به گزارش مشرق، هیات امنای آستان مقدس حضرت عباس(ع) این روزها میزبان اولین خانواده از اقلیت مذهبی ایزدی در عراق است که به طرز معجزه آسایی از دست تروریستهای داعش گریخته و پس از گذراندن روزهای سخت و طاقتفرسا در اردوگاه آوارگان در استان دهوک عراق، به کربلای معلی وارد شدهاند.
این خانواده اکنون در یکی از زائرسراهای آستان مقدس حرم حضرت عباس(ع) در ضیافت این حرم مطهر به سر میبرند.
همزمان با ورود این خانواده به شهر کربلا، دست اندرکاران کمیته رسیدگی به امور آوارگان پای صحبتهای این خانواده مظلوم و جنگ زده که مورد انواع ظلم و ستم گروه داعش واقع شدهاند نشسته است.
تنی چند از افراد این خانواده به دست افراد گروه ضاله داعش ربوده شده و پس از گذشت چند روز تحمل انواع شکنجه برخی آزاد شده و دختران جوان در اسارت ماندهاند.
خانم ارزاق قاسم خلف مادر این خانواده ایزیدی با چشمانی پر از اندوه و درد نمیدانست که داستان زندگی خویش و جنایاتی را که گروه تکفیری داعش بر ایشان و هم کیشانش روا داشته از کجا و چگونه آغاز کند.
وی سخنش را با ورود تروریستهای تکفیری داعش به شهر سنجار آغاز نمود و گفت: شهر سنجار شهری در غرب موصل، آرام و مملو از صلح و صفا بود تا آنکه جنایتکاران داعشی پای بدانجا نهادند و مردم بیگناهش را آواره کوه و بیابان نمودند. خانواده ما که از ۳۷ نفر تشکیل گردیده، در هنگام فرار از شهر در کمین این کافران ناجوانمرد گرفتار شده و ۱۹ تن از ما دستگیر و مابقی موفق به فرار شدند. از این ۱۹ تن ۱۰ نفر زن در سنین ۵ تا ۶۲ سال و ۹ نفر مرد از سن ۲ تا ۶۷ سال بودند. در بین اسرا، پدر خانواده که ۶۷ سال سن دارد نیز حضور داشت. بدین ترتیب زندگی جدید ما در سایه هولناک این گروه بیرحم و بیصفت آغاز شد. ما به همراه گروهی از شیعیان که تعدادمان در مجموع به دهها هزار نفر میرسید در مدرسهای در شهر زندانی شدیم. اتهام این افراد به شیعیان، نجس و رافضی بودن بود و اتهام ما مشرک بودن! آنها معتقد بودند ایزدیها کافر و مشرکند و یا بایستی مسلمان شوند و یا کشته شده، نوامیس آنها به غنیمت گرفته شود. زنان را از مردان جدا کردند و زنان را براساس سن و زیبایی آنها تفکیک نمودند.
پس از آن نوبت به سران و فرماندهان این داعش رسید تا بر خلاف فرموده پیامبر اسلام(ص) که فرمود: من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را کامل نمایم زنان را صرف نظر از محصنه بودن یا نبودن، بالغ و نابالغ، سالم و بیمار تحت عنوان اسراء به پیشکش بدهند.
چشمان خانم ارزاق که زبان عربی نمیداند و با کمک یک مترجم به گفتگو نشسته بود هر از گاهی اشک آلود میشود و به فرزند پریشانش که شناسنامههای خانوادهاش و بالاخص دختر ۱۱ سالهاش را زیر و رو میکند نگاه میکند و ادامه میدهد: مرا به نزد یکی از فرماندهان داعشی بردند.
وی ادامه میدهد: این کار را با همه زندانیان انجام میدهند و خانوادهها را هر چند وقت یکبار از بازداشتگاهی به بازداشتگاه دیگری در موصل انتقال میدهند تا شاهد فاجعهای دیگر در حق خود و خویشان خویش باشند.
در یکی از این جابجاییها قرعه یکی از این شیاطین داعشی به نام دختر ارزاق میافتد. در این گیرودار دختر ارزاق تسلیم خواسته شوم این بیایمان نشده و در کشمکشی که بین وی و این شیطان مجسم رخ داد، وی اسلحه خود را به سوی این دختر نشانه رفته و با تیراندازی به سوی دختر نوجوانش باعث ایجاد آسیب در ستون فقرات و نزدیک ناحیه گردن وی شده که در اثر این اتفاق، دختر ارزاق قوه عقل خویش را از دست داده و جوانی وی تباه شد.
خانم ارزاق زمانی را اشک میریزد و پس از آنکه کمی آرام میشود ادامه میدهد: ما با بدترین نوع رفتار مواجه شدیم که هیچ ارتباطی با اسلام و مسلمانی و عقل و وجدان بیدار ندارد. دهها هزار نفر در مکانی بسیار تنگ در گرمای هوا و در محیطی کاملا نمناک بازداشت شده بودیم. در اثر این شرایط کودکان شیرخوار ما تلف شدند. در کنار ما افرادی نگهداری میشدند که بدترین نوع شکنجه را متحمل گردیدند. شکنجه این افراد از نوع شکنجهای که ما متحمل میشدیم نبود و کاملا سختتر و شدیدتر بود. دستان و چشمان این افراد همواره بسته بود و داعشیان بیدین آنان را کافر و نجس خطاب میکردند. در همین حالت دست بسته برای آنان غذا میگذاشتند و ایشان را با کلماتی منافی عفت مورد فحش و ناسزا قرار میدادند. تعجب ما از آن بود که انسانی که دستان و چشمانش بسته است چگونه میتواند غذا بخورد؟ این جنایتها جدای از اعدامهای روزانه و داغ نهادنها بر گردن ایشان بود.
ارزاق در ادامه میگوید: پس از گذشت شش ماه من و یکی از دخترانم برای تبادل با اسرای داعشی که در نزد پیشمرگان کُرد بازداشت بودند انتخاب شدیم. من در اینجا از خانوادهام جدا شده و به سلیمانیه جائی که فرزندم قبل از اشغال سنجار توسط داعش در آن مشغول بکار و تنها نجات یافته از خانواده ما بود رفته و از آنجا به همراه او به اردوگاه آوارگان کرکوک رفتیم.
اوضاع اردوگاه کرکوک اسفناک بود و تصمیم گرفتیم تا به شهر کربلا بیاییم چرا که شهر ما مجاور شهر شیعه نشین تلعفر بود و اوصاف شیعیان را به نیکی شنیده بودیم. با کمک یکی از دوستانمان به شهر کربلا رسیده و در همان بدو ورود احساسی غریب سراسر وجودمان را فرا گرفت. من در کربلا حقیقتا احساس کردم که در کنار اهل و خانواده خویش هستم، بالاخص پس از آنکه آستان مقدس حضرت عباس(ع) با آغوش باز به استقبال ما آمد.
«احمد شاکر» یکی از سنجاریها نیز مسائل دردناکی را که شاهد آن بوده را روایت نمود.
این خانواده اکنون در یکی از زائرسراهای آستان مقدس حرم حضرت عباس(ع) در ضیافت این حرم مطهر به سر میبرند.
همزمان با ورود این خانواده به شهر کربلا، دست اندرکاران کمیته رسیدگی به امور آوارگان پای صحبتهای این خانواده مظلوم و جنگ زده که مورد انواع ظلم و ستم گروه داعش واقع شدهاند نشسته است.
تنی چند از افراد این خانواده به دست افراد گروه ضاله داعش ربوده شده و پس از گذشت چند روز تحمل انواع شکنجه برخی آزاد شده و دختران جوان در اسارت ماندهاند.
خانم ارزاق قاسم خلف مادر این خانواده ایزیدی با چشمانی پر از اندوه و درد نمیدانست که داستان زندگی خویش و جنایاتی را که گروه تکفیری داعش بر ایشان و هم کیشانش روا داشته از کجا و چگونه آغاز کند.
وی سخنش را با ورود تروریستهای تکفیری داعش به شهر سنجار آغاز نمود و گفت: شهر سنجار شهری در غرب موصل، آرام و مملو از صلح و صفا بود تا آنکه جنایتکاران داعشی پای بدانجا نهادند و مردم بیگناهش را آواره کوه و بیابان نمودند. خانواده ما که از ۳۷ نفر تشکیل گردیده، در هنگام فرار از شهر در کمین این کافران ناجوانمرد گرفتار شده و ۱۹ تن از ما دستگیر و مابقی موفق به فرار شدند. از این ۱۹ تن ۱۰ نفر زن در سنین ۵ تا ۶۲ سال و ۹ نفر مرد از سن ۲ تا ۶۷ سال بودند. در بین اسرا، پدر خانواده که ۶۷ سال سن دارد نیز حضور داشت. بدین ترتیب زندگی جدید ما در سایه هولناک این گروه بیرحم و بیصفت آغاز شد. ما به همراه گروهی از شیعیان که تعدادمان در مجموع به دهها هزار نفر میرسید در مدرسهای در شهر زندانی شدیم. اتهام این افراد به شیعیان، نجس و رافضی بودن بود و اتهام ما مشرک بودن! آنها معتقد بودند ایزدیها کافر و مشرکند و یا بایستی مسلمان شوند و یا کشته شده، نوامیس آنها به غنیمت گرفته شود. زنان را از مردان جدا کردند و زنان را براساس سن و زیبایی آنها تفکیک نمودند.
پس از آن نوبت به سران و فرماندهان این داعش رسید تا بر خلاف فرموده پیامبر اسلام(ص) که فرمود: من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را کامل نمایم زنان را صرف نظر از محصنه بودن یا نبودن، بالغ و نابالغ، سالم و بیمار تحت عنوان اسراء به پیشکش بدهند.
چشمان خانم ارزاق که زبان عربی نمیداند و با کمک یک مترجم به گفتگو نشسته بود هر از گاهی اشک آلود میشود و به فرزند پریشانش که شناسنامههای خانوادهاش و بالاخص دختر ۱۱ سالهاش را زیر و رو میکند نگاه میکند و ادامه میدهد: مرا به نزد یکی از فرماندهان داعشی بردند.
وی ادامه میدهد: این کار را با همه زندانیان انجام میدهند و خانوادهها را هر چند وقت یکبار از بازداشتگاهی به بازداشتگاه دیگری در موصل انتقال میدهند تا شاهد فاجعهای دیگر در حق خود و خویشان خویش باشند.
در یکی از این جابجاییها قرعه یکی از این شیاطین داعشی به نام دختر ارزاق میافتد. در این گیرودار دختر ارزاق تسلیم خواسته شوم این بیایمان نشده و در کشمکشی که بین وی و این شیطان مجسم رخ داد، وی اسلحه خود را به سوی این دختر نشانه رفته و با تیراندازی به سوی دختر نوجوانش باعث ایجاد آسیب در ستون فقرات و نزدیک ناحیه گردن وی شده که در اثر این اتفاق، دختر ارزاق قوه عقل خویش را از دست داده و جوانی وی تباه شد.
خانم ارزاق زمانی را اشک میریزد و پس از آنکه کمی آرام میشود ادامه میدهد: ما با بدترین نوع رفتار مواجه شدیم که هیچ ارتباطی با اسلام و مسلمانی و عقل و وجدان بیدار ندارد. دهها هزار نفر در مکانی بسیار تنگ در گرمای هوا و در محیطی کاملا نمناک بازداشت شده بودیم. در اثر این شرایط کودکان شیرخوار ما تلف شدند. در کنار ما افرادی نگهداری میشدند که بدترین نوع شکنجه را متحمل گردیدند. شکنجه این افراد از نوع شکنجهای که ما متحمل میشدیم نبود و کاملا سختتر و شدیدتر بود. دستان و چشمان این افراد همواره بسته بود و داعشیان بیدین آنان را کافر و نجس خطاب میکردند. در همین حالت دست بسته برای آنان غذا میگذاشتند و ایشان را با کلماتی منافی عفت مورد فحش و ناسزا قرار میدادند. تعجب ما از آن بود که انسانی که دستان و چشمانش بسته است چگونه میتواند غذا بخورد؟ این جنایتها جدای از اعدامهای روزانه و داغ نهادنها بر گردن ایشان بود.
ارزاق در ادامه میگوید: پس از گذشت شش ماه من و یکی از دخترانم برای تبادل با اسرای داعشی که در نزد پیشمرگان کُرد بازداشت بودند انتخاب شدیم. من در اینجا از خانوادهام جدا شده و به سلیمانیه جائی که فرزندم قبل از اشغال سنجار توسط داعش در آن مشغول بکار و تنها نجات یافته از خانواده ما بود رفته و از آنجا به همراه او به اردوگاه آوارگان کرکوک رفتیم.
اوضاع اردوگاه کرکوک اسفناک بود و تصمیم گرفتیم تا به شهر کربلا بیاییم چرا که شهر ما مجاور شهر شیعه نشین تلعفر بود و اوصاف شیعیان را به نیکی شنیده بودیم. با کمک یکی از دوستانمان به شهر کربلا رسیده و در همان بدو ورود احساسی غریب سراسر وجودمان را فرا گرفت. من در کربلا حقیقتا احساس کردم که در کنار اهل و خانواده خویش هستم، بالاخص پس از آنکه آستان مقدس حضرت عباس(ع) با آغوش باز به استقبال ما آمد.
«احمد شاکر» یکی از سنجاریها نیز مسائل دردناکی را که شاهد آن بوده را روایت نمود.
وی از خودکشی چند تن از دوشیزگان برای حفاظت از شرف و ناموس خود در مقابل تجاوز نیروهای داعشی خبر داد و گفت که خود شاهد بود زمانیکه یکی از زنان ایزدی به خواسته شوم یکی از جنایتکاران داعش جواب رد داد، تهدید به قتل فرزند یکسالهاش شد که پس از ممانعت این بانوی پاکدامن از اجابت خواسته شوم این جنایتکار، وی اقدام به شلیک گلوله به سر فرزند یکساله این زن نموده و او را به قتل رساند.