کد خبر 274114
تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۶

محرمانه ها باید محرمانه بماند. هر خبرنگاری در دوران کاری‌اش چیزهایی می‌بیند و می‌شنود که باید در سینه‌اش مدفون کند. می‌دانم وسوسه‌های ژورنالیستی گاهی آدم را به مسلخ می‌برد.

 به گزارش مشرق، کامران نجف زاده در آخرین پست وبلاگ خود مطلبی تحت عنوان وسوسه های ژورنالیستی نوشته که متن کامل آن را در ادامه می خوانید:‌

پانزده سال آزگار ،هر سال این روزها که رسید زنگ زدم به منزل شهلا توکلی... همسر تختی...دختر اتو توکل بزرگ.

پانزده سال آزگار از من اصرار و او باز روزه سکوت گرفت...؛ «گفتم که بخواهم با کسی حرف بزنم حتما با شما».

بعد اینقدر محترمانه گوشی را گذاشت که من تا سال دیگر خسبیدم. یکبار اما تلفن منیرو را داد. عروسش.

آن روزها بابک و منیرو ایران بودند. زنگ زدم به منیرو.قرار گذاشتیم شهرک اکباتان... و وقتی پسر بابک از مدرسه بیرون زد همانجا با او مصاحبه گرفتم.اسم نوه تختی «غلامرضا» بود.غلامرضا تختی نوه غلامرضا تختی.می خواست کشتی گیر شود مثل بابابزرگش و شاکی از اینکه به هر کسی در مدرسه می گوید من نوه تختی ام باور نمی کند.

 

حالا آرزوی دور غلامرضا لای شمشادها گم شده. یک دهه گذشته. در ینگه دنیا عکسش را دیدم و بعید می دانم دیگر حال و حوصله یک خم گرفتن داشته باشد. کریسمس را در فیس بوکش وقتی کنار یک کاج تزیین شده نشسته تبریک می گوید.روزگار آن جوری که دوست دارد باراندازت می کند.داشت بیلیارد بازی می کرد.از هالوین می نویسد.درباره شب یلدا تحقیق می‌کند و می گوید بدجور درس می خوانم که نگویند نوه جهان پهلوان چیزی سرش نمی شود.

 

کات.پلان بعدی .رفتم یک برنامه زنده .عید بود.طرف گفت شده سوژه ای را بخواهی شکار کنی و نشود.گفتم گفتگو با همسر تختی.خواستم.نشد.حرف نزد.نگفت چه شد که اینگونه شد.نگفت چه افتاد این سر ما را...نگفت از جوراب قهرمان یک ملت و نامه های آخرش.وحتی رفیق تختی که هتل دار بود هم حرف هایی زد که نتوانستم بنویسم.شاکی بود از تختی.چرا اینجا.چرا در هتل من که رفیقت بودم؟مردم بعد از رفتن تو بابای مرا در آوردند.اتاق شماره بیست و سه هتل آتلانتیک همانجوری مانده بود...من اجازه دارم نتایج میدانی پرسش و پاسخ هایم را منتشر کنم؟می توانم از شبی بنویسم که یکی زنگ زد به موبایلم.گفت :«منx ام.تو می خواستی با شهلا مصاحبه کنی؟من راوی زندگی غلامرضا هستم...من می دانم بر او چه گذشت.جراتش را داری بنویسی آقای خبرنگار»؟گفتم ندارم.از بندر انزلی بود.بیشتر از این هم حرف نمی زنم.گنگم.لالم.شوربختانه من حتی نمی توانم بنویسم طرف پیرمرد بود یا پیرزن.

