* يك شب احساس شكست نكردهام
سال 45 كه من به نجف رفتم، هم از خود امام و از حاجآقا مصطفي شنيدم كه آن سال، سال سختي بوده است. سال قبل كساني مثل شهيد محمد بخارايي را اعدام كرده بودند. مجموعهاي از هواداران امام در زندان بودند. بخشي از اين نيروها دانشگاهي بودند. آقاي طالقاني و ديگران همه در زندان بودند. عدهاي را هم اعدام كرده بودند. به قدري اين مسائل براي امام اهميت داشتند به طوري كه حاجآقا مصطفي گفته بود كه امام در اين مورد فرمودهاند: «من يك شب سرم را زمين نگذاشتم كه احساس كنم كه ما شكست خوردهايم. ما موفقيم، ما پيروزيم. ما به وظيفهمان عمل ميكنيم». (پا به پاي آفتاب ـ جلد چهارم ـ ص 108)
* بايد در برابر شبهات مجهز باشيم
در زمان آيتالله بروجردي، امام از مدرسين بزرگ بودند كه مجلس درس باشكوهي داشتند. چند روزي ايشان كسالت پيدا كردند و درس را تعطيل كردند و لذا ما روزي با جمعي از شاگردان به عيادتشان رفتيم. در محضر ايشان راجع به شبهات الحادي و كمونيستي ماركسيستها صحبت شد كه بايد به اين شبهات پاسخ داد. ايشان فرمودند: «من معتقدم آقاي بروجردي لازم است چند نفر ماركسيست و كمونيست از شوروري دعوت كنند به ايران بيايند و در قم مدتي اقامت كنند و از سهم امام عليهالسلام به آنها حقوق بدهند، تا ما شبهات اصلي آنها در برابر اسلام براساس الحادي كه دارند از خودشان بشنويم و در برابر آن شبهات خودمان را مجهز كنيم و پاسخگوي اشكالات آنها باشيم. (چهلچراغ خاطره ـ ص 10)
* اگر احمد فداي اسلام شود
امام، به هنگام شهادت حاجآقا مصطفي به جز اظهار رضايت چيز ديگري نفرمودند. ايشان در بحثي كه در اين روزها به مناسبتي در خدمتشان داشتيم به حاجاحمدآقا اشاره كردند و فرمودند: «من اگر احمد هم كه عزيزترين انسانها نزد من است فداي اسلام شود، قلبا ناراحت نميشوم.» (آيتالله هاشمي رفسنجاني ـ روزنامه اطلاعات ـ 4 آبان 65)
* كلمه انقلاب اسلامي را ذكر كنيد
اوايل پيروزي انقلاب كه گروهكها در صدا و سيما نفوذ كرده بودند، عنوان اسلامي را بعد از صدا و سيما اعلام نكردند. امام که حساسيت فوقالعادهاي در اين باره داشتند قطبزاده را خواستند و به او فرمودند كه بايد كلمه انقلاب اسلامي را حتما ذكر كنند و از هيچكسي باك نداشته باشد. (آيتالله شهيد محلاتي ـ پيام انقلاب ـ ش 161 ـ 30 ارديبهشت 65 ـ ص 29)
*من در اینجا خوشگذرانی کنم و...
وقتی امام در نجف تبعید بود خیلی به خودش زحمت و سختی میداد. وقتی در گرمای طاقت فرسای عراق میخواستیم برایشان کولر تهیه کنیم نگذاشتند و هنگامی که میخواستیم در کوفه برایشان منزلی بگیریم تا راحتتر باشند، ممانعت کرده و فرمودند: «من در اینجا خوشگذرانی کنم و بچه مسلمانها در ایران زیر شکنجه باشند؟» (خاطرات حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی، ص 91)
*حرفی که امام در جلسه خصوصی به شهید مطهری گفت
وقتی استاد مطهری از دیدار امام در پاریس بازگشت. به ایشان
گفتیم: «چه دیدید؟»
گفتند: «چهار آمن دیدم:
آمن به هدفه؛ هیچکس نمیتواند ایشان را از هدفش منصرف کند.
آمن به سبیله؛ هیچکس نمیتواند راه انتخابی ایشان را تغییر دهد.
آمن بقوله؛ هیچکس را سراغ ندارم که مثل ایشان به مردم ایمان داشته باشد.
و از همه مهمتر آمن بربه؛ هیچکس را سراغ ندارم که چون ایشان به خدا ایمان داشته باشد».
و ادامه دادند، یک بار در جلسهای خصوصی به من فرمودند: «فلانی این ما نیستیم که چنین میکنیم، من دست خداوند را به وضوح در این جریان میبینم.» (رفتار سیاسی شهید مطهری و انقلاب اسلامی، ص 230)
*قانون مداری حتی در بلاد کفر
برادرانی که با ما پاریس بودند پولهای خود را جمع کرده و گوسفندی خریدند و پشت حیاط منزل امام آن را ذبح کردند، تا به مناسبت شب عاشورا از آن غذایی تهیه کنند. مقداری از غذا را هم برای امام بردند. در فرانسه قانونی وجود دارد که طبق آن ذبح هر حیوانی خارج از کشتارگاه به خاطر مسائل بهداشتی ممنوع است. وقتی امام از این قانون مطلع شد، از خوردن گوشت آن حیوان خودداری کرد. (مرضیه حدیدچی، سرگذشتهای ویژه از امام، ج 4، ص 57)
*من در چهره شما مسیح را میبینم
وداع امام با مردم نوفللوشاتو خیلی دیدنی بود. با اینکه
هوا زمستانی بود، بسیاری از مردم به هنگام سخنرانی امام روی زمین نشسته بودند. در
پایان مراسم یک خانم مسیحی بلند شد و رو به امام گفت: «من در چهرهی شما مسیح را
میبینم. من نمونهی اخلاق اسلامی را در شما دیدم. هیچ کدام از شما که تعدادتان کم
هم نبود، کمترین آزاری برای ما نداشتید، حتی یک ورق کاغذ روی زمین نریختید و یا
وقتی به خیابان میآمدید بلندبلند حرف نمیزدید.»
خانم پیری هم مأمور شده بود،
گلدان زینتیای را تقدیم امام کند، ولی یکی از بچهها مانع شد، امام هم با چشم غرهای
مسئله را حل کرد و گلدان را گرفت.
امام روز آخر دستور داد محل اقامت همهی همراهان بازسازی
شود. حتی آقای اشراقی چند روزی برای این کار در فرانسه ماندگار شد. (خاطرات حجتالاسلام
والمسلمین هادی غفاری، ص 394)
*نامی که شکنجه گر ساواک را عصبانی میکرد
تمامی بازجوهای کمیتهی مشترک ضد خرابکاری معتاد و الکلی بودند و بسیار قسیالقلب. تازه وقتی متوجه میشدند متهم مذهبی هم هست شکنجهها چند برابر میشد. حسینی از بازجویان ساواک از آوردن نام حضرت زهرا (س) خیلی عصبانی میشد. هر وقت یکی از زندانیها زیر شکنجهی اسم ایشان را میآورد. میگفت: «اسم هر کس را میخواهی بیاور این اسم را نیاور. اگر بیاوری آنقدر میزنمت تا بمیری!» (همان، ص 286)
*روزی که رکورد تیراژ روزنامه در ایران شکست
«هیئت اعزامی به پاریس برای جلب نظر آیت الله برای برگشت به ایران»
این تیتر روزنامهی کیهان بود که، ساعت 10 شب بعد از
ایستادن در صفهای طولانی به دست ما رسید. اولین باری بود که عکس امام را در
روزنامه میدیدم.
آن روز تیراژ روزنامه در تاریخ مطبوعات ایران بیسابقه بود.
بیش از یک میلیون و دویست هزار نسخه، که صد برابر قیمت تعیین شده هم به فروش میرسید.
7 شهریور 1357 تاریخی بود که روزنامه کیهان عکسی قدیمی از امام را منتشر کرد.
