از اين مقطع تاريخي، الگوي مديريت بحران آمريکاييها داراي دو فاز بود:
فاز اول؛ ايجاد محور غربي- عربي در راستاي بيثباتسازي محور مقاومت.
فاز دوم؛ استراتژي معکوسسازي بيداري اسلامي.
گزينه اول در پروژه بيثباتسازي محور مقاومت، کشور سوريه بود. دليل اين انتخاب نيز اين بود که غربيها اعتقاد داشتند سوريه سستترين حلقه محور مقاومت است که ميتوان آن را انتخاب کرد و اين حلقه را به بهانه مسئله بيداري اسلامي و خيزشهاي جهان عرب بحراني کرد. در کنار به انحراف کشاندن بيداري اسلامي، پروژه بيثبات سازي محور مقاومت را نيز به پيش برند. ضمن اينکه سوريه عقبه نزديک محور مقاومت در مقايسه با ايران به عنوان عقبه دور محور مقاومت ميباشد. محور غربي- عربي به دنبال آن بود که پس از بيثباتسازي سوريه، دامنه اين بيثباتي و ناآرامي را به لبنان بکشاند.
در فاز معکوسسازي بيداري اسلامي نيز به دنبال آن بودند تا با مشغول سازي داخلي کشورهاي پسا انقلابي و دو قطبيسازي اجتماعي در داخل اين کشورها، به نوعي بتوانند رژيمهاي وابسته و ديکتاتوري سابق را بازتوليد نمايند. اين ترفند را تا حدودي توانستند در مصر دنبال کنند و تلاش دارند که در ليبي نيز همين مدل را پيادهسازي کنند. در اينجا تا حدودي موفقيت به دست آوردند و البته موفقيتشان نسبي خواهد بود و دائمي نيست.
اتفاقي که بعد از بيثبات شدن سوريه و لبنان و بازتوليد رژيم مبارک در مصر ميافتاد اين بود که محور غربي ميتوانست جناح سازش را با جريان مقاومت فلسطين جمع بزند، چون هم سوريه بهعنوان عقبه مقاومت بيثبات شدهاست و هم به طور طبيعي مقاومت فلسطين از ايران فاصله گرفته و هم لبنان بيثبات شده است. مقاومت فلسطيني چاره ديگري نخواهند داشت و خود به خود به سمت جناح سازش کاناليزه ميشدند و ضمن شکلگيري گفتگوهاي سازش، دستاورد ارزندهاي براي صهيونيستها به بار ميآورد.
يک طرحريزي استراتژيک وجود دارد که هم بيداري اسلامي را معکوس ميکند و هم محور مقاومت را بيثبات ميکند و هم جناح سازش را با مقاومت فلسطين ميتواند جمع کند. نکته چهارم در اينجا اين است که اگر اين سه اتفاق بيفتد با توجه به فشار تحريمها و جوسازی جریان تکنوکراتهای لیبرال داخلی نتيجه اين سهمسئله بالا به نوعي عمق استراتژيک ايران را محدود ميکند و اين محدودسازي عمق استراتژيک ايران به اضافه فشار تحريمها و تلاشهای جریان تکنوکراتهای لیبرال داخلی که گفتمان تغییر را دنبال میکنند، ايران را به سمت حل مناقشه با غرب سوق ميدهد.
شکست فاز اول
در بيثباتسازي محور مقاومت آنها در لبنان شکست خوردند و نتوانستند دامنه بيثباتسازي را به لبنان بکشانند. در سوريه نيز اولاً دچار چنددستگي شدند، ضمن اينکه هم ارتش و هم نيروهاي وطني خودشان را پيدا کردند و هم چنين حاميان سوريه نيز کمکهاي شايستهاي به سوريه براي تثبيت اوضاع سوريه کردند و جلوي پروژه عبور از اسد نيز گرفته شد. اينکه گفته ميشود جلوي عبور از اسد گرفته شد به اين معناست که تلقي آمريکاييها اين بود که با اين نگاهي که در ايران حاکم شدهاست، ايران و ترکيه ميآيندو عبور از اسد را به همراه قطر دنبال ميکنند و مدل وحدت ملي در اينجا شکل ميگيرد.
در پي شکست پروژه بيثباتسازي محور مقاومت، انتخابات رياست جمهوري سوريه مطابق با قانون اساسي اصلاح شده سوريه برگزار شد. در اين انتخابات هم مشارکت مردم حداکثری بود و هم انتخاباتي فراگير بود؛ يعني اغلب استانها خيلي زود آزاد شدند و خيلي سريع و با شيب تند به حالت عادي برگشتند که مهمترين آن هم آزادسازي شهر مهم و استراتژيک حمص بود، شهري که در معارضه سوريه از آن با عنوان «عاصمة الثوره» يعني پايتخت انقلاب ياد ميکردند.
انتخابات بهصورت فراگير برگزار شد و نتيجه اين انتخابات نيز پيروزي قاطع اسد بود. اين جا بود که ميتوان ادعا کرد آن برنامهاي که محور غربي- عربي براي بيثباتسازي سوريه ريختهبودند کاملاً نقش بر آب شد و وضعیت لبنان نیز کاملاً در شرايط تثبيت قرار گرفت.
محور غربي- عربي برنامهريزي کردهبودند که انتخابات عراق دچار چنددستگي و تنش شود و عراق در يک حالت بلاتکليفي بماند، مانند آنچه که در دوره قبل اتفاق افتاد. برنامهريزي آنها اين بود که عراق بلاتکليف و بيثبات باقي بماند و دولت جدید در کوتاه مدت مستقر نشود. اما انتخابات عراق و پيروزي مجدد مالکي و در قدرت ماندن وي نتيجه بسيار خوبي براي محور مقاومت و شکست بزرگي براي مخالفان نوري مالکي بود. حال با مقدماتي که توضيح داده شد، از مجموع دو انتخابات سوريه و عراق در اينجا سه نتيجه حادث ميشود:
الف- تثبيت محور مقاومت
هر چند سوريه دچار خسارتهاي زيادي شد اما حاکميت آن باقي ماند، ارتش اين کشور آزموده شد و نيروي دفاع وطني شکل گرفت و عملاً سوريه در محور مقاومت فعالتر شد و از يک بازيگر پشتيبان به يک بازيگر فعال تبديل شد. هم چنين نقش ژئوپولتيک سوريه به دو دليل پررنگتر شد: يکي ايستادگي و مقاومت اين کشور که منجر به تثبيت حاکميت سوريه شد و اکنون وزن اين کشور در مقاومت افزايش پيدا کردهاست و ديگر این که روسيه چون اکنون در اوکراين درگير است، اهميت ژئوپولتيکي سوريه براي اين کشور بسيار بيشتر شدهاست. اين نيز ميتواند در واقع يک برگ ژئوپولتيکي در دست دولت سوريه باشد که براي رفع برخي از تنگناهايش بهطور محتمل استفاده کند. شکست سمير جعجع کانديداي مورد حمايت جريان 14 مارس لبنان در انتخابات رياست جمهوري لبنان و احتمال به قدرت رسيدن ميشل عون کانديداي مورد حمايت جريان مقاومت لبنان ديگر شاخص و دستاورد محور مقاومت و در نتيجه تثبيت آن است. شکست گفتگوهاي سازش تشکيلات خودگردان و رژيم صهيونيستي که منجر به شکلگيري آشتي ملي بين گروههاي فلسطيني فتح و حماس شد نيز ديگر دستاورد محور مقاومت در اين برهه زماني بود.
ب- پيروزي مالکي در عراق و تقويت مجدد عمق استراتژيک ايران
پيروزي مقتدرانه مالکي در انتخابات اخير عراق که نتيجه آن نشان داد عليرغم جوسازيهايي که در زمينه کاهش محبوبيت مالکي در برخي رسانهها صورت ميگرفت، محبوبيت و مقبوليت او حتي نسبت به دوره قبل نيز افزايش يافته است. اين پيروزي به نوعي تقويت عمق استراتژيک ايران بود. اين پيام کاملاً روشن است. اين نتيجه راهبردي را خيلي زود محور غربي- عربي بهويژه اسرائيليها درک کردند؛ يعني در دل اين محور رژيم صهيونيستي به اضافه عربستان خيلي زود اين موازنه استراتژيک مثبت را درک کردند.
ج- موازنه مثبت استراتژيک و تقويت جايگاه ايران در مذاکره با 1+5
بازيگران غربي نظارهگر بودند که اين برنامهريزي استراتژيک و کلان آنها تبديل به حل مسئله ايران و مناقشه اين کشور با غرب شود و از آن طرف در اين حل مسئله با ايران بهطور خودبهخود مسئله صلح خاورميانه نيز به يک روال پيشرفت منجر شود. ناگهان ورق برگشت و روند فعلي تبديل به يک موازنه مثبت استراتژيک براي ايران شدهاست. در اين موازنه استراتژيک مثبت قطعاً ايران در مذاکرات دست بالا را پيدا ميکند که در حال حاضر همين وضعيت بوجود آمده است. اگر به دقت بررسي شود از اينجا به بعد موضع ما کاملاً تبديل به يک موضع دست بالا شدهاست و مباحث بيروني نيز در اين دست بالا شدن ما نقش زيادي داشته است. ضمن اينکه از راهپيمايي 22 بهمن سال گذشته نيز انسجام داخلي ما به اين موازنه مثبت کمک زيادي کردهاست.
بازي جديد محور غربي- عربي در راستاي برهم زدن موازنه
موازنه استراتژيک مثبتي که صحبت آن در بالا رفت، محور غربي- عربي را به اين نتيجه رساند که بايد اين بازي را هرگونه هست تغيير دهد. اما اين تغيير بازي به نظر بايد از کجا شکل ميگرفت؟ آمريکاييها و رژيم صهيونيستي و عربستان به نيابت از محور غربي چند زمين بازي داشتند. اگر زمينهاي بازي براي تغيير راهبردي شرايط حاصلشده را فهرست کنيم به اين صورت است: يک زمين بازي آنها سوريه بود، اما در حال حاضر امکان بازي مجدد در سوريه وجود ندارد. يک زمين ديگر لبنان است که قبلاً در اين زمين امکان بازي وجود نداشت و در حال حاضر نيز امکان بازي در اين زمين وجود ندارد. از اينها که صرفنظر کنيم به عراق ميرسيم. عراق زمين بازي بود که ميتوانست اين معادلات راهبردي به وجود آمده را تغيير دهد. آنها در عراق آمدند اين سناريوي راهبردي را طراحي کردند که اين سناريو هم شرايط را تغيير ميدهد و هم به اهداف جديدي ميرسد.
بيثبات سازي عراق
هر چند از مدتها پيش، اغلب ناظران سياسي بحراني شدن وضعيت عراق را پيشبيني کرده بودند و حتي بخشي از اين پيشبيني نيز محقق شده بود و دامنه بحران سوريه به عراق کشيده شد و با توجه به فقدان ثبات امنيتي در عراق و نفوذ ريشهدار القاعده و ديگر گروههاي تکفيري و بعثي در اين کشور، شاهد ناآراميهايي در عراق بوديم، اما شاهد يک طرح منسجم و هدفمند و داراي نقشه راه که معارضه عراق در اين دو سه هفته اخير در عراق پياده کردند، نبوديم. حال پس از اينکه تلاش محور غربي- عربي در راستاي بيثباتسازي و فروپاشي محور مقاومت در دو کشور سوريه و لبنان ناکام ماند، گزينه سوم که مد نظر آنها قرار گرفت کشور عراق بود.
مختصات معارضه عراق
آنچه که در زمينه معارضه عراق اين روزها در رسانهها مطرح ميشود، گروه دولت اسلامي عراق و شام موسوم به داعش به رهبري «ابوبکر بغدادي» است. البته داعش را به مفهوم ماهوي نبايد داعش ديد. زيرا که در پشت جریان داعش، سازمان بعث قرار دارد و به عبارتي برخي بازماندگان حزب بعث از جمله برخی فرماندهان بعثی سابق و برخی نیروهای امنیتی بعثی که سابقه خدمت در استخبارات رژیم بعثی صدام را داشتهاند، به نوعي توانستهاند خود را در قامت داعش بازتوليد نمايند که مهمترين چهره بعثي در اين زمينه «عزت الدوري» معاون سابق صدام حسين ميباشد. البته پيوند القاعده عراق و بازماندگان حزب بعث به سال 2006 و شکلگيري مجلس شوراي مجاهدين بر ميگردد که سه سال پس از حمله آمريکا به عراق و سقوط صدام حسين شکل گرفت. ناگفته نماند دولت اسلامی عراق که از آن با عنوان شاخه القاعده عراق یاد میشود امروزه دارای اختلافاتی بسیار جدی با سازمان مرکزی القاعده به رهبری ایمن الظواهری است.
نميتوان پذيرفت که داعش که شامل يک مجموعه جنگجوي چندمليتي است تا اين حد انسجام و وحدت فرماندهي و ابتکار عمل داشتهباشند. بنابراين بايد ژنرالهاي بعث را در پشت جريان داعش ببينيم. به علاوه شناختي نيز که جريان تکفيري- بعثي داعش از منطقه عراق دارند نقش قابل توجهي در سرعت عمل آنها داشته است. به عنوان مثال در سوريه به اين سرعت پيشرفت حاصل نميشد. بازيگران اصلي معارضه عراق جريان بعث و داعش هستند که البته برخي از عشاير غرب عراق بعلاوه نفوذيهاي حاضر در حاکميت را نيز بايد به آن افزود. اين پيوند تا حدودي در سقوط شهر استراتژيک موصل در فاصله زماني بسيار کوتاه مشهود بود. بعثیزدایی نکردن ارتش و سازمان امنیتی عراق پاشنه آشیلی برای حاکمیت جدید عراق به حساب میآمد که خیانت برخی فرماندهان عالیرتبه ارتش و پلیس مرکزی موصل در قضیه سقوط این شهر، از تأثیرات این نقطه ضعف جدی در عراق به شمار میآید.
اين بيثباتسازي عراق به نفع چه کساني ميتواند باشد و چه منظورهايي ميتواند پشت اين بيثباتسازي نهفته باشد؟ اينجا با تحليل و گمانهزني سناريو را به نوعي خودمان بازخواني ميکنيم. بازخواني اين سناريوي راهبردي به فهم تحولات عراق خيلي کمک ميکند. ما معتقديم که پشت اين بيثباتسازي در عراق سه علت مشهود ميباشد:
1- تغيير توازن استراتژيک به سود محور غربي- عربي.
2- انهدام بقاياي تکفيريها و القاعده در عراق.
3- معکوسسازي روند قدرت در عراق.
اينها در عراق، اين کشور را بيثبات ميکنند و يک تغيير و تحول استراتژيک را قصد دارند در اين بيثباتسازي شکل بدهند. بقاياي تکفيريها را هم در حلقه محاصره ترکيه، سوريه، ايران و عراق در لبههاي گيره قرار دهند و آنها را فشار ميدهند تا از بين روند. معکوسسازي قدرت در عراق به معني اين است که اين اوضاع بيثبات در عراق منجر به وضعيتي بشود که امکان تشکيل دولت وحدت ملي در عراق فراهم شود و تغییر مناسبات قدرت در عراق را در پی داشته باشد. دولت وحدت ملي معکوسسازي روند قدرت در عراق است و معناي آن اين است که در معکوسسازي بيداري اسلامي در مصر ارتش اين کار را بر عهده داشت، اما در عراق جريان تکفيري- بعثي داعش در تسريع اين نقشه، نقش فراواني دارد. در اين روند هم جريان تکفيري- بعثي داعش تا حدودي منهدم ميشود و هم در معکوسسازي روند قدرت در عراق، مدل وحدت ملي را جا مياندازند. در اين مدل وحدت ملی، نوري مالکي بايد از قدرت کنار رود.
از اينجا به بعد بخش مهم سناريو شکل ميگيرد. سناريوي غربيها داراي سه رهآورد راهبردي غرب براي آنها ميباشد:
1- بازگشت مجدد آمريکا به عراق در قالبهاي نوين.
2- منسي شدن بيداري اسلامي و ضديت با نظام سلطه و رژيم صهيونيستي.
3- اجبار ايران به همکاري امنيتي با غرب.
بخش مهم سناريو اين است که اگر قرار باشد که معکوسسازي قدرت در عراق شکل بگيرد بايد در عراق يک جنگ اعتقادي بهوجود بيايد که اين جنگ اعتقادي يعني آنها به اماکن متبرکه و مقدسات توهين کنند و شيعيان براي پاسخ به اين اقدامات بسيج شوند. اين بسيج شيعيان منجر به حساسيت اهل تسنن ميشود. هر کس ديگري که قرار باشد که به اينجا بيايد و قرباني شود و منهدم شود، بسيج شوند. تا حدودي نيز همگرايي و قرابت بين بخشي از بدنه اهل سنت با جريان تکفيري- بعثي داعش صورت گيرد.
جنگ اعتقادي همافزايي ايجاد ميکند و هر مقدار شيعهها بيشتر جلو بيايند آنها نيز بيشتر جلو خواهند آمد. در اين جنگ اعتقادي امکان حضور مجدد آمريکاييها و انگليسيها در عراق به بهانه جلوگيري از يک جنگ اعتقادي فراهم ميشود. با اين حضور نظامي مجدد خود در عراق زمينه براي آن دولت وحدت ملي و انتخابات مجدد و استقرار در برخي از مناطق به وجود ميآيد و اوضاع آنها در عراق تثبيت ميشود. الان بهنظر ميرسد آمريکاييها قصد دارند به نحوي خروج مفتضحانه خود در عراق را جبران کنند و فضايي را براي بازگشت خود به عراق در قالبهاي نوين فراهم کنند.
اتفاقي که در اينجا با داستان جنگ اعتقادي رخ ميدهد، به عنوان يک محور ديگر اين است که منسي شدن بيداري اسلامي، منسي شدن سلطهستيزي و استکبارستيزي و منسي شدن ضديت با صهيونيستها است. اينها محورهاي بعدي است که در اين سناريو اتفاق ميافتد و همه درگير اين جنگ اعتقادي ميشوند. جهان اسلام از يک يکپارچگي به يک تقابل و دوقطبي ميرسد و در این میان آمريکا و اسرائيل کاملا منسي ميشوند. نکته بعدي که در اين سناريو بهدست ميآيد اين است که ايران وادار به يک همکاري با غرب در حوزههاي امنيتي ميشود؛ يعني اين يک جرياني است که ما را وارد فاز همکاري امنيتي- نظامي با آمريکاييها و غربيها کند به بهانه کمک به عراق و مقابله با جريان تکفيري- بعثي داعش. اين همکاري ميتواند يک ذهنيت مثبت و يک قدرت نرمي براي آمريکاييها در داخل ايران به وجود آورد که آمريکاييها بالاخره وارد عراق شدند و از اهانت به مقدسات با اين مداخله خود جلوگيري کردند. اين وضعيت به وجود آمده در نهايت به روند حل مناقشه استراتژيک ايران و نظام سلطه کمک فراواني ميکند و موانع را براي تعاملات راهبردی ایران و غرب تا حدودی کنار ميزند.
ملاحظات امنيتي بحران عراق براي جمهوري اسلامي ايران به مراتب بيشتر از بحران سوريه است و عراق به دليل داشتن مرز گسترده با ايران و قرار گرفتن در محيط امنيتي فوري ايران، جايگاه قابل توجهي در الگوي امنيت ملي ايران داراست. طرف غربي با امنيتي سازي گسترده در عراق و بحراني کردن اين کشور قصد دارد حلقهي امنيتي ايران را تا جاي ممکن تنگتر نمايد. از طرفي برنامهريزي گستردهاي نيز براي ناامن کردن محيط امنيتي ايران وجود دارد. در اين راستا غربيها تلاش دارند با اجبارسازي همکاري امينتي بين ايران و آمريکا در منطقه، ايران به این ادراک برسد که در لبهی پرتگاه بیثباتی قرار دارد و مجبور شود از برخي خطوط قرمز خود در زمينه هستهاي کوتاه آيد و با شکل دادن به يک توافق جامع نامتوازن، 1+5 به حداکثر مطالبات خود در زمينه مناقشه اتمي ايران و غرب برسد.
در نهایت میتوان ادعا کرد ایالات متحده آمریکا با همکاری رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای منطقه، به دنبال آن هستند که با تغییر موازنه استراتژیک در منطقه به ضرر ایران، ضمن تضعیف عمق استراتژیک ایران، این کشور را به سوی حل مناقشه با غرب و تن دادن به تعاملات راهبردی گسترده با نظام سلطه هدایت نمایند.
اين يادداشت را با فرازي از سخنان رهبر عظيمالشأن انقلاب در مراسم سالگرد ارتحال رهبر کبير انقلاب به پايان مي بريم:
«امروز يک عدهاى در بخشهاى مختلف دنياى اسلام بهنام گروههاى تکفيرى و وهابى و سَلَفى، عليه ايران، عليه شيعه، عليه تشيع، دارند تلاش ميکنند، کارهاى بدى ميکنند، کارهاى زشتى ميکنند؛ اما اينها دشمنهاى اصلى نيستند؛ اين را همه بدانند. دشمنى ميکنند، حماقت ميکنند اما دشمن اصلى، آن کسى است که اينها را تحريک ميکند، آن کسى است که پول در اختيارشان ميگذارد، آن کسى است که وقتى انگيزهى آنها اندکى ضعيف شد، با وسايل گوناگون آنها را انگيزهدار ميکند؛ دشمن اصلى، آن کسى است که تخم شکاف و اختلاف را بين آن گروه نادان و جاهل و ملت مظلوم ايران مىافشاند؛ اينها آن دست پنهانِ سرويسهاى امنيتى و اطلاعاتى است. لذا ما مکرر گفتهايم اين گروههاى بىعقلى را که به نام سَلَفىگرى، به نام تکفير، به نام اسلام با نظام جمهورى اسلامى مقابله ميکنند، دشمن اصلى نميدانيم؛ ما شما را فريبخورده ميدانيم؛ به اينها گفتهايم: لَئِن بَسَطتَ اِلَىَّ يدَکَ لِتَقتُلَنى ما اَنا بِباسِطٍ يدِىَ اِلَيکَ لِاَقتُلَکَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ العَلَمين؛ (سورهى مائده، آیهى ۲۸) تو اگر خطا ميکنى، اشتباه ميکنى، کمر به قتل برادر مسلمان خودت ميبندى، ما تو [آدمِ] نادان و جاهل را کسى نميدانيم که بايستى کمر به قتل او ببنديم؛ البته از خودمان دفاع ميکنيم، هر کسى به ما حمله بکند، با مشت محکم ما مواجه خواهد شد، اين طبيعى است؛ اما معتقديم اينها دشمنان اصلى نيستند، فريبخورده هستند. دشمن اصلى آن دشمن پشت پرده است، آن دست نهچندان پنهانى است که از آستين سرويسهاى امنيتى بيرون مىآيد و گريبان مسلمانان را ميگيرد و آنها را به جان هم مىاندازد.»