مروري بر مباحث گذشته
در گذشته بحث ما راجع به تربيت، يعني روش رفتاري و گفتاري دادن بود. عرض کردم به طور معمول، انسان در چهار محيط خانوادگي، آموزشي، رفاقتي و شغلي روش ميگيرد؛ فضاي پنجمي هم داريم که حاکم بر هر چهار محيط است. اينها بحثهاي گذشته ما بود. من راجع به چهار محيط بحث کردم، اما بحث فضاي پنجم ماند.
در ضمن بحث محيط خانوادگي، دو سه جلسه به طور اختصار در مورد مسئله حيا در بُعد اخلاقياش بحث کردم، چون حيا ارتباط تنگاتنگي با آن محيط داشت؛ اما به طور مستقل وارد اين بحث نشدم. چند چيز موجب شد که احساس کنم «بحث حيا» مستقلاً، مورد ابتلا است و نه تنها نسبت به محيط خانوادگي بلکه به طور کلي، نسبت به کل جامعه نقش دارد؛ به خصوص نسبت به آن فضاي پنجمي که ميخواستم مطرح کنم. چون اصلاً رکن اساسي در مورد فضاي کلي جامعه حيا است. از طرفي هم، همان موقع نيز من مراجعات متعدّدي راجع به همين مسئله داشتم؛ لذا به ذهنم آمد که چون اين بحث، نسبت به همه آنها نقش اساسي دارد، آن را مطرح کنم.
اشاره به تاريخچه اين بحث
البته من در گذشته، در دو بُعد حيا را مستقلاً بحث کردم؛ يکي در بُعد اخلاقي در سال شصت و پنج، حدود بيست و پنج سال پيش بود. يکي هم در بُعد معرفتي، در منازل سلوک الي الله تعالي، بحث کردم که «حيا» سي و چهارمين منزل از منازل سلوک الي الله تعالي، است و من بعد از منزل شکر، آن بحث را کردم. اين بحث هم حدود دوازده سال قبل بوده است.
فعلاً نميخواهم بحث حيا را در بُعد معرفتي مطرح کنم و به دنبال آن نيستم. چون اين دوره بحث من، بحث تربيتي است؛ لذا در مورد بُعد اخلاقي حيا بحث ميکنم. چون از آن هم تقريباً دهها سال گذشته است و غالب افراد جلسه ما هنوز به دنيا هم نيامده بودند و از طرفي هم ديدم آن مباحث هنوز منتشر نشده است، احساس نياز کردم که بحث حيا را دوباره مطرح کنم.
چند مقدمه در مورد مباحث اخلاقي
حالا براي آشنايي به مباحث اخلاقي، مقدمهاي را ميگويم و بعد وارد بحث ميشوم.
1- کيفيت سير مباحث اخلاقي
مباحث اخلاقي بر محور قواي دروني انساني، يعني قوه شهوت، غضب و وهم مطرح ميشود. مباحث اخلاقي اينطور هستند و من هم مفصّل راجع به آن بحث کردهام. علماي اخلاق، براي هرکدام از اين قوا رذايل و فضايلي را ميشمارند و وارد بحث آن ميشوند. مثلاً رذيلههاي قوه شهوت را شمارش ميکنند، يا مثلاً راجع به خشم و غضب و رذايلش و مقابلاتش بحث ميکنند.
يک رذيله را ميگويند بعد ضد آن را که فضيلت است، بيان ميکنند. بحث ميرسد به جايي که يک قوه به تنهايي نقش ندارد، مثلاً جاهايي ممکن است از دو قوه يا سه قوه، يک رذيله پيش بيايد. يعني شهوت و غضب منشأ همان رذيله ميشود. رذيله را موضوع بحث قرار داده و ميگويند: گاهي ممکن است ريشه اين رذيله، شهوت باشد و گاهي ممکن است، غضب باشد. اينها مقدّمه است براي اين که به بحثمان برسيم.
«وقاحت» يعني «بيحيايي»
در مباحث اخلاقي، رذيلهاي تحت عنوان «وقاحت» مطرح است که من ميخواهم توضيح دهم، گاهي در ارتباط با شهوت قرار ميگيرد و منشأش شهوت است و گاهي منشأش غضب است.
«وقاحت» از نظر لغت، به معناي «بيشرمي» است که ما هم اين لفظ را در همين معنا استفاده ميکنيم. بحث ما «حيا» است نه بي حيايي ولي از آنجا که گاهي تعريف به ضد، مطلب را خوب تفهيم ميکند مجبورم اول اين رذيله را بگويم بعد سراغ آن فضيلت بروم. علما ميگويند: «يُعرَفُ الاشياء بأضدادها». چون ضد او حيا است و من ميخواهم بحث ضد را بکنم،. خود ما هم در محاورات عرفيمان ميگوييم: فلاني خيلي بيحيا است؛ و منظورمان همين وقاحت است. يا ميگوييم وقيح است يا بيحيا است. اين يک بحث لغوي بود.
