اما روز دهم ارديبهشت سال 61 و روي جاده اهواز- خرمشهر وضعيت به گونهاي ديگر بود. در محور عملياتي محرم به واقع عاشوراي ديگري رقم خورده بود. دشمن كه قصد نداشت به اين راحتيها خرمشهر را از دست بدهد، رزمندگان حاضر روي جاده را به شدت مورد حمله قرار ميداد.
«مسعودي جان! دقيق توجه كن... شما بايد نيروهايت بلافاصله بروند سمت چپ جاده مستقر شوند، حتي يك نيرو هم نبايد سمت راست جاده باشد. خودت كه ميداني سمت راست هيچ حافظ و مانعي براي نيروها وجود ندارد. شنيدي چي گفتم؟»
وزوايي كه نبرد در كردستان و شركت در عملياتهايي چون مطلعالفجر، فرماندهي عمليات سرپل ذهاب، بازيدراز و... آبديدهاش كرده بود، شيوه جنگ در برابر دشمن قداري چون بعثيها را به خوبي ميدانست. به همين خاطر آنطور كه شاهدان روز دهم ارديبهشت 61 تعريف ميكنند وقتي در اولين روز شروع عمليات الي بيت المقدس تك سنگين حدود 112 دستگاه تانك لشكر ۳ زرهي دشمن از سمت جنوب ايستگاه گرمدشت به سوي مواضع گردانهاي مقداد و ميثم شروع شد، محسن وزوايي شخصاً هدايت عملياتي اين دو گردان را روي جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.
اما با شدت گرفتن آتش دشمن، زمين غرب كارون به لرزه درآمد و آتش منظم بيش از دهها عراده توپ، صدها تانك و ساير سلاحهاي منحنيزن دشمن روي منطقه درگيري به صورت متراكم به اجرا درآمد. در همين حين هليكوپترهاي توپدار ساخت روسيه و فرانسوي يگان هوانيروز سپاه سوم دشمن نيز از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبك اسلحه ايراني رسانده و به شدت آنان را زير آتش گرفتند.
اينجا بود كه محسن وزوايي به عنوان فرمانده محور محرم از تيپ 27 محمد رسولالله(ص) تمام گردانهاي تحت امرش را از طريق بيسيم فرماندهي محور مخاطب قرار داد و با لحني مصمم و جدي گفت: «به تمامي واحدها، به تمامي واحدها! همه سريع به جلو پيشروي كنيد... الله اكبر!» شاهدان ميگويند كه فاتح بازيدراز براي آنكه بهتر بتواند نيروهايش را از گزند حمله همهجانبه دشمن مصون نگه دارد، فارغ از آتش سنگين دشمن تمام قد ايستاده و برسر نيروهايي كه بدون كمترين سنگر و جان پناهي هنوز در غرب جاده ميجنگيدند فرياد ميزد و با صدايي گرفته ميگفت: «برادرها بياييد پشت جاده لااقل از روبهرو كمتر اذيت ميشيد.»
در همين حين عباس شعف فرمانده گردان ميثم خود را به محسن وزوايي ميرساند و ناخودآگاه او را در آغوش ميفشارد. كمي بعد از هم جدا ميشوند و هر كدام به مسيري رهسپار ميشوند اما هنوز چند قدمي از هم جدا نشده بودند كه ناگهان انفجار مهيبي در نزديكي محسن وزوايي به گوش ميرسد. حاج عباس شعف سريع برميگردد و خود را بالاي سرمحسن ميرساند، او را ميبيند كه به همراه معاون دومش حسين تقويمنش و بيسيمچيشان به خاك شهادت غلتيدهاند؛ سپس با ملايمت چفيه سياه رنگ دور گردن محسن را باز كرده و صورت خاكآلود دوست و برادر شهيدش را ميپوشاند، گوشي بيسيم را به دست ميگيرد و خطاب به حاجاحمد متوسليان ميگويد:
ـ احمد، احمد، شعف
متوسليان: شعف، احمد به گوشم
ـ حاج آقا، خوب گوش كن، آتيش سنگين، محرم بيعلمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...
*رضا محمدي
منبع: روزنامه جوان