به گزارش گروه فرهنگی مشرق به نقل از سایت جامع آزادگان، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید گوشه ای است از خاطرات آزاده جمشید سرمستانی که میگوید:
یکی دو ماه از آمدن به اردوگاه گذشته بود که عراقیها گفتند: "از فردا صبح هر روز پس از آمار باید نظام جمع تمرین کنید!" چنین کاری در هیچ اردوگاهی سابقه نداشت و هدف آنها از این کار را نمی دانستیم؛ اما این را می دانستیم که عراقی ها هیچ کاری را که به سود ما باشد، انجام نمی دهند.
برخی نیز احتمال می دادند که آنها از ما بخواهند، به عنوان سربازان گوش به فرمان آنها، در جلوی خبرنگاران یا حتی در خیابان های بغداد، رژه برویم تا تسلط خود بر اسیران شکست خورده ی ایرانی را به نمایش بگذارند.
برای همین، همگی تصمیم گرفتیم که تن به این کار آنها ندهیم؛ کار سختی بود. از سویی نباید به گونه ی آشکار با این تصمیم آنها مخالفت می کردیم، و از سویی نیز این کار نباید انجام می شد. اما بچهها با سن کم شان، بسیار هوشمندانه کار می کردند. قرار بر این شد که به عراقی ها «نه» نگوییم، ولی خواسته ی آنها را نیز انجام ندهیم.
فردا صبح پس از آمار، همه ی ما را در حیاط قاطع جمع کردند. نگهبان عراقی با کمک مترجم قاطع، در حدی روشن و فراوان توضیح داد که همه چیز را فهمیدیم. سپس به زبان عربی شروع به دادن فرمان های نظام جمع کرد:
در ارتش عراق، پس از شنیدن فرمان «خبردار» باید دست ها را هماهنگ و یکباره بر ران پا می کوبیدیم تا صدایی یکباره ایجاد شود. با فرمان «اِستَعِد» (خبردار) او، هر کس در زمان دلخواه خود، دستش را بر ران میکوبید. این کار بچه ها به جای آنکه صدایی یکنواخت و یکباره ایجاد کند، صدایی مانند صدای برخورد پی در پی قطره های باران با سقف شیروانی ایجاد می کرد؛ با فرمان «اِستَریح» (آزاد)، همگی خبردار می ایستادند؛ با فرمان «الی الیمین دُر» (به راست، راست) برخی به چپ و برخی به راست، و با فرمان «الی الیسار دُر» (به چپ، چپ)، هر کس به یک سو می چرخید؛ با فرمان «الی الوراء دُر» (عقب گرد) نیز یکی از سمت راست و یکی از سمت چپ به عقب برمی گشت.
عراقی ها پس از آنکه دیدند که ما آموزش پذیر نیستیم و از هیچ راهی نمی توانند نظام جمع را به ما بیاموزند، از کار خود منصرف شدند.
یکی دو ماه از آمدن به اردوگاه گذشته بود که عراقیها گفتند: "از فردا صبح هر روز پس از آمار باید نظام جمع تمرین کنید!" چنین کاری در هیچ اردوگاهی سابقه نداشت و هدف آنها از این کار را نمی دانستیم؛ اما این را می دانستیم که عراقی ها هیچ کاری را که به سود ما باشد، انجام نمی دهند.
برخی نیز احتمال می دادند که آنها از ما بخواهند، به عنوان سربازان گوش به فرمان آنها، در جلوی خبرنگاران یا حتی در خیابان های بغداد، رژه برویم تا تسلط خود بر اسیران شکست خورده ی ایرانی را به نمایش بگذارند.
برای همین، همگی تصمیم گرفتیم که تن به این کار آنها ندهیم؛ کار سختی بود. از سویی نباید به گونه ی آشکار با این تصمیم آنها مخالفت می کردیم، و از سویی نیز این کار نباید انجام می شد. اما بچهها با سن کم شان، بسیار هوشمندانه کار می کردند. قرار بر این شد که به عراقی ها «نه» نگوییم، ولی خواسته ی آنها را نیز انجام ندهیم.
فردا صبح پس از آمار، همه ی ما را در حیاط قاطع جمع کردند. نگهبان عراقی با کمک مترجم قاطع، در حدی روشن و فراوان توضیح داد که همه چیز را فهمیدیم. سپس به زبان عربی شروع به دادن فرمان های نظام جمع کرد:
در ارتش عراق، پس از شنیدن فرمان «خبردار» باید دست ها را هماهنگ و یکباره بر ران پا می کوبیدیم تا صدایی یکباره ایجاد شود. با فرمان «اِستَعِد» (خبردار) او، هر کس در زمان دلخواه خود، دستش را بر ران میکوبید. این کار بچه ها به جای آنکه صدایی یکنواخت و یکباره ایجاد کند، صدایی مانند صدای برخورد پی در پی قطره های باران با سقف شیروانی ایجاد می کرد؛ با فرمان «اِستَریح» (آزاد)، همگی خبردار می ایستادند؛ با فرمان «الی الیمین دُر» (به راست، راست) برخی به چپ و برخی به راست، و با فرمان «الی الیسار دُر» (به چپ، چپ)، هر کس به یک سو می چرخید؛ با فرمان «الی الوراء دُر» (عقب گرد) نیز یکی از سمت راست و یکی از سمت چپ به عقب برمی گشت.
عراقی ها پس از آنکه دیدند که ما آموزش پذیر نیستیم و از هیچ راهی نمی توانند نظام جمع را به ما بیاموزند، از کار خود منصرف شدند.