علماي اخلاق، وقتي وقاحت را از نظر اصطلاح تعريف ميکنند، ميگويند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرمات شرعيه، قبايح عقليه و عرفيه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبير ما يعني «پررويي». اگر انسان، کاري را که از ديدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روي خود نياورد و برايش اهميت نداشته باشد، انسان پررو و بيحيايي است. از نظر دروني، براي چنين کسي ذرهاي ناراحتي ايجاد نميشود.
قبايح عقليه در ارتباط با عقل عملي است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملي است. محرمات شرعيه هم يعني دستورات شرعي. لذا منشأ اين که يک نفر با اين که ميگويد: من معتقد به معاد و نبوت و همه اينها هستم، در عين حال گناهي ميکند و از نظر دروني هم هيچ ناراحتي برايش ايجاد نميشود، منشأ اين عدم مبالات نفس، بيحيايي است. حالا چه شده که او بيحيا شده است، بحث مفصلي است که قبلاً در همين مباحث تربيتي به آن اشارهاي کردم، اما در آينده به آن بحث ميرسم و مفصل صحبت ميکنم.
روايتي در اصول کافي به نام حديث عقل و جهل است که در آن بيش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چيست؟ لشکر جهل چيست؟ در آنجا هم مسئله حيا مطرح هست. البته از ضد حيا که ميگوييم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبير به خُلع ميکند که من انشاءالله همه اينها را در آينده بحث ميکنم که چرا در آن روايت، تعبير خُلع است؟ روايت را سماعه از امام هفتم(ع) نقل ميکند. من هم تحت همين عنوان خُلع در محيط خانوادگي، بحث کردم و گفتم که معناي خُلع، پردهدري است، حيا را هم گفتم که پردهداري است.
2. افراط و تفريط قوا منشأ گناه هستند
انسان که مرتکب يک عملي زشت و قبيح يا مرتکب گناهي ميشود، چه در بُعد عقلي و چه در بُعد شرعي، اين عمل در ارتباط با يکي از همين قواي دروني او است؛ يا شهوت بوده يا غضب بوده و يا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواستههاي نفس است که گناه کرده و يا عمل زشتي را انجام ميدهد که حتي عقل تقبيح ميکند و ميگوييم وقيح است؛ لذا گاهي ممکن است منشأ کار زشت و گناه، شهوت و گاهي غضب باشد.
قواي نفساني ما چه غضب و چه شهوت، ممکن است يک حالت افراطي و يا يک حالت تفريطي داشته باشند، ممکن هم هست که حالت اعتدالي داشته باشند. حالا من چند تا مثال ميزنم. مثلاً فرض کنيد در باب شهوت، شخص به دنبال ربا خواري، حرص و مال اندوزي است.
اين موارد در حالت افراطي شهوت است. يعني حالت افراطي شهوت، او را به اين رذيله حرص و مالاندوزي ميکشد و منشأ اين ميشود که «پول و مال» را روي هم انباشته کند، از هر جايي و هر دري که ميشود. چنين آدمي ديگر هيچ مرزي نميشناسد. اين شخص، آدم وقيحي است و غير از اين هم نميشود چيزي در مورد او گفت.
به اين حالت افراطي در ربط با خشم يا غضب «بغي» ميگويم که معنايش به اصطلاح ما «سرکشي» است. مثلاً «ضرب و شتم» يا «ناسزاگويي» حالت افراطي غضب است. منشأ همه اينها آن حالت افراطي خشم است. اين شخص حالت تعادلش را از دست داده و ديگر متعادل نيست که اين کارها از او سر ميزند.
«بيحيا» دين ندارد
ممکن است برخي بخواهند اعمال وقيح خودشان را توجيه کنند، ولي شما فريب اين چيزها را نخوريد و بدانيد که اين کارها از عدم تعادل قواي نفساني نشأت گرفته است. من اخيراً ميشنوم که درباره کسي که فحاشي ميکند، ميگويند: او ادبياتش خوب نيست. او دارد فحش ميدهد و ديگران ميگويد: «چيز مهمي نيست ادبياتش خوب نيست»! ما اخيراً داريم اين حرفها را ميشنويم.
يک نفر «آدم بيحيا و بيشرمي» است و حتي «آدم بيديني» است، چون بسياري از اين بيشرميها خلاف شرع است، اما ميگويند: «مهم نيست، ادبيّاتش خوب نيست يا بدسليقه است»!
حالا من رواياتي را ميخوانم که فرمودند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ». (الکافي، ج2، ص106) کسي که حيا ندراد، ايمان ندارد. در روايتي پيغمبر ميگويد: «لا دينَ لِمَن لا حَياءَ لَه» هرکس حيا ندارد، اصلاً دين ندارد. بحث ما بحث تقريباً سلسلهوار و علمي است. من الآن در مورد بحث ريشهيابي حيا وارد شدهام که بسياري از رذائل اخلاقي، به خاطر افراط قواي نفساني است.
حالت افراطي شهوت و غضب را گفتم و برايش مثال هم زدم. اين قوا، حالت تفريطي هم دارند؛ يعني گاهي شخص به آن مقدار که بايد از اين قوا بهره بگيرد، نميگيرد. مثل «عدمغيرت» که ما به آن «بيغيرتي» ميگوييم. اين به خاطر حالت تفريط غضب است. يا فرض کنيد «کتمانحق»؛ اينکه کسي حق را ميپوشاند، براي اين است که جرأت ندارد حق را بگويد. اين حالت تفريطي غضب است و به چنيني شخصي ميگويند: «ترسو!»
گاهي ممکن است که شهوت منشأ يک رذيله شود و غضب هم منشأ همان رذيله شود، با اين که اينها دو نيروي جدا از هم هستند؛ شهوت يک نيرو در انسان است، غضب هم نيروي ديگري در انسان است، ولي اينها هر دو منشأ يک رذيله ميشوند. گاهي هم حتي ممکن است «وهم» نيز موثر باشد. البته من چون نميخواهم بحث پيچيده شود، همين دو قوه را ميگويم.
ريشه غيبتکردن
من ميروم سراغ گناهاني که مبتلابه است، مثل: «غيبت کردن» گاهي ممکن است منشأ غيبت، غضب باشد، با کسي دشمني دارد و اين موجب شده است که غيبت او را کرده است، ميخواهد رسوايش کند. در اينجا منشأ غيبت، خشم است. گاهي منشأ غيبت خشم نيست، شهوت است، مثلاً براي خوشايند ديگري غيبت ميکند. اين شخص خيلي بدبخت است! من از معاصي کبيره برايتان مثال زدم که انشاءالله مطلب جا بيافتد.
حالا يک تقسيم بندي ديگر؛ گاهي رذيله، از فعل نشأت ميگيرد و گاهي از ترک فعل. يک وقت فرد، فعل حرام انجام ميدهد، مثل اين که غيبت ميکند، اين يک فعل است و حرام هم هست، يک وقت ترک واجب است. مثل کتمان حق، که گفتن حق واجب است. آن فعل بود و اين ترک است. چون هر دو قسم را گفته بودم اين توضيح را دادم که کاملاً متوجه شويد. کساني که اهل بحث هستند، خوب دقت کنند.
تمام گناهان انسان از همين امور نشأت ميگيرد؛ حالت افراط و تفريط در ارتباط با نيروهاي نفساني، چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اينها هم «وقاحت، بيحيايي و بيشرمي» است.
3- بيحيايي سرسلسله شرارتها است
به جاي حساس بحث رسيديم که گفتم بحث اساسي است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسي مباحث گذشته تربيّتي ما است. حالا من برايتان چند روايت ميخوانم. يک؛ «القحة عنوان الشر»(غررالحکم، ص257) عنوان همه زشتيها وقاحت و بيشرمي است. «عنوان» يعني «تيتر»، يعني اگر بخواهي براي شرور، يک تيتر بگذاري، آن بيحيايي است. همه شرور زيرمجموعه بيحيايي است.
حالا روايت ديگري که خيلي روشنتر است، ميفرمايد: «رأس کل شر القحة» (غررالحکم، ص257) سرآمد هر شري بيحيايي است. يک روايت از امام صادق(ع) است که مي فرمايد: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْکُفْرِ» (. بحارالأنوار، ج68، ص336 ) سرآمد همه اينها بيحيايي است، يعني سرآمد نفاق، شقاق و کفر اين است.
همه دين، حيا است
روايات دو نوع است، يک دسته وقاحت را مطرح ميکند، مثل اين رواياتي که الآن خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در يک دسته از روايات، ضدّش را وطرح ميکنند و ميگويند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ» بي شرم ايمان ندارد. اين ضدّ وقاحت است. روايتي از پيغمبر اکرم است که فرمودند: «قال رسولالله(ص): الحيا هو الدين کلُّه» پيغمبر با اين سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دين حيا است. لذا آن روايتي که از امام صادق(ع) خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بيحيايي است، همه با همديگر همسو است. ا
ين بحث، بحث مفصلي است که انشاءالله اگر خدا توفيق عنايت کند بيش از سابق تذکراتي هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حيا، در تخريب و سازندگي انسان نقش اساسي دارد که من بعد در بحثم وارد آن ميشوم. اگر حيا نباشد، دست ما هم از انسانيت خالي است و هم ازالهيت. نه انسان هستيم و نه متدين. در دو رابطه من دارم مطرح ميکنم، هم عقل عملي و هم بُعد معنوي. از هر دو، دست خالي ميشود که بعد انشاءالله وارد ميشوم.
...................................................
منبع: پايگاه اطلاع رساني حضرت آيت الله مجتبي تهراني