در ابتدای گفتگو صباغ با اشاره به این مطلب که فیلم دو سال قبل در جشنواره فجر به نمایش در آمد گفت: یکی از لغت هایی که مخالفان در مورد این فیلم خیلی به کار بردهاند سیاه نمایی است که به نظر بنده فیلم قصهها، واقعاً فیلم سینمایی نیست. بیشتر احساس میکنم که لغات جنبه تخریبی پیدا کردهاند و وقتی فیلم یک فیلمساز یا کارگردان را دوست نداریم باید خود آن فیلم را نقد کنیم و ایرادات آن را با واژه های کلی بگوییم، مثل سیاه نمایی که توضیح میدهم که چرا این فیلم، سیاه نمایی نیست و فیلمی است که یکسری دردها و معضلات را میگوید و دلیل نمیشود که فیلم خوبی باشد ولی در مجموع، نتیجه گیری کلی من این است که نامش را سیاه نمایی که چشم به جشنواره های خارجی داشته نمیدانم.
وی افزود: مورد دوم که شیفتگان فیلم از آن به عنوان استثناییترین فیلم تاریخ سینما یاد کردهاند، یا فیلم جسورانه و صریحترین نقدهای اجتماعی و ... از واژه هایی است که در مورد این فیلم بی مورد و غلو شده است چون وقتی فیلم خانم بنی اعتماد را میبینیم به نظر میرسد که علیرغم تمام دغدغه های ارزشمند ایشان مطلقاً با فیلم جسورانه روبرو نیستیم ولی متاسفانه این واژه جسورانه خیلی به کار میرود و هر فیلمی که آسیب های اجتماعی را نشان دهد، و هرچه غلظت آن بیشتر باشد بدون هیچگونه ظرافت و هنرمندانه نشان دادن، نامش را جسورانه گذاشتهایم! وقتی به 15 سال پیش و به فیلم زیر پوست شهر خانم بنی اعتماد بر میگردیم، میبینیم که فیلم با همان نگاه پانزده سال پیش به مسائل نگاه میکند. فیلم جسورانه در حال حاضر و با توجه به گسترش شبکه های اجتماعی که از کوچکترین چیزها خبردار میشوی و دیگر چیزی برای پنهان شدن و از دست رسانهها دور ماندن نیست گفتن معضلات نیست، یعنی نمیتوانیم برای فیلمی که معضلات را بیان میکند نام جسورانه را بگذاریم ولی فکر میکنم فیلم جسورانه فیلمی است که باید از نگاه فیلمساز به مساله ای خاص که همه میبینند باشد، کسی که یک سال در این جامعه زندگی کند تمام مشکلات را میبیند و نمایش صرف آن لغت جسورانه را به این فیلم نمیدهد.
زادمهر در ادامه نظر خودش را در این باره بیان کرد و گفت: طالبی نژاد گفته است که فیلم استثناییترین فیلم از این جهت بوده که یک کارگردان ادامه ی چهار، پنج فیلم قبلش را ساخته است و منظور از استثناییترین توصیف بوده و تعریف به این معنا که فیلمی ویژه است نبوده است، اگر هم به تاریخ سینما نگاه کنیم میبینیم که خیلی چنین فیلمی سراغ نداریم که کارگردانی شخصیت های فیلمش را در ادامه ساخته باشد، چیزی که یادم میآید صحنه هایی از یک ازدواج است که سال 2001 ادامه ی همان فیلم ساخته شد و آن زن و شوهری که با هم مشکل دارند بعد از سی سال چه نسبتی با هم دارند.
وی ادامه داد: بنده هم موافق هستم که نمیشود به این فیلم برچسب سیاه نمایی را چسباند، به خصوص که فیلم بخشی از واقعیت های جامعه است و در نشستی که خانم بنی اعتماد با چهارتا از فعالان کارگری داشتند یکی از اشخاص گفت این چیزی که شما نشان دادهاید خیلی سبک تر و محافظه کارانه تر از وضعیت واقعی کارگران است و از اینجا فکر نمیکنم بشود که لغت سیاه نمایی را به آن اختصاص داد. باید از این نظر به یک اثر جسورانه بگوییم که یک وضعیت فعلی را در نظر بگیرد و پیش بینی کند که با ادامه ی این روند به چه نقطه ای میخواهیم برسیم و آن نقطه ی تاریک را نشان دهد، و اینکه امکان اینکه فیلمی جسورانه در کشورمان ساخته شود خیلی بعید است.