 

محرمانه ها باید محرمانه بماند.هر خبرنگاری در دوران کاری اش چیزهایی می بیند و می شنود که باید در سینه اش مدفون کند.می دانم وسوسه های ژورنالیستی گاهی آدم را به مسلخ می برد.مثل شهلا سکوت می کنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 20
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 1
  • محسن ۱۷:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    بگو کامران جان.ما قول میدیم به کسی نگیم...
  • عباس ۱۸:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    آخر چی شد ما که نفهمیدیم.اگه نمیخواستی بگی پس چرا آوردی؟!!!!
  • سردار منوجان ۱۹:۲۷ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    مثل شهلا سکوت می کنم.
  • ژورنال ۲۱:۰۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    کامران بی سوژگی فشار آورده ها خودت فهمیدی چی شد !؟
  • مهدی ۲۲:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    چه مطلب گنگی نوشته نجف زاده!!!!!!!!
  • رضا ۲۲:۳۵ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    کی چی؟
  • ۲۲:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
    0 0
    من که متوجه نشدم نجف زاده چی گفته
  • ۰۰:۰۲ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    جالب بود.لازم نیست هر مطلبی را همه بفهمند.اما پیشنهاد می کنم این مطلب را دوباره بخوانید.
  • رضا ۰۰:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    به اين نوع نگارش مطالب سالاد كلمات در روانپزشكي گفته مى شود كه فاقد هر گونه مفهومي است
  • آدمیزاد ۰۱:۰۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    میگن یک روزی ملانصرالدین میرود وسط میدان شهر و همه مردم را بدور خودش جمع میکند داد میزند: " آی مردم میدونید چه خبر شده ؟" مردم هم میگویند:" نه نمیدونیم " ملا نصرالدین هم پاسخ میدهد : "من هم نمیدونم خواستم از شما بپرسم " روز بعد هم دوباره میرود وسط شهر و مردم را جمع میکند که " آی مردم میدونید چه خبر شده ؟" مردم هم برای اینکه ملا نصرالدین را خیط کنند میگویند "آره میدونیم " ملا هم میگوید "پس حالا که میدونید چه خبره پس لازم نیست من به شما چیزی درباره اش بگم" روز سوم دوباره همین داستان تکرار میشود و مردم از پیش قرار گذاشته بودند که نصفشان بگویند میدانیم ونصفشان بگویند نمیدانیم و ملا نصرالدین در پاسخ میگوید : " پس لازم نیست من چیزی بگم چون اونهایی که میدونند به آنهایی که نمیدونند بگن چه خبره"
  • بهار ۰۶:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    خب اگه شما نگی ما میریم خودمون ته و توه قضیه رو درمیاریم پس بگو دیگه! برای جلوگیری از اتلاف وقت و انرژی بگو
  • ۰۹:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    شهدا را هم یادی کنید
  • ۰۹:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    نجف زاده عزیز فرزندان و نوه شهدا را هم سراغی بگیرید
  • سید صادق ۱۰:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    ها؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!11
  • ۱۱:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    امکان نداره بتونی! اگه امکان داشت تاحالا کلی آدم پیدا کرده بودند و لااقل یکیشون نوشته بود!
  • ۱۱:۰۵ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    نجف زاده عزيز جانبازان بي سرپناه را هم يادي كن
  • mohsen ۱۱:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    کامران جان همیشه راستگو باش .... حواست باشه چوپان دروغگو نشی .... فرزندان و نوه های شهدا هم - البته سهم خودم رو می گم - نیازی به سراغ گفتن ندارند در و دیوار این شهر عط و بوی شهدا را می دهد بر سر هر کوچه ای اسم شهیدی است از فرزندان قهرمان این ملت... چشمها را باید شست ... محسن - فرزند یکی از این قهرمانان و پهلوانان که نام حسینی اش می بالم
  • همسایه کامران ۱۶:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    مشرق جان نظر ما را فیلتر نکن. ما هم خدایی داریم....
  • ۱۹:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    همین که یه مطلب نوشته این همه نظر جالبه.به این میگن خبرنگاری که تحریکت کنه کامنتبزارن
  • منا ۲۳:۵۵ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۱
    0 0
    ای ول

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس