کمتر کسي پيدا ميشود تصويري که هرساله در دهه فجر از تلويزيون بارها و بارها به نمايش درميآيد را نديده باشد و ديدن آن تصوير، روزهاي پرشکوه پيروزي انقلاب اسلامي را برايش تداعي نکند، حتي نسلهاي جديد انقلاب چون من نيز که سن و سالمان به آن زمانها قد نميدهد با ديدن اين تصوير حال و هواي آن روزها برايمان تداعي ميشود.
به گزارش مشرق به نقل از فارس، جواني که روزنامه اطلاعات آن روز تاريخي را با تيتر درشت «شاه رفت» به صورت کلاهي بر سر نهاده و دو اسکناس که جاي تصاوير شاه مخلوع را از آنها درآورده، در دست گرفته و از اعماق وجودش شعار ميدهد را همه بارها و بارها از سيماي ملي در دهه فجر ديدهاند.
هرگز تصور نميکردم روزي شخصيت آن تصوير را از نزديک ببينم، آن هم در کسوت فرماندار شهرم.
سال گذشته بود و مراسم توديع و معارفه فرماندار، براي نخستين بار آنجا بود که فهميدم آنکه قرار است به عنوان عاليترين نماينده دولت زمام امور ماهشهر را به دست بگيرد همان کسي است که از کودکي بارها و بارها تصويرش را در تلويزيون ديدهام.
به اذعان عضو شوراي شهر دشت آزادگان که در آن جلسه توديع و معارفه حضور پيدا کرده بود، فروتني و خلوص نيت فرماندار تا به آن روز مانع شده بود که کلامي از اين مسئله سخن گفته و بگويد آن شخصي که هر ساله تصويرش را در تلويزيون ميبينيم تصوير خود اوست...
آنچه در زير ميخوانيد گفتوگويي است با قائد اسلامينسب، جوان انقلابي ديروز و فرماندار امروز شهرستان بندر ماهشهر که چندي پيش به عنوان فرماندار نمونه کشور نيز شناخته شده و از دستان رئيس جمهور لوح سپاس دريافت کرده است؛ آنچه در زير ميخوانيد ماحصل گفتوگوي فارس با اين فرماندار است.
* لطفاً خودتان را معرفي کنيد؟
قائد اسلامينسب فرزند مرحوم خليفه خواجهگيري متولد سال 1335، داراي مدرک تحصيلي مهندسي عمران و فوق ليسانس مديريت دولتي، دوران طفوليت و تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي ليلتين از توابع شهرستان بندر ديلم گذراندم؛ بعدها براي ادامه تحصيل به شهر ديلم رفته و مدرک سيکل را در شهر ديلم و ديپلم متوسطه را نيز در هنرستان حاج جاسم بوشهري در سال 54 اخذ کردم و در حال حاضر نيز خانواده و بستگانم در شهرستان بندر گناوه سکونت دارند.
*از چه زماني و چگونه وارد مباحث انقلاب و مبارزات آن زمان شديد؟
از سال 48 در بندر ديلم به وسيله ارتباط با معلمان دلسوز و مؤمن و مردمي انقلابي و آشنايي بيشتر با روحانيت، به ويژه مرحوم شيخ احمد توکلي که در ديلم دوران تبعيد خود را سپري ميکرد، امامشناسي من آغاز شد.
فعاليتهاي مبارزاتي و اقدام به کارهاي فرهنگي و آشنايي مردم با ظلمهاي رژيم ستمشاهي از سال 1350 در بوشهر به طور فراگير شروع شد و در سال 57 به اوج خود رسيد، که به تبع بنده نيز در همان زمان همگام با ديگر مردم انقلابي آن ديار به مبارزه و فعاليت پرداختم.
*فعاليتهاي مبارزاتي خود در آن زمان را تشريح کنيد
يکي از راههاي اعتراض به حکومت شاهنشاهي، آگاهي دادن به مردم و تجمعهاي اعتراضآميز بود که براي نخستين بار اينگونه فعاليتها در آن منطقه در خوابگاه هنرستان شبانهروزي حاج جاسم بوشهري توسط بنده و تعدادي از دوستان به راه افتاد و شکل گرفت.
براي شروع کار به انواع مختلف نسبت به وضعيت غذا، نظافت، خدمات و ... اعتراضاتي را انجام ميداديم که به همين دليل روزي نيروهاي ساواک يکي از دوستان را بازداشت کردند و از او علت اعتصاب غذا را پرسيدند.
وي نيز به زبان محلي به ساواکيها گفت که بچهها شله «نوعي غذاي محلي» ميخواهند و کتلتهايي نيز که طبخ ميشوند بسيار ضخيم و مانند کوربک «قورباغه» هستند.
همين ترفند سبب شد تا ساواک وي و ديگر دوستان را با تصور اينکه افرادي ساده و دهاتي هستند و چيزي از سياست نميدانند، آزاد کند.
*در مورد نقش خود در مبارزات آن زمان بيشتر توضيح دهيد
براي آگاهي دادن بيشتر به مردم، بايد اعلاميهها و نوارها و عکسهاي امام راحل (ره) را به آنها ميرسانديم، که بنده يکي از رابطان بين بوشهر، قم، تهران و شهرهاي ديلم و گناوه بودم.
اين ارتباط با سختي و مشقت فراواني انجام ميشد و در همين ارتباط بيش از 1.5 سال در بوشهر با نام مستعار و به صورت مخفي و در قالب يک بازرگان منزلي را در منطقه صلحآباد اجاره کرده بودم.
در همين مدت دو بار توسط مردم بوشهر مورد اعتراض و حمله قرار گرفتم، چراکه تصور ميکردند که من ساواکي هستم و بين مردم نفوذ کردهام، که با شناختي که برخيها به دست آورده بودند مانع از ادامه و تکرار اين روند شدند.
نخستين باري که شعار «بگو مرگ بر شاه» در بوشهر طنينانداز شد، زماني بود که به تازگي از قم برگشته بودم و اين شعار را از آنجا با خود آورده بودم که اتفاقاً نخستين اعتراض دستهجمعي و مردمي بوشهر نيز بود که اولين شهيد بوشهر نيز در همان تظاهرات تقديم انقلاب شد که فردي کارگر به نام «جمشيدو» بود که به اشتباه مورد اصابت گلوله دژخيمان پهلوي قرار گرفت.
تکثير نوار، اعلاميه و پخش آنها و مبارزاتي که در دوران تحصيل داشتيم و همچنين مبارزه با فسادهاي اجتماعي و معلمان کمونيستصفت نيز از ديگر اقدامات و فعاليتهاي ما در آن دوران بود.
*از خاطرات مبارزاتي خود در آستانه پيروزي انقلاب بگوييد
به خاطر دارم که در واپسين روزهاي حيات منحوس رژيم پهلوي، با وجود اينکه دانشآموز دبيرستان سعادت نبودم اما براي انجام کارهاي مبارزاتي و اعتراض به آنجا رفته بودم که دبيرستان سعادت محاصره شد.
به همين جهت، همراه تعدادي از همرزمان بالاي پشت بام دبيرستان رفتيم و شروع به پرتاب سنگ به سوي نيروهاي امنيتي کرديم که ناگهان گلولهاي به قلب يکي از دوستان دانشآموز به نام «ميگلي» اصابت کرد و منجر به شهادت وي شد، و ما نيز به تلافي اين مسئله، محاصره را شکسته و وارد اماکن دولتي شده و اقدام به شکستن مجسمههاي شاه مخلوع کرديم و جنگ و گريز ما ادامه داشت تا وضعيت تقريباً به صورت حکومت نظامي درآمد.
اما در مجموع مهمترين اقدامي که در آن برهه انجام داديم به آتش کشيدن مشروبفروشيها بود و همچنين به شخصه اقدام به گذاشتن مواد منفجره در کلانتري صلحآباد کردم.
*در تهران چه فعاليتهايي داشتيد؟
حضور من در تهران بيشتر براي تهيه عکس، اعلاميه، کتابهاي انقلابي، پوستر و ... بود و در اکثر راهپيماييها نيز شرکت داشتم و خدا را شاکرم که قطرهاي ناچيز از اقيانوس مردم خوب و انقلابي ايران بوده و راه و روش خود را پيدا کرده بودم و همگام با مردم و گوش به فرمان امام (ره) در روند براندازي نظام ستمشاهي مشارکت داشتم.
اما تصور ميکنم 15 بهمن ماه 57 بود که دوستان پيام دادند که تهران احتياج به نيرو دارد و انقلاب در حال پيروزي است؛ 17 بهمن بود که وارد تهران شدم که آن روز به هيچ عنوان عادي نبود و سنگربنديهاي مردمي، وجود نيروهاي تا بن دندان مسلح نظامي، تعطيلي بازار، راهپيماييهاي عظيم و ... همه نشان از غير عادي بودن اوضاع آن زمان تهران و کشور داشت.
اوج فعاليت و مبارزات ما بين هفدهم تا بيست و سوم بهمنماه 57 بود که بطور مستقيم وارد جنگ و گريز و مبارزه شديم.
در آن ايام در تسخير کلانتريها، پادگانها، اماکن مستشاران آمريکايي، کارخانه اسلحهسازي، پادگان گارد شاهنشاهي، پادگان لويزان، دستگيري هويدا و ژنرالهاي رژيم شرکت داشتم.
*زماني که در تهران بوديد با خانواده هم ارتباط داشتيد؟
خير، چه بسا اگر اتفاقي براي من ميافتاد شايد اکنون جزو شهداي گمنام بودم، چرا که غير از تعداد معدودي از دوستان، کسي از من اطلاعي نداشت و با مادرم نيز خداحافظي کرده و خود را به خدا سپرده بودم، اما تقدير و خواست خداوند متعال بر اين بود که همچنان در خدمت اين انقلاب بمانم.
*در مورد تصويري که هرساله از آن دوران از شما پخش ميشود توضيح دهيد
روز 26 ديماه 57 که مصادف با روز فرار شاه خائن از کشور بود، جزو هدايتکنندگان و شعار دهندگان تظاهراتها بودم، ساعت حدود 9 صبح بود که روزنامه اطلاعات آن روز توزيع شد، تيتر بسيار درشتي که اين روزنامه با عنوان «شاه رفت» زده بود را سوژه بسيار مناسبي براي خوشحالي مردم ديدم، کلمه «در» را بين «شاه» و «رفت» اضافه کردم که تبديل شد به «شاه در رفت» و آن را به صورت کلاه درآورده و روي سر خود گذاشتم.
دو اسکناس هزار توماني هم درون جيبم داشتم که تصوير شاه خائن را به خاطر نفرتي که از او داشتم، در آورده و در دو دستم گرفتم و مشغول شعار دادن شدم که بعدها اين تصوير را از تلويزيون ديدم.
*پس از پيروزي انقلاب اسلامي چه مسئوليتهايي داشتيد؟
با فرمان امام راحل (ره) در تاريخ 1/4/58 مأمور تشکيل جهاد سازندگي در بوشهر شدم، چهار سال مسئوليت جهاد سازندگي شهرستان بندر ديلم را عهدهدار بودم و سه سال نيز در همين مسئوليت در شهرستان بندر گناوه بودم.
همچنين به مدت چهار سال مسئول مهندسي و بهداشت جهاد استان بوشهر بودم، سه سال فرماندار شهرستان بندر ديلم، هشت سال مديرعامل جهاد نصر بوشهر، سه سال مسئول گردان مهندسي جنگ جهاد سازندگي بوشهر، 3.5 سال فرماندار دشت آزادگان بوده و هماکنون نيز حدوداً مدت يک سال است فرماندار شهرستان بندر ماهشهر هستم.
*در پايان چه پيامي براي نسل جديد داريد؟
اين انقلاب از آن يک گروه خاص و يک قشر از مردم و يا پايتختنشينها نبود، بلکه آن را بيشتر، پابرهنهها انجام دادند و تمام اقشار ملت يکپارچه و متحد به رهبري زعيمانه امام خميني (ره) آن را به ثمر رساندند.
اين انقلاب به راحتي به دست نيامده، بلکه شکنجهها، تلاشهاي فراوان، زندانيها، شهداي بسيار و ... را در پي داشته و بايد براي حفظ آن تمام کوشش خود را به کار ببريم.
دشمن در اين سالها به عناوين مختلف به دنبال ضربه زدن به انقلاب اسلامي ايران بوده اما به برکت بصيرت مردم و رهبري پيامبرگونه ولي فقيه تاکنون مأيوس مانده است.
رمز وحدت که همانا پيروي از فرامين امام راحل (ره) بود امروز نيز با اطاعت از فرامين مقام معظم رهبري بايد حفظ شود و نبايد به هيچ عنوان اثرات ثمربخش اين انقلاب را فراموش کنيم.