(عبور از شط شب، ص 159)
*حرف امام نباید زمین نماند
26/7/1357 اعتصاب جنوب همچنان ادامه داشت. حتی با آمدن ازهاری هم اعتصاب نشکست. قلب اقتصاد ایران در دست انقلابیون بود. ازهاری دستور داد حقوق تمام اعتصابیون قطع شود. ولی همهی کارکنان شرکت نفت مصمم بودند حرف امام زمین نماند. صادرات نفت هرگز، تولید تنها به اندازهی نیاز داخلی. (ده دوران، خاطرات میرزاخانی، ص 265)
*تقوای آنها من را دیوانه کرده
منوچهری شکنجهگر ساواک میگفت: «دو تا از این دختر مذهبیها
بودند که گوشت زندان نمیخوردند، هر بار هم که برای بازجویی میآوردیمشان خودشان
را با پتو میپوشاندند تا معلوم نشوند، یعنی تا زیر دماغ، پتو بودند. در هنگام
بازجویی هم به سؤالات جواب نمیدادند. من یک بار هم چشم اینها را ندیدم همیشه
سرشان پایین بود و میگفتند: ما با نامحرم صحبت نمیکنیم. اگر هم مطلبی دارید روی
کاغذ بنویسید ما هم روی کاغذ جواب میدهیم».
میگفت: «تقوای آنها من را دیوانه کرده بود.» (تاریخ شفاهی
سازمان مهدیون، ص 155)
* آنها بچه های ما هستند
فرمودند: «نمیشود». از من اصرار و از ایشان انکار. گفتم:
«آقا میشود، با این کار میتوانیم خیلی بترسانیمشان».
فرمودند: «کی به ایران میروی؟» گفتم: «فردا». گفتند: «فردا
بیا جوابش را بگیر». وقتی برای گرفتن جواب خدمت امام رفتم، فرمودند: «من هرچه فکر
کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که به شما اجازه دهم. آخر آنها هم بچهها و
فرزندان ما هستند».
میخواستیم نفربرهای ارتشی را منفجر کنیم. (خاطرات محسن
رفیق دوست، ص 138)
*مردی که 60 هزار نیرو در ایران به دنبال او بودند
در را باز کردم و دیدم شخصی است با کت و شلوار و کراوات و
عینک آفتابی. بی مقدمه گفت: مرا میشناسی؟ گفتم: نه. گفت: چطور شیخ عباس تهرانی را
نمیشناسی؟ خوب به چهرهاش نگاه کردم. خودش بود. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. دلم
برایش خیلی تنگ شده بود. چیزی در دهانش مثل آدامس میچرخد، از نگاهم سؤالم را
خواند و گفت: سیانور است. نمیخواست زنده دستگیر شود. بعدها هم که فهمید، امام
مخالف خودکشی مبارزان است دیگر سیانور حمل نکرد.
شصت هزار نیرو در سراسر کشور دنبال اندرزگو بودند. (خاطرات
آیت الله رسولی محلاتی، ص 106)
* جمله شهید رجایی بالای برگه امتحان ریاضی
«انسان باش، بیندیش، راه را انتخاب کن.»
این جملهای بود که شهید رجایی بالای ورقههای امتحان ریاضی مدرسهی رفاه مینوشت. مدرسهی رفاه، مدرسهی فرزندان زندانیها بود و تمام افرادی که آنجا درس میخواندند به نوعی سیاسی محسوب میشدند. برای همین تمام کارهایی که در مدرسه انجام میشد به نوعی سیاسی بود. (همان، ص 264)
*ناموس فروشی برای یک درجه بالاتر
دادستان دادگاه بچههای مؤتلفه، فردی بود به نام پرندیان که در جلسات بازجویی و دادگاه علیه روحانیت وراجیها کرده بود. خلاصه یکی از بچهها هم برای اینکه صورت واقعی دادستان را ظاهر کند واقعیتهایی را که خود دیده بود تعریف کرد: «روزی سوار تاکسی شدم. زن و شوهری را در کنار هم دیدم که بعد از حرکت تاکسی به شدت با هم دعوا میکردند. راننده که از این وضع ناراحت بود به آنها گفت: اگر شما با هم دعوا دارید حرفهایتان را در خانه به هم بگویید. زن با حالت عصبی گفت: شما این مردیکه را نمیشناسید، برای اینکه یک درجه بالاتر بگیرد مرا سه روز است برده و زیر دست مستشاران آمریکایی انداخته است». من هر چه فکر میکنم میبینم آن مرد کسی نیست جز خود جناب پرندیان. (خاطرات مهدی عراقی، ص 240)
.