سپس صباغ با اشاره به اینکه یکی از ایرادات فیلم یک دست نبودن فیلم است گفت: در اپیزود آخر فیلم که شخصیت حامد وارد میشود و به لحاظ اجرا، دیالوگ و میزانسن خیلی خوب است و با اختلاف از اپیزودهای دیگر قرار میگیرد، یک نگاه خیلی جالب داریم که کمک میکند با قطعیت بگوییم این فیلم، سیاه نمایی نیست و آن هم جایی هست که شخصیت سارا در مورد ارزش صحبت میکند و میگوید ارزش من این است که ترک کردم، و از آن طرف کاراکتر حامد را داریم که در این اپیزود هم دچار محتوا زدگی هست از دانشجوی ستاره دار و بحث های روز که روی آن خیلی مانور داده میشود، در نهایت روی پیشنهاد ازدواج به سارا پافشاری میکند و میگوید که مشکلت را پذیرفته ام، در ابتدا که متوجه میشویم سارا بیمار است با یک چیز سیاه مواجهیم ولی پافشاری کاراکتر حامد، هم امید برای تماشاگر و هم پایان خوب برای خود فیلم هست.
وی ادامه داد: نباید فیلم جسورانه را به حرف های خیلی خاص و خط قرمزی بدانیم، همین که فیلمساز کنار تمام مشکلات چنین نگاهی به مسئله دارد یعنی ایستادن پای کسی که دوست دارد، پذیرفتن مشکل او و امیدی که در پایان برای مخاطب به وجود میآید را یک بخش از نگاه جسورانه می دانم. ولی متاسفانه در فیلم قصهها تنها نکته ی مثبت این چنینی همین سکانس پایانی است.
زادمهر در مورد نگاه غلو آمیز و سیاست زده به فیلم بیان داشت: این اتفاق را در مورد بقیه کارگردانان هم میتوان دید که تا حدی تحت فشار قرار میگیرند و منظور از این فشار، الزاماً فشار اجتماعی که برای خانم بنی اعتماد اتفاق می افتد نیست و فشاری که روی هنرمندان وارد میشود و به خصوص کارگردانان برای اینکه سراغ مضامینی ملتهب میروند بیشتر از جانب مسئولین ارشاد و امثالهم وارد میشود یعنی حتی اگر مثلاً یک روز حاتمی کیا آژانس شیشه ای را میسازد که به روایت خودش وقتی خوانده بودند پیشنهاد داده بودند که کلاً فیلمنامه را بسوزاند به خاطر مشکلاتی بود که با معاونت سینمایی وقت است، از یک جنبه فکر میکنم که خانم بنی اعتماد این رفت و آمدها و برخوردهایشان با کسانی که شاید به زعم خودشان تخصص چندانی در این زمینه ندارند باعث شده که تأثیر رویشان زیاد شود و ناخودآگاه پاسخگویی به این آدمها و نشان دادن یکسری چیزهایی که اینها میبینند در ناخودآگاهشان برود.
وی افزود: میتوان در نظر گرفت که بالاخره یک روز به این نکته و این نقطه برسیم که امور سینمایی مملکت را دست اهالی سینما بسپاریم اگر که به آنها اعتماد داریم و این وجه نظارتی را توجه داشته باشیم. یک بخشی هم از طرف خود هنرمند این است و از طرف موافقین هم فی نفسه این رویکرد خیلی تفاوت عجیب و غریبی نکند یعنی خود موافقین هم کسانی هستند که طبعاً دوست دارند این حرفها به عنوان معضلات بیان شود و کاری ندارم که با چه انگیزه ای این کار را میکنند، حتی اگر به نیت خیر خواهانه و حل مشکلات و ... می گویند باز رویکرد و نگاهشان همان است همچنان که فکر میکنم خانم بنی اعتماد در فیلم های قبلیشان در نرگس یا خون بازی آن چرا که نشان میدهد کمی میشود به وضوح دید که قصد و غرضش این نیست که بگوید اوضاع اینطور است بلکه برای این است که اینها را ببینیم و فکری برای این آدمها کنیم. اینکه چند درصدشان این رویکرد را دارند و چند درصدشان نگاه منتقمانه دارند از اینکه آنهایی که این بلا را سر آن یا جامعه آوردند و باید رسوایشان کنیم کاری ندارم و هرکس انگیزه خودش را دارد ولی کسانی که مخالفشان هستند مثلاً فکر میکنند نباید این حرفها گفته شود کمی بیش از حد ماجرا را بزرگ میکنند از این جنبه که با نشان دادن هر فیلمی که کمی به سیاهی یا تلخی و یا به معضلات اجتماعی و داخلی ایران بپردازد، آبرویمان میرود یا تفکر سنتی که در تفکر ناخودآگاه جمعی همه ی ما هست که همواره باید کاری کنیم که آبرویمان جلوی هم حفظ شود، خیلی اتفاق خوبی نیست.
وی سپس با بیان این نکته که این فیلم موجب تظاهرات و اعتراض نمیشود ولی ممکن است مسئولین را متوجه کند گفت: نمونه ی داخلی را به زعم خودم سراغ ندارم مثلاً در دهه 90 وقتی جی اف کی در سینمای امریکا ساخته میشود و راجع به قتل جی اف کندی است مثلاً اسناد محرمانه یکبار دیگر بیرون بیاید و دوباره بررسی شود تا ببینند واقعاً چه اتفاقی افتاده بوده است. حداقل اتفاقی که در این مورد میتواند بیفتد این است که خود این اتفاقات و نمایشها منجر به این شود که نگاهی جدی به این مقوله شود، حتی در سینمای ما نمونه ای که به ذهنم میرسد این است که مشخصاً فیلم دایره ی مینا ی مهرجویی باعث شد سازمان انتقال خون به وجود بیاید، این چه اشکالی دارد؟ دقیقاً اتفاقی که در مورد دایره ی مینا هم می افتد همین است که یک نفر است که خون یکسری معتاد را میخرد و به بیمارستان میفروشد و وقتی آن فیلم را مهرجویی میسازد از وزارت فرهنگ آن موقع میخواهند که دارش بزنند که تو سیاه نمایی میکنی که کار حتی به دفتر خود شخص شاه میکشد و خودش فیلم را میبیند و در نهایت به مسئولین میگوید اگر واقعاً چیزی که ایشان میگوید واقعیت است که هیچ، خودتان درست کنید و اگر دروغ میگوید که دارش بزنید و نتیجتاً در اثر تأثیر و فشاری که به لحاظ ذهنی به مسئولین میآورد سازمان انتقال خون راه می افتد. من فکر نمیکنم اینکه صرفاً فیلمی راجع به معضلات جامعه صحبت کند اتفاق بدی باشد، ضمن اینکه اگر واقعیت را هم در نظر بگیریم حقیقت به لحاظ سرمایه ای که یک فیلم لازم دارد و به لحاظ سختی های ساختن فیلم خیلی کسی جرات نمیکند که سراغ چنین فیلم هایی برود.
مجری در ادامه سؤال یکی از شنوندگان را مطرح کرد و از زاد مهر پرسید: «اینکه از مردم امید گرفته شود سیاه نمایی است، قبول دارید؟» زادمهر در جواب گفت: امید، آب نیست که بشود آن را سنجید و گفت که چقدر از مردم گرفته شده است، اگر امید را از مردم میگیرد باید حساب کنیم که از 75 میلیون نفر چندنفرشان سینما میروند و از آنهایی که سینما میروند چند نفرشان قصهها را میبینند و از آنهایی که قصهها را میبینند چندنفرشان ناامید میشوند. قبل از اینکه فکر کنیم این فیلم چقدر تأثیر ناامیدانه و سیاه نمایانه روی مردم میگذارد نظرسنجی انجام دهیم و سراغ همان کارگری که خانم بنی اعتماد راجع به او فیلم ساخته برویم و بپرسیم که آیا چیزی که نشان میدهند آیا واقعیت ندارد و دروغ است؟ از سوی دیگر هم میتوانم ماجرا را نگاه کنم، ممکن است کسی این فیلم را ببیند و فکر کند که چه مملکت سیاه و تلخی، اولاً که فضای ذهنی آن شخص باید خیلی ایزوله باشد که چنین فکری کند و از نزدیک ندیده باشد، از منظر دیگر به ماجرا این طور نگاه کنیم که کارگری که این فیلم را میبیند و مشاهده میکند که این تصویر از کارگر دیده میشود و این برداشت از این آدم وجود دارد و کسی هست که این صدا را به گوش چند مسئول برساند، باعث خوشحالی و موجب امیدواریاش میشود که تاثیرش خیلی بیشتر از کسانی است که با دیدن این فیلم ناامید میشوند.
صباغ هم در این رابطه توضیح داد و گفت: مشکلی که در فیلم قصهها وجود دارد، حجم زیادی از معضلات هست که بخشی از آن به خاطر این است که قصه ی آدم های فیلم های قبل خودش را تماماً آورده است، ببینید شما با یک فیلمی مواجهید که در آن دختری هست که قربانی خشونت برادرش هست و الان یک زن خیابانی شده، خانواده ای را داریم که بچهاش زندانی سیاسی شده، یکسری کارگر را داریم که به خاطر فروش کارخانه 9 ماه حقوقشان عقب افتاده، یک اداره دولتی را داریم که غرق در تشریفات بروکراسی است، خواهر و برادری را داریم که نقشه میکشند تا پدرشان را تلکه کنند، دانشجوی ستاره دار را داریم، شوهر معتاد داریم که روی همسرش آب جوش ریخته، بیماری داریم که دچار مشکلات مختلفی از ایدز و اعتیاد و ... هستند. واقعاً یک فیلم تحمل این همه معضل را ندارد. وقتی در مورد زیر پوست شهر صحبت میکنیم که همین کاراکتر طوبا در آن هست، یک شخصیت پردازی آرامی صورت میگیرد و شما زنی را میبینید که امورات خانه را میچرخاند و فیلم وقتی به پایان میرسد جمله ای که این فیلمها را به چه کسی نشان میدهید؟ گلاب آدینه به تمام معنا تاثیرش را روی مخاطب میگذارد ولی الان این دیالوگ را در این فیلم میبینیم که کاملاً سطحی است، یعنی شخصیتی بوده و مخاطب جدی تر به یاد دارد و مخاطب جدید آن را میبیند و تاثیری روی او ندارد و این فرق سطحی بودن قصهها و عمیق بودن فیلمی مثل زیرپوست شهر هست که شما واقعاً نمیتوانی به تمام این معضلات اشاره کنی، هرکسی اینها را متوجه میشود و حرف جدیدی نیست و اینکه به هرکدام اینها یک ناخونک بزنی موجب سطحی شدن فیلم است و حرف اصلی گم میشود و در هیچ کدام از آنها به نقطه تاثیرگذاری مخاطب نمیرسد مگر اپیزود آخر که خیلی خوب بود.
سپس زادمهر به کیفیت روایی فیلم اشاره کرد و گفت: فیلم یک روایت تکه تکه از آدمهایی است که در شهر با یکسری معضلات طرفند، قبول که گزارشی شده و حجم سیاهی در فیلم زیاد است و به نظرم اشکال فیلم این است که یک تنه وظیفه و بار سیاهی هایی که در فیلم های دیگر نیست به دوش میکشد، با متر معمول فیلم های دوساعته نمیشود سراغ این فیلم رفت، فیلم سعی دارد که رویکرد داستانی به شکل جدی به ماجرا داشته باشد منتها دو اشکال فیلم را آزار میدهد، یکی اینکه وابستگی هر اپیزود به نسخه اورجینالش خیلی زیاد است و بدون دیدن آنها فیلم تأثیر کمتری دارد، ضمن اینکه حقیقت ماجرا این است که میزان تلخی اپیزود به میزان گیرایی آن چربش دارد.
مجری سؤال کرد: «اپیزودیک بودن آن درست اطلاعات میدهد؟» و زادمهر پاسخ داد: نمیشود گفت که هر اپیزود باید تا چه اندازه اطلاعات بدهد یا طول مدت زمانی داشته باشد. اما در مورد همه اپیزودها این اتفاق نمیافتد و در استایل خودشان به غایت نمیرسند، اپیزود مهدی هاشمی و مشکلاتی که دارد یا خود اپیزود پایانی و ... بله، اما این اتفاق به شکل جدی و کامل در اپیزودی که نگار جواهریان بازی میکند نمیافتد و خیلی هم بعید است که تصور کنیم این اتفاق در مورد تمام اپیزودها بیفتد.
سپس مجری از صباغ پرسید: «آیا قبول دارید که قصه نمیگوییم و مانیفست می گوییم؟» صباغ پاسخ داد: اپیزودهای فیلم اصلاً یک دست نیستند، خانم بنی اعتماد گفته بودند قصهها خود زندگیاند و کسانی که می گویند فیلم ما سیاه نمایی است بیایند تا من مشکلات را نشان بدهم، یک مشکل اصلی فیلم حجم زیاد تلخیها و سیاهیها است و غیر از این هیچ چیز نمیبینیم، یعنی شما زندگی بدترین کاراکتر را هم در نظر بگیرید بالاخره لحظه های خوشی دارد و در زیر پوست شهر با اینکه فیلمی بسیار تلخ است سکانس خیلی زیبای عروسی را داریم و سکانسی داریم که عباس از سفر آمده و سوغاتی آورده و در سیاهی ممتد فیلم، لحظات شادی را میبینیم.
صباغ در ادامه، در مورد یک دست نبودن اپیزودهای فیلم توضیح داد و گفت: فیلم با مستندسازی شروع میشود که از عباس فیلمبرداری میکند، عباس حرف می زند و معصوم کاراکتر دیگر فیلم زیر پوست شهر سوار ماشین میشود و میفهمیم که این یک دختر خیابانی شده است، این فقط یک موقعیت است یعنی قصه ای شکل نمیگیرد و ربطی به کوتاه بودن داستان ندارد. آیا من مخاطب که 15 سال پیش دیدم که به خاطر تعصب های کورکورانه ی برادر معصومه او فرار میکند سرنوشتی غیر از این برایش متصور بودم؟ اگر هم ندیده باشم یک موقعیت کاملاً خنثی است. دو اپیزود بعدی که به نظرم واقعاً پاشنه آشیل فیلم هست، یعنی اپیزود حلیمی موقعی که به اداره میرود مثل هجویات طنز تلویزیون است و نگاه خانم بنی اعتماد در این فیلم مستند گونه است و اصلاً گویا نگاهش عوض میشود و فیلم نگاه کاملاً هجو و کمدی پیدا میکند. از نوع موسیقی روی موبایل و نحوه صحبت با زن دوم و رنگ مو و ... که خیلی مبتذل است و حتی نوع رفتار کاراکتر حلیمی که اصلاً وصله ناجور فیلم است، بعد دوباره با دو شخصیت دیگر مواجهیم، نگار جواهریان و بابک حمیدیان که در مترو درباره پدرشان صحبت میکنند که چگونه از او سی میلیون پول بگیرند که باز از اینها هیچ شناختی نداریم و یک موقعیت است و هیچ داستانی نداریم! ادامه پیدا میکند و به داستان داخل مینی بوس میرسد و صحبت های کارگران و طوبا که اوج محتوا زدگی فیلم است و فقط یکسری جملات که شما همین الان سوار هر تاکسی بشوید قطعاً میشنوی، که کاملاً کلیشه ای و تکراری است که باز یک موقعیت است و میروند تا اعتراض کنند. اپیزود نرگس مجدد موقعیت است که شوهر معتادی بوده و حال برگشته و میگوید باید به زندگیات برگردی و هیچ داستان و فراز و فرودی رخ نمیدهد و به اپیزود نوبر میرسیم که اینجا بالاخره قصه شکل میگیرد و فیلم جنبه دراماتیک پیدا میکند که ابتدا میبینیم یک آدم متشخص میآید و یک نامه ای میآورد و کاراکتر رضا سواد ندارد و نمیتواند بخواند و منتظر میماند تا زنش بیاید، به هرحال فراز و فرودی دارد، این نامه محتوایش چیست؟ از رئیس محل قبلی نوبر هست که یک درام شکل میگیرد و در اپیزود بعدی که به نظرم اپیزود خوب فیلم هست این داستان به صورت دیالوگ شکل میگیرد و یک کاراکتر جدید وارد میشود و در کل میبینی که 4 اپیزود داری که کاملاً خنثی است و هیچ داستانی نیست و موقعیت صرف است که یکی از اینها اصلاً وصله ناجور است و اصلاً به نگاه مستندگونه ی بنی اعتماد نمیخورد که اتفاقاً این را در یکی از مصاحبه های خانم بنی اعتماد دیدم که گفته بود اپیزود حلیمی را اگر الان میخواستم بسازم یک فرم دیگری میساختم و حرفم همان خواهد بود. در دو اپیزود بعدی کمی شاهد داستان هستیم.
زادمهر در مورد صحبت های صباغ گفت: ایشان بیشتر داستان فیلم را گفتند، اینکه مانفیست بودن فیلم به داستان بودنش ارجحیت دارد وجود دارد اما این را به حساب این بگذاریم که شاید کسی دغدغه ای برای گفتن دارد و نتوانسته دغدغه را درست بگوید. سینماگر مصلح اجتماعی نیست و اصلاً نمیخواهم وارد فنی بشوم هرچند قبول دارم که اپیزودها اشکال دارند و یکدست نیستند و به نظرم اپیزود نگار جواهریان از همه بدتر است. وقتی هفت اپیزود میبینیم در فرم سینمای ما میتوانند 15 دقیقه ای باشند که فیلم 105 دقیقه ای را تشکیل دهند و خیلی نمیشود از 7 اپیزود توقع داشت که درام را شکل دهند و به نقطه برسند، وقتی فیلم سعی میکند این کار را کند در سه یا چهارتا موفق میشود. در میانگین کارگردانهایمان اگر روی تک تک فیلمها شانه بزنیم سی درصد کارهایشان قابل دفاع است، این فیلم هم از این قاعده مستثنی نیست. منظر من این است که یک اتفاق نباید روی سر کارگردان هوار شود که کارگردان از دغدغه به نقطه ای برسد که من الان موظفم این کار را بکنم. آقای کریمی در روند فیلمسازیشان گفتند وقتی فلان را ساختم گفتند فیلم شهری چرا میسازی و فیلم روستایی بساز و وقتی فیلم روستایی ساختم گفتند اگر میتوانی فیلم پر کاراکتر بساز، وارد ذهنیت کارگردان نمیخواهم شوم ولی به نظرم اینکه کمی مسئولین فرهنگیمان اعتماد داشته باشند که گفته شدن و نمایش دادن چنین فیلمی منفی و عجیب غریب نیست.
وی در مورد خصوصیات فیلم افزود: سعی کارگردان در همه ی زمینهها به بار نمینشیند، و تلاش او آنجا که با شناخت بیشتری مواجه است موفقیت بیشتری به همراه دارد ولی اگر با شناخت همراه نباشد این اشکال به فیلم وارد است.
صباغ در ادامه ی صحبت زادمهر گفت: با شناخت همراه است، بحث اصلی فیلم کاراکتر طوبا است که رخشان بنی اعتماد در فیلم زیر پوست شهر به خوبی شناخته است، یعنی اینقدر به یاد ماندنی است و در ذهن خواهد ماند ولی پرداختی که در این فیلم به شخصیت طوبا میشود را ببینید که اصلاً بار شخصیت قبلی را ندارد و علت اصلی، حجم زیاد مشکلاتی است که از دل واقعیت بیرون میآید ولی خانم بنی اعتماد اصرار داشته که در این فیلم نشان دهد وگرنه کاراکتر از قبل ساخته شده دارید که خیلی خوب میتوانید از او استفاده کنید، این جمله ی فیلم زیر پوست شهر که خانم آدینه گفت: برای کی نشون میدین؟ و جمله ی درون مینی بوس خیلی با هم متفاوتند و تاثیرش روی مخاطب فوق العاده مختلف است. قسمتی از آن فشاری است که در کارگردان به آن دوران وارد شده و یک قسمت ایراد خود فیلمساز است، ایده جذاب است، اینکه شما کاراکتر قبلی را بیاوری خوب است، اصراری که حتی کاراکتر گیلانه هم وارد داستان شود که فقط یک تماس تلفنی است که پسر من اینطور شده، نیاز نیست. یعنی شما اگر واقعاً قدرت داری که کامل پرداخت کنی و یک فیلم یک دست داشته باشی مساله ای نیست وگرنه لزومی ندارد چون به لحاظ تاثیرگذاری و درام فیلم هیچگونه تاثیری روی مخاطب ندارد.
مجری سپس سؤال و صحبت آقای هاشم زاده را مطرح کرد و گفت: چطور آثاری که می گوییم محتوا زده است و سینمایی نیست مثل فیلمی که اشاره کردند و در جشنواره ی گذشته هم اکران شد عیب و نقص دارد اما اینجا محتوایی بودن ایرادی ندارد؟
زادمهر پاسخ این سؤال را داد و گفت: کسی نمیگوید محتوایی بودن ایراد ندارد، مشخصاً ایراد دارد و فکر میکنم نبود این فیلمها موجب میشود که خانم بنی اعتماد سراغ ساختنش بروند.
ایشان سپس به اپیزود مهدی هاشمی پرداخت و گفت: در آن اپیزود میخواستند لحن فیلم اصلی را حفظ کنند و اینکه خودشان اعتراف کردهاند که باید طور دیگری میساختند خیلی نمیشود راجع به آن صحبت کرد. تصور بنده این است که اپیزودهایی که کمتر درآمدند اشکالشان این است که داستانی که طرح میکنند در آن قالب جا نمیشود، مثلاً در مورد نوبر و پیمان معادی و باران کوثری این اتفاق در یک ربع واقعاً قابل جا انداختن هست منتها شما میتوانید سراغ فیلم هایی بروید که کوتاه هستند و در جشنواره های دنیا جایزه گرفتند. یک داستان کششی برای مطرح شدن دارد، یک داستان برای فیلم کوتاه، یک داستان برای فیلم بلند 2 یا 3 و یا پنج ساعته و یک داستان که شاید صرف دو خطی خواندنش هم سریال بشود.
صباغ از زادمهر پرسید: پس چه لزومی دارد که طرح شود؟ زادمهر پاسخ داد: این برداشت کارگردان بوده که این داستان را طرح کند ولو در قالب پانزده دقیقه ای. من نمیخواهم خیلی به این سمت بروم که خانم بنی اعتماد هفت تا تلنگر ساختهاند ولی شاید واقعاً قصدشان این بوده است. قصدشان خوب است و نیتشان قابل احترام است و در دو سه مورد میتواند با نوع نگاه و تایم بندی داستانها چفت شود و در یکسری چفت نشود. اما این به ماهیت داستان برمی گردد، واقعاً ماهیت داستان مهرواه شریفی نیا، نقطه ی صفر تا صد آن بسط بیشتری احتیاج دارد تا پانزده دقیقه.
صباغ در ادامه دیدگاه خود را اینگونه بیان کرد: شما از زیر پوست شهر در پانزده سال پیش که معصوم فرار میکند چنین چیزی معلوم است و حتی یک سکانسی هست که در پارک او را میبینید و همان برای مخاطب معلوم است که در چه وادی افتاده است. مثلاً می گویم که اگر خیلی بخواهیم هوای فیلم را داشته باشیم اپیزود نرگس شاید زنی است که دچار انفعال نمیشود و میخواهد برای نوهاش سیسمونی جور کند و اینها همه حرف های خوب است و میخواهد امید بدهد ولی چیزی مثل اپیزود اول، خنثی است و هیچ اتفاقی در آن نمیافتد و اگر حذفش کنید چیزی نمیشود.
صباغ راجع به نتیجه گیری در مورد فیلمنامه این کار گفت: یک دست نبودن، لحن چندگانه فیلم، چندپارگی فیلمنامه و ... دقیقاً متوجه فیلمنامه است. مسائل دیگر فیلم مثل فیلمبرداری خیلی خوب است یا بازی بازیگران مثل فرهاد اصلاین، پیمان معادی و ... خوب است و بازی بدی نداریم. تمام ایرادات فیلم از فیلمنامه است که یک دست نیست و در یک جمله باید گفت که قصهها واقعاً قصه ندارد.
مجری از هر دو کارشناس سؤال کرد: «آیا اساساً سینما محل آسیب شناسی مشکلات اجتماعی هست یا خیر؟ و فضای سینما یک فضای آزمایشگاهی برای بررسی مشکلات و پیدا کردن نسخه است و کارگردان و سینماگر چنین وظیفه ای دارد؟»
زادمهر پاسخ داد: اصولاً هنرمندان و سینماگر چنین وظیفه ای ندارند، این وظیفه نداشتن در کشورهای پیشرفته به رسمیت شناخته میشود و در کشورهای جهان سوم این وظیفه از طرف جامعه و مسئولین به هنرمند تحمیل میشود و موظف میشود که یکسری مشکلات را بیان کند در حالی که این وظیفه ی او نیست، ولی به هرحال هنرمند هم یک آدم است و حساسیت هایی دارد که قطعاً بالاتر از مردم عادیست و وقتی چیزی را میبیند و حساس میشود نشانش میدهد ولی مشخصاً اگر کارگردان فقط هم بخواهد این کار را کند باید فرم بر چیزی که میگوید مقدم باشد یعنی چیزی ته ذهنش با این معنا باشد که من راجع به چیزی دغدغه دارم و داستان تعریف کند نه اینکه مشخصاً یک معضل را بگیرد و حول آن فرم بچیند. مثلاً سینمای ایتالیا بعد از 120 سال هنوز مهمترین اتفاقی که در آن افتاده ساخت فیلم هایی در مورد جنگ جهانی دوم، خرابی های بعد از جنگ و فیلم های تلخ و سیاه راجع به این قضیه بود و در همین جنبش فقط 6-7 سال تحمل شد. در ایران به شکل درست برای معدود کارگردان هایی یکبار اتفاق افتاده است.
زادمهر در جمع بندی صحبت های خود گفت: چیزی که در قصهها قابل دفاع است این است که بهترین کارگردان سینمای ما خانم بنی اعتماد است، و تسلط ایشان در فرم، کارگردانی، بازی گرفتن و... را خوب میتوانید ببینید. اشکال این است که داستان آنطور که باید پرداخت نشده و با صرف دغدغه وارد ساخت فیلم شدهاند. بخش های فنی کاملاً خوب است، و چیزی که باید سرجایش میبوده و به آن فکر میشده خود داستان بوده که باید اتفاقات بهتری راجع به آن میافتاد.
صباغ هم در صحبت پایانی خود گفت: بنده هم موافقم که خانم بنی اعتماد
بهترین کارگردان زن سینمای ایران است ولی متاسفانه در «قصهها» ایشان به
کارگردان های زنی شبیه شده که بیشتر در فیلم هایشان فقط انتقال پیام اهمیت
دارد و بیشتر از اینکه با فرم و ساختار بخواهد پیام را به مخاطب بدهد، خیلی
دوست دارند شفاف و واضح برای مخاطب صحبت کنند که جنبه محتوا زدگی به وجود
میآورد، جدا از این با اینکه «قصهها» فیلم خوبی نیست ولی رخشان بنی
اعتماد کارگردان خوبی است و دغدغه هایش قابل احترام است.
برنامه رادیویی سینمامعیار پنجشنبهها ساعت 14:30 دقیقه از رادیو گفتوگو
پخش میشود. برنامهای با اجرای سید امیر جاوید و تهیه کنندگی و سردبیری
محمد جواد طالبی که سعی دارد ضمن پرداختن به مسائل اساسی سینمای ایران سطح
آگاهی مخاطب از فیلمهای روی پرده را بالا ببرد.