخالف زبانزد است و هنوز با گذشت سه دهه از شهادتش ناگفته‌های بسیاری درباره تعاملاتش با گروه‌های مختلف سیاسی وجود دارد که هر از گاه در خلال مصاحبه‌ها با نزدیکانش بازگو می‌شود. محمدرضا حسینی بهشتی فرزند شهید بهشتی چندی پیش در گفت‌وگو با نشریه «یادآور» به بیان برخی از این نکات پرداخته است.

«تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این گفت‌وگو را انتخاب کرده که در پی می‌آید:

بهشتی و طالقانی قرابت بالای فکری داشتند

از قبل از انقلاب چند خاطره دارم. یکی درباره شرکت سبزه که در کمال‌آباد کرج تشکیل شده بود، بعضی از دوستانی که اهل فعالیت‌های مبارزاتی بودند در آنجا جمع می‌شدند. مرحوم طالقانی هم در آنجا شرکت کرده بودند و هم دیدار این دو با هم و هم نحوه برخوردشان با یکدیگر خیلی به یاد ماندنی بود ... در آن جلسات نحوه برخورد مرحوم طالقانی و مرحوم بهشتی و قرابت بالای فکری این دو را به خاطر دارم؛ البته این به این معنا نبود که هر دو در یک عرصه کار کرده باشند. بعضی از عرصه‌هایی که با هم کار کرده بودند، متفاوت بود اما این وجه مشترک باعث می‌شد که به یکدیگر نزدیک باشند.

می‌گفت معلوم نیست عربیت قرآن موضوعیت داشته باشد

خاطرم هست در یکی از جلسات انجمن اسلامی مهندسان، گوینده جلسه مرحوم بهشتی بود و ایشان بحث مستوفایی راجع به قرآن داشت. نکته‌ای که برای افراد جلسه غریب می‌نمود، این بود که ایشان گفت معلوم نیست که عربیت قرآن موضوعیت داشته باشد یعنی به زبان عربی بودن قرآن. مرحوم طالقانی و مرحوم مطهری هم در آن جلسه بودند. پذیرش این سخن برای بعضی‌ها سخت بود. مخصوصا آقای شانه‌چی واکنش خیلی تندی نشان داد و رو کرد به آقای طالقانی و گفت: «چه دارد می‌گوید؟» آقای مطهری بعدا رفتند پشت تریبون و این سخن را نقد کردند و پاسخ دادند و جلسه جالبی شد. من احساس کردم مرحوم آقای طالقانی در برابر آن واکنش تند، واکنش بسیار متینی داشتند و مجال ندادند که یک بحث علمی تبدیل به یک تعرض شخصی شود.

می‌گفت به نکات نویی که درباره قرآن وجود دارد، مجال بدهیم

مواجهه مرحوم بهشتی در عرصه تفسیر قرآن، یک مواجهه درون‌قرآنی است، یعنی ایشان به‌رغم معلوماتی که در حوزه‌های دیگر دارد و به‌رغم آشنایی‌ای که فراتر از حوزه فرهنگ دینی و سنتی ما با فرهنگ‌های دیگر پیدا کرده، وقتی با نحوه برخورد ایشان با قرآن مواجه می‌شوید، ایشان را کاملا یک قرآن‌پژوه می‌بینید و از این جهت در تفکر آقای بهشتی می‌توان نکات جالبی را مشاهده کرد ... یکی از نکات مورد نظر ایشان این است که می‌گوید ما برای مواجهه با قرآن، این حداقل‌ها را لازم داریم؛ با این حال باید مجال بدهیم که اگر افرادی در مورد قرآن نکات نویی به ذهنشان می‌رسد، طرح کنند، آن هم با قید یک احتیاط که بگویند برداشت ما از قرآن این است. ایشان در بیان این نکته که بگوید معنا و مقصود قرآن این است، بسیار محتاط بود. این احتیاط هم فقط احتیاط یک آدم دیندار نبود، بلکه احتیاط فردی است که دارد پژوهشگرانه و متفکرانه به قرآن نگاه می‌کند و از این نظر ممکن بود در تفسیر بعضی از آیات هم با دیگران تفاوت دیدگاه‌هایی داشته باشد؛ با این حال این نگاه به این منتهی نمی‌شد که مرحوم بهشتی بخواهد یک مواجهه علمی را به مواجهه‌ای فراتر از این دایره تبدیل کند. مرحوم بهشتی این رویکرد را در برابر هیچ‌کس نداشت.

با دانشگاهیان، فرهنگیان و بازاریان در ارتباط بود

مرحوم طالقانی با دو سه جمع ارتباط دیرینه داشتند که مرحوم بهشتی هم با آنها ارتباط و فعالیت اجتماعی داشت. یکی با تیپ دوستان تحصیلکرده‌ای که برخی از آنها در دانشگاه بودند و یا سابقا تحصیلات دانشگاهی داشتند و حالا در عرصه‌های دیگری فعالیت می‌کردند. دسته دوم آموزش و پرورشی‌ها و فرهنگی‌ها بودند. با توجه به سابقه دیرینه مرحوم بهشتی از قم در آموزش و پرورش، این امر طبیعی به نظر می‌رسید. گذشته از این جمعی که در بازار بودند اما اهل فعالیت سیاسی و اجتماعی بودند، تماس جمع آنها با این دو باعث می‌شد که در موضوعاتی که به هر دو مربوط می‌شد، این ارتباط نزدیک‌تر شود.

تنها طلبه‌ای بود که در دادگاه مصدق شرکت کرد

در دادگاه دکتر مصدق ظاهرا تنها طلبه‌ای که ثبت‌نام می‌کند و حضور دارد، مرحوم آقای بهشتی است. می‌خواست از نزدیک ببیند و بداند که موضوع چیست ...

با دکتر سحابی مباحثه داشت

مرحوم آیت‌الله بهشتی با کسانی که از چهره‌های فعال این مجموعه (نهضت آزادی) بودند، آشنایی دیرینه داشت و تماس‌ها در سطح گسترده‌تری برقرار بود؛ چه با مرحوم آقای مهندس بازرگان، چه با مرحوم آقای دکتر سحابی. با مرحوم دکتر سحابی که بحث‌های مفصل‌تری در باب کتاب «خلقت انسان» داشت و در آنجا دیدگاه متفاوتی را در قبال حمل آیات بر ترانسفورمیسم داروینی ارائه می‌کرد و با هم گفت‌وگوهای مفصلی داشتند. من چون رشته‌ام طبیعی بود، بعدها مرحوم دکتر سحابی برای من و چند نفر دیگر از دوستان که تازه از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بودیم، یک دوره تکامل را گفت. ما هم چون تفاوت دیدگاه‌هایی را که در این زمینه وجود داشت، خوانده بودیم، سوالاتمان را طرح می‌کردیم و گاهی اوقات بحث‌های خیلی داغی هم صورت می‌گرفت.

نسل اول مجاهدین خلق به خانه ما رفت‌ و‌ آمد داشتند

ایشان با نسل جدیدتر دوستانی که در آن موقع در نهضت آزادی مشغول بودند، آشنا بود؛ از جمله نسل متاخری که بعد از سال ۴۲ به این جمع‌بندی رسیده بود که مسیری که رژیم ایجاد کرده است، ثمرات چندانی ندارد و روی آوردن به فعالیت‌های حادتر ضروری است. مرحوم بهشتی با نسل‌ اولی که بعدها با عنوان مجاهدین خلق شناخته شدند، آشنایی داشت و آنها به منزل ما آمد و شد داشتند. من مرحوم حنیف‌نژاد و بعضی از افراد دیگر را در دیدار با ایشان دیده بودم.

از دهه ۴۰ به دنبال تشکیل حزب بود

یکی از مسائلی که آقای بهشتی مخصوصا بعد از خرداد ۴۲ به آن رسیده بود، این بود که جریان فکری‌ای که خودش را در مبانی پایبند به دین می‌دانست و بر پایه نگرش اجتهادی - آن هم اجتهاد با مبنا - مبارزات را دنبال می‌کرد، نیاز به تشکلی فراخور خودش دارد ... این فکر بدین معنا بود که همه می‌توانند در این میدان فعال باشند و هیچ لزومی برای تخاصم و برخورد وجود ندارد اما افراد را هم از این بی‌نیاز نمی‌کند که در عین حال در چارچوب‌هایی حرکت کنند که با مشترکات بالاتری بتوانند کار را پیش ببرند. ایشان به دنبال فرصتی بود که چنین تشکلی را ایجاد کند و هنگامی که در فضای خفقان سال‌های ۵۴ و ۵۵ اندک گشودگی‌ای حاصل شد، ایشان مشخصا به این سمت حرکت کرد که این فکر را تحقق ببخشد. این در برهه‌ای است که هنوز افق پیروزی انقلاب در برابر چشم افراد نیست. در ۱۶ شهریور ۵۷ که اولین راهپیمایی در تهران انجام شد، اگر از اشخاصی که دست‌اندرکار بودند می‌پرسیدید که آیا این حرکت ممکن است به ثمر برسد، هیچ‌کس پیروزی را کمتر از سه یا چهار سال دیگر تصور نمی‌کرد. در چنین شرایطی است که ایشان با جدیت به دنبال ایجاد چنین تشکلی که بعدا حزب جمهوری اسلامی شد، حرکت می‌کند.

تقسیم‌بندی روحانی - غیر روحانی را موجه نمی‌دانست

مرحوم بهشتی معتقد بود همه افرادی که در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی وارد می‌شوند، باید مسئولیت کاری را که انجام می‌دهند به عهده بگیرند و نگاه مثبتی به نقش هدایتگری از بیرون از تشکیلات نداشت و معتقد بود روحانیون اگر می‌خواهند وارد عرصه اجتماعی بشوند و فعالیت کنند، باید به همان اندازه مسئولیت‌پذیر باشند و نقشی که بیرون از دایره مسئولیت قرار می‌گیرد، وجود نداشته باشد. حضور روحانی و غیر روحانی در تشکل‌ها و تاثیرات متقابل این دو قشر بر یکدیگر را مفید می‌دانست و اساسا این تقسیم‌بندی را موجه تلقی نمی‌کرد ... ایشان یک روحانی را به دلیل داشتن آگاهی‌های بیشتر در حوزه دین، نسبت به دیگران برتری نمی‌داد و می‌گفت روحانی و غیر روحانی باید در میدان عمل، خودشان را نشان بدهند که آیا برای ورود به عرصه‌های سیاسی و اجتماعی توانایی‌های لازم را به دست آورده‌اند یا نه و این توانایی‌ها را هم قابل کسب می‌دانست البته به تناسب استعداد افراد، نه اینکه فردی به دلیل سابقه تحصیلات و عضویتش در یک صنف یا لباس خاص کسب کرده باشد.

رهبری امام را رویدادی باارزش می‌دانست

اولین امضاهای جمعی برای اعلامیه‌ها را روحانیت مبارز شمیران شروع کرد که ابتدا از چهار پنچ نفر شروع شد. نفس امضا کردن در آن دوران با مخاطرات بالایی همراه بود و این جمع کسانی بودند که وقتی امضا کردند، به سرعت در معرض بازداشت قرار گرفتند. بعد به تدریج روحانیت مبارز تهران شکل گرفت. یادم هست ابتدا تعداد امضاها محدود بود و بعد هر چه جلوتر آمد، تعداد امضاها بیشتر شد، به گونه‌ای که به تدریج تعداد امضاهای افراد به پشت صفحه اعلامیه‌ها می‌رسید! یک روز یکی از اعلامیه‌ها را برای تکثیر به جایی می‌بردم، به مرحوم بهشتی گفتم: «بعضی از افرادی که این اعلامیه‌ها را امضا کرده‌اند، از نظر فکری متفاوت هستند. مگر ما در این مسیر چقدر با آنها دید مشترک داریم؟ بعضی از آنها حتی در برابر بعضی از مواضع ما، موضع داشتند.» ایشان به روشنی گفت: «الان وقت این حرف‌ها نیست. الان یک حرکت اجتماعی جمعی است و باید سعی کنیم حرکت را به شکل متمرکز پیش ببریم.» مرحوم بهشتی معتقد بود که رهبری امام (ره) رویداد بسیار باارزشی است و قابل جایگزینی نیست، بنابراین همه مسائل دیگر، فعلا فرع بر این موضوع است. این بدان معنا نیست که افرادی که داشتند این کار مشترک را انجام می‌دادند، در همه جا همفکر باشند.

برای مذاکره دستگیرش کردند

آقای بهشتی را که دستگیر کردند، من با فاصله چند ساعت، توسط یکی از دوستان که به رحمت خدا رفته و آن موقع می‌توانست با دستگاه ارتباط برقرار کند، متوجه شدم که ایشان را به کمیته مشترک برده‌اند. من همراه ایشان به کمیته رفتم و دیدم ایشان با لباس شخصی نشسته است. یکی از نکات جالب این بود که ایشان بعدا به من گفت که آنها گشتند و پیراهنی اندازه من پیدا نکردند! معلوم بود که نحوه برخورد آنها دیگر مثل سال‌های ۵۳ و ۵۴ نیست، از جمله اینکه ایشان دست کرد در جیبش و گفت: «شما پول لازم دارید.» و دوتا اسکناس به من داد که من خیلی تعجب کردم ولی بیرون که آمدیم، دیدم لای یکی از اسکناس‌ها چند تا شماره تلفن هست و ایشان نوشته که با این افراد تماس بگیر و بگو مرا دستگیر کرده‌اند. معلوم می‌شد ایشان در تنگنا نبوده و به هر حال امکانی را در اختیار داشته است. در این تردیدی نیست که با ایشان صحبت هم شده بود چون بعد از آزادی، جمعی از آقایان از جمله آقای مطهری را دعوت کرد و قراری گذاشتند و مسائلی را که در آن گفت‌وگوها مطرح شده بود، برای آنها تشریح کرد.

با شعارهای انحرافی مخالف بود

ایشان در راهپیمایی روز تاسوعا نبود و در روز عاشورا بود. گمانم دو روز قبلش دستگیر شد و در نتیجه در روز تاسوعا نبود و صبح روز عاشورا آمد و تعجب کرد که چطور روز قبل شعارهایی داده شده که بنا نبوده داده شود. از بچه‌هایی که در این قضیه فعال بودند، مثل مرحوم حسن اجاره‌دار پرسید: «این شعارها چیست که دیروز مطرح شده است؟» بخشی از شعارها رنگ و بوی شعارهای مجاهدین و چپ‌ها و ملی‌ها را داشت و ایشان می‌گفت از چیزهایی که فارغ از مساله رهبری مطرح می‌شوند و رنگ متفاوتی پیدا می‌کنند، جلوگیری کنید.

ساواک، بهشتی را محور مخالفان می‌دانست

ساواک خط‌کشی‌هایی کرده بود که چه کسی با چه کسی مرتبط است و در آنجا برای آقای بهشتی یک نقش محوری قائل شده بود و فکر می‌کنم به دنبال این تحلیل بود که ایشان را دستگیر کردند چون خط‌کشی‌ها به شکلی بود که جریانات هر یک به شکلی به آقای بهشتی ختم می‌شود.

بازرگان گفت خوب شد بهشتی رئیس شد

در مصاحبه‌ای که سال‌ها بعد با آقای بازرگان انجام دادیم، ایشان گفت شورای انقلاب تشکیل و آقای طالقانی به عنوان رئیس انتخاب شد اما طبق معمول عملا آقای بهشتی رئیس شد. بعد هم جمله بامزه‌ای گفت که البته ما هم بدمان نیامد که رئیس شد چون اهل نظم و صورتجلسه و وقت گرفتن و وقت دادن بود. دیگران وقت نمی‌گرفتند حرف بزنند. در آن گروه فقط آقای بهشتی و آقای بازرگان اهل این‌جور کارها بودند. مضافا بر اینکه آقای طالقانی واقعا از لحاظ جسمی ضعیف بود و نه آن موقع که من در سال‌های ۵۱، ۵۲ هم در ایشان توان جسمی برای زیر بار چنین مسئولیتی رفتن را نمی‌دیدم. یادم هست که یک ربع، نیم ساعت در جلسه‌ای می‌نشست، دیگر توان جسمی نداشت که ادامه بدهد و بلند می‌شد و می‌رفت.

بحث را نیمه‌کاره رها نمی‌کرد

تفاوت مرحوم بهشتی و بازرگان در این بود که مرحوم بازرگان حرفش را می‌زد یا گوش می‌دادند یا نمی‌دادند ولی ایشان دیگر پیگیری نمی‌کرد در حالی که مرحوم بهشتی بحث را به انتها می‌رساند و باید از هر جلسه‌ای نتیجه می‌گرفت و ثبت می‌کرد. بحث را نیمه‌کاره رها نمی‌کرد و اگر این روحیه نبود، شاید چیزی از آن جلسات بیرون نمی‌آمد.

بازرگان را بهترین گزینه می‌دانست

وقتی ایشان از پاریس برگشت - البته آقای مطهری چند روزی زودتر رفته و برگشته بود - صحبت از این بود که در پاریس بررسی شد در چنین وضعیتی چه باید کرد و پیشنهاد شده بود که یک جمع تقنینی به نام شورای انقلاب و یک جمع دولت‌گونه‌ای به نام دولت موقت شکل بگیرد. بعد برای نخست‌وزیری صحبت و در قیاس با افرادی که مطرح شده بودند، مرحوم بهشتی نسبت به مرحوم بازرگان نظر مثبت داشت، البته پیشنهاد اصلی در مورد آقای بازرگان را آقای مطهری داده بود اما آقای بهشتی می‌گفت وقتی افراد دیگری مطرح شدند، من دیدم که آقای بازرگان با دیگرانی که نام آنها مطرح شد، قابل قیاس نبود.

طالقانی می‌گفت جلسات خبرگان را در مساجد تشکیل دهیم

در قضیه مجلس خبرگان برداشت من این است که نگاه مرحوم بهشتی واقع‌بینانه‌تر بود که فکر می‌کرد هر جا هستیم و شرایطمان هرچه هست ابتدا باید یک پایه قانونی و محکم را ایجاد کنیم که بعدها نگویند یک جمعی رفتند و خودشان نشستند و یک چیزهایی را نوشتند. دست‌کم توجیه و مشروعیتی سیاسی در میان باشد. من نمی‌دانم آقای طالقانی تا چه حد با اصل این موضوع مخالف بودند اما ناگهان اصرار کردند که جلسات در مسجد تشکیل شود و در مجلس سنای سابق تشکیل نشود. من چون مختصری در جریان این قضیه بودم این را عرض می‌کنم که اساسا چنین کاری عملی نبود و اگر از آن فضا که تازه آنجا هم حداقل امکانات را داشت، استفاده نمی‌شد، خود مساله اجرا و عمل این کار با دست‌اندازهای پیچیده‌ای روبرو می‌شد.

بهشتی قصد حذف مجاهدین را نداشت

اشهد بالله این را قسم می‌خورم که افتراق و برخورد با انقلاب را بچه‌های همراه انقلاب آغاز نکردند. ما با بچه‌های پیکار فاصله داشتیم ولی با بچه‌های مذهبی سازمان مجاهدین که نماینده‌شان آقای رجوی بود، به‌رغم تفاوت دیدگاه، به آن شکل فاصله نداشتیم. من خودم سخنرانی اول او را بردم و تکثیر کردم و به همه دادم ولی همان سخنرانی‌های اول او را هم که گوش دادم، به مرحوم بهشتی گفتم: «آقا! این طرز حرف زدن، انشقاق‌برانگیز است. در این دارد خطی ترسیم می‌شود که با ماهیت و هدف انقلاب سازگار نیست.» به هر حال کاملا مشخص بود که دو جمع با دو گفتمان دارد شکل می‌گیرد. این نکته‌ای را که دارم می‌گویم و روی آن قسم می‌خورم - در حالی که در عمرم این کار را نمی‌کنم، منتهی این نکته بسیار مهم است - این است که مرحوم بهشتی درباره مجاهدین، غیر از برخی افراد که از داخل زندان اخباری درباره آنها آمده بود، در مورد بقیه که اکثریت آنها را تشکیل می‌دادند، ابدا و اصلا قصد حذف نداشت.

به دنبال زبان مشترک با مخالفان بود

ایشان یک بار به من گفت: «اگر فرصت داشتم، غیر از چند نفر از اینها که دارند مقاصد دیگری را دنبال می‌کنند، می‌توانستم مساله بچه‌های مجاهدین را حل کنم.» معتقد بود که اگر با آنها زبان مشترک پیدا کنیم و حرف بزنیم، ممکن است اینقدر احساس تقابل آن هم به این شکل سنگین نداشته باشند. البته ایشان می‌گفت در بعضی از موارد تفاوت‌هایی داریم و اشکالی هم ندارد. در حالی که بعضی‌ها بودند که در جهت تعمیق این شکاف تلاش و حتی برخورد می‌کردند.

برای آزادی سعادتی، چهار ساعت با بهشتی مذاکره کردند

بین مرحوم بهشتی و رجوی چند دیدار اتفاق افتاد. یک بار قبل از پیروزی انقلاب بود که رجوی تازه آزاد شده بود. دقیقا خاطرم نیست که حکومت نظامی هم بود یا نه ولی فکر می‌کنم بود. آمدنشان هم به شکل عجیبی بود و تقریبا خانه را اشغال کردند! یکی رفت بالای پشت‌بام، یکی تلفن را کشید و ... خیلی برای من برخورنده بود که این چه طرز برخورد است. برخورد دوم در قم بود. آقای بهشتی و یکی دو نفر دیگر داشتند از منزل امام (ره) بیرون می‌آمدند که اینها می‌خواستند بروند داخل و درست روبروی هم قرار گرفتند. بچه‌هایی که تازه حفاظت را به عهده گرفته بودند نگران بودند که چرا اینها وسط جمعیت جلو آمده‌اند و دارند با مرحوم بهشتی صحبت می‌کنند که رجوی برمی‌گردد و می‌گوید: «شما چرا ناراحت هستید؟ اگر قرار باشد گلوله‌ای به آقای بهشتی بخورد، من اینجا ایستاده‌ام که به من بخورد!» دیدار سوم بعد از داستان سعادتی بود. در ماجرای سعادتی، سیدی، کاشانی و رجوی به منزل ما آمدند و جلسه‌شان سه چهار ساعت طول کشید. من چند بار داخل رفتم و بیرون آمدم ولی معلوم بود که نباید در جلسه باشم. این جور چیزها را از نگاه مرحوم بهشتی سریع می‌فهمیدم. در مجموع می‌شد فهمید که آنها می‌خواستند به هر قیمتی که شده سعادتی آزاد شود.

شعار «بهشتی! طالقانی را تو کشتی!» ظالمانه بود

نکته بسیار دردناک این بود که با آن سابقه ارتباط بین مرحوم طالقانی و بهشتی، این جمله که به در و دیوارهای تهران نوشتند که «بهشتی! طالقانی را تو کشتی!» خیلی جمله سنگینی بود. اگر کسی این روابط را نمی‌دانست، یک چیزی ولی من که می‌دانستم، فوق‌العاده برایم آزاردهنده و سنگین بود. انصافا این برخورد با آقای بهشتی فوق‌العاده ظالمانه بود و من خودم احساس می‌کردم اگر کسی به خود من چنین حرفی را زده بود، حقیقتا تحمل نمی‌کردم. آخر روی چه حسابی؟

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس