به گزارش مشرق، "محمدعلی اسفنانی" از همرزمان 175غواص در عملیات گردان حضرت یونس(ع) لشگر امام حسین(ع) در کربلای 4 بوده است که در این باره آنچه گذشته است را میگوید.
متن گفتوگو با نماینده مردم فریدن و فریدونشهر در پی میآید:
« وقتی خبر شناسایی و تفحص غواصان عملیات کربلای 4 را شنیدم، حس شرمندگی دست داد که از قافله شهداء جا مانده بودم، شهداء آن زمان از هر چیزی گذشتند و احساس تکلیف کرده و عمل کردند و ما امروز باید ببینیم تکلیفمان چیست و مانند آنها عمل کنیم.
خبر تفحص شهدای غواص این عملیات از یک طرف حادثهساز بود که به یاد بیاوریم چه دستهگلهایی را برای حفظ ارزشهای کشورمان فدا کرده ایم. از طرف دیگر اسباب این شد که خانواده ها بعد از یک عمر چشم بهراهی شاهد بازگشت فرزندانشان باشند.
اما در تشریح آنچه در این عملیات گذشت باید گفت؛ عملیات کربلای 4، عملیات مهمی بود که هدف آن قطع ارتباط بین بصره و امالقصر بود. امالقصر تنها بندری بود که عراق به آن دسترسی داشت، اما دسترسی به آن از طریق آبهای داخلی کویت انجام می شد و تمام مهمات و تجهیزاتی که در بصره مورد استفاده قرار میگرفت از طریق جاده امالقصر به بصره بود.
در واقع هدف عملیات کربلای 4 این بود که این جاده تصرف شود تا ارتباط بین بصره و امالقصر قطع گردد که اگر این اتفاق می افتاد موجبات سقوط بصره را فراهم میکرد؛ بنابر این در همین راستا این عملیات طراحی شد.
برای اجرایی شدن عملیات از ماهها قبل گردانی به نام گردان حضرت یونس(ع) در لشگر امام حسین(ع) که سابقه عملیاتهای آبی، آبی – خاکی، والفجر 8 و کربلای 3 را داشت برای انجام آن انتخاب شد.
اعضای این گردان در عملیات والفجر 8 بندر فاو را به تصرف در آوردند و با عبور از عرض بیش از یک کیلومتری اروند با دشمن درگیر شدند. همچنین در کربلای 3 نیز دو اسکله توسط نیروهای ما تصرف و منهدم شد که اسکله الامیه از جمله آنها بود که یکی از مهمترین اسکلههای نفتی عراق به شمار می رفت البته این اسکله هم در تیررس نیروهای عراقی بود هم ایرانی. اما عراقیها با استفاده از رادارهای پیشرفته مناطق نفتی را رصد می کردند. به دلیل تجربه های موفق این گردان بود که برای عملیات کربلای 4 انتخاب شدند. از سوی دیگر به طور همزمان سپاه حضرت محمد(ص) 100 هزار نفر نیرو اعزام کرده بود و تعدادی از آنها هم در گردان حضرت یونس(ع) حاضر شده و آموزش غواصی دیده بودند. ماهها با این نیروها کار شد تا آموزش غواصی دیدند و برای عملیات آماده شدند.
اینکه برای آموزش غواصی چه سختیهایی کشیدند تا آموزشهای لازم را دیدند جای بسی تأمل دارد. تصور این که یک غواص در سرمای بسیار سوزان زمستان در منطقه خوزستان که سرمای گزندهای است و در عمق استخوان نفوذ میکند، بتواند با تمام مشکلات از شب تا صبح در آب بماند خیلی سخت است. این موضوع نشان میدهد که تا چه اندازه برای آموزش غواصی تلاش انجام شده است.
در واقع 5 گروهان در گردان حضرت یونس(ع) مشتمل بر 500 نفر حاضر بودند، تا این که شب عملیات فرا رسید و قرار بر این بود که گردان به دو گروه تقسیم شود. در شب عملیات رزمنده ها آمادگی خاصی داشتند، ارتباطات معنوی که در بین نیروهای رزمنده وجود داشت را تا آن زمان کمتر دیده بودم.
نهایتاً گردان به دو ستون تقسیم شد. یک ستون به طرف جزیرهای که دقیقاً روبهروی نهر عرائض بود قرار شد مستقر شود که این منطقه امالرصاص نام داشت و ستون دوم نیز به سمت جزیره بلجانیه رفتند.
شاید ذهنیت افراد در این باشد که غواصها از عمق آب به سمت دشمن حرکت میکردند چرا که اگر اینطور بود آسیب کمتری وارد میشد، اما موانعی وجود داشت که امکان این نوع حرکت نبود، به لحاظ اینکه اولاً در عمق آب نیاز به کپسول اکسیژن است و اگر بخواهند کپسول اکسیژن را با خود حمل کنند دیگر نمیتوانند تجهیزات نظامی با خود ببرند. از طرف دیگر استفاده از کپسولهای اکسیژن در آب آرام، غیرخروشان و در حالت طبیعی حداکثر 1 تا 1.5 ساعت میتواند مورد استفاده قرار گیرد در حالی که این عملیات ممکن بود 2 تا 3 ساعت زمان ببرد تا به هدفش برسد.
بنابراین مقرر شده بود از روش دیگری استفاده شود به این صورت که در حالت شناور روی آب و با ارتفاع حدود 20 سانتیمتری در عمق آب ستون حرکت کند، در این راستا طنابی را طراحی کرده بودند که در فاصلههای سه متری دو گره وجود داشت و هر دو طرف طناب را دو غواص گرفته بودند تا در مسیر گم نشوند به لحاظ اینکه هیچ کدام از نیروهای در حال حرکت مسیر را نمیدیدند مگر آن کسی که در سر ستون حرکت میکرد.
در نتیجه گروه اول به سمت منطقه امالرصاص حرکت کرد اما شدت جریان آب در حدی بود که آنها را منحرف کرده و به سمت بلجانیه آورده بود و تعداد قابل توجهی از این افراد نتوانسته بودند به ام الرصاص بروند. بنده در گروهی بودم که قرار بود در بلجانیه عملیات کنند.
نکتهای که خیلی مهم است، این است که قرار بود از آبراهی عبور کنیم که عرض آن 150 تا 200 متر بود. این را به این دلیل می گویم که در قسمت انتهایی جزیره امالرصاص، سمت راست آن جزیره ماهی و جزیره بوارین در سمت چپ ستون قرار داشت و روبهروی آنها هم جزیره بلجانیه بود. یعنی ما باید حرکت میکردیم و از دل عراقیها رد میشدیم و میرفتیم درست پشت سر عراقیها در جزیره بلجانیه عملیات انجام میدادیم.
البته گروهی تحت عنوان گروه پیشتاز به لحاظ اینکه احتمال داده میشد عراقیها از عملیات مطلع شده باشند تقریبا 10- 15 نفر بودند که جلوتر رفتند تا به بلجانیه رسیدند. اما، ما هنوز در مسیر در حال حرکت بودیم و دقیقاً وقتی به آبراه رسیدیم که سمت چپ، سمت راست و روبهرویمان عراقیها بودند، پشت سرمان هم دریایی از آب بود که به هیچ عنوان راه برگشتی وجود نداشت که به یکباره دیدیم کل منطقه روشن شد. هواپیماها آمدند منور ریختند و دریا مثل روز روشن شد و عراقیها توانستند ستون را که در حال حرکت بود مشاهده کنند و از تمام تجهیزاتی که در اختیار داشتند، از تیربار گرفته تا اسلحههای ضدهوایی شیلیکا و دوشکا به سمت ستون نشانه رفتند و رگباری از گلوله به سمت ستون میآمد. آن لحظه تنها چیزی که به ذهن میرسید این بود که بارش بسیار شدیدی مانند تگرگ به سمت ستون سرازیر بود با این تفاوت که به جای تگرگ گلولههای ضدهوایی عراقیها بود.
تعدادی از رزمندهها متأسفانه همان لحظه تیر خورده، به شهادت رسیدند، کسانی بودند که گلوله مستقیم به سر آنها اصابت کرد. تصور اینکه جایی هستی که هیچ پناهی نداری، نه جان پناهی داری که به آن پناه ببری و از تیررس خارج شوی، نه میتوانی از اسلحه استفاه کنی و نه راه برگشتی داری، چه اینکه اصلاً بنا نبود برگردیم. این همرزمان در چنین فضایی خیلی مظلومانه به شهادت رسیدند. البته توصیه شده بود تا عملیات لو نرفته اگر دشمن تیراندازی کرد و تیر خوردند کسی صدایش درنیاید. از طرفی ما تکلیