دو سالی بود که هادی سودای رفتن به سوریه را داشت و هر بار به دلیلی نمی شد، بالاخره تلاش های او نتیجه داد و هادی رفت!
ظاهرش نشان نمی داد اما بسیار با سینما و هنرهای
تصویری آشنا بود و دوره آموزش سینمایی حوزه هنری را گذرانده بود. بارها با هم (
در حاشیه ماموریت های کاری) درباره سینما
به بحث نشسته بودیم و یادم هست که یک بار
به صراحت گفت اگر علاقه به سینما و کار در عرصه تصویر مغایر با تعالی من باشد
سینما را کنار می گذارم!
بسیار از وضعیت فعلی سینما متاسف بود و آرزوی حضور بچه
های متدین و کار بلد در عرصه سینما را داشت و با وجود گرفتاری شدید به کار و
ماموریت های سازمانی، از هر فرصتی جهت آموختن مبانی نظری هنر و سینما مخصوصا از منظر دینی استفاده می کرد و البته به
موازات آن در عرصه تکنیک ( فیلم سازی ، انیمیشن، فیلم کوتاه و ... ) هم نو آوری ها و خلاقیتهای خاص داشت و تواضع او
در جهت آموختن کم نظیر بود! ثمره حضور او در سوریه ساعتها تصویر مستند از
درگیری ها و نبردهای میدانی بود. تصاویری که آمیزه ای از نگرش و خلاقیت هنری او و
شجاعت کم نظیرش بود!
قبل از اولین سفرش به سوریه با هم صحبت می کردیم. با حسرت از وضعیت سوریه صحبت می کرد و این که مبادا جا بماند! سن و سال هادی به دفاع مقدس نمی خورد و برای همین همیشه مشتری خاطرات جنگ بود و اشتیاق به جهاد در گفتار و رفتارش موج می زد.
چند باری به سوریه اعزام شده بود و در این سفر آخر جواز آسمان را از عمه سادات گرفت! آنهایی که هادی را می شناسند و با او کار و زندگی کرده اند در این نظر متفقند که هادی را می توان در دو کلمه خلاصه کرد: آرامش و لبخند!
یک بار هادی به حقیر گفته بود از این که در جوار
افرادی مانند شما به کار مشغولم احساس خوبی دارم چون بودن در کنار شما فرصت شاگردی
برایم ایجاد کرده است!
حال اوست که بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته و قبرستان نشینان عادات سخیفی چون حقیر را نظاره گر است! در روزگار پر زرق و برق و معرکه آخر الزمانی این ایام لایق شهادت شدن ناممکن نیست اما بسیار دشوار است و هادی در این مسیر از بسیاری آدم های پر ادعا، اما سنگین و در راه مانده پیش افتاد و ظرفیت شهادت و همجواری با خدایش را در خود ایجاد کرد! انشاء الله حضرت زینب(س) شافع این مدافع غیرتمند حرمش باشد و بازماندگان او (بویژه همسر و دختر خردسالش) را از جام صبر سیراب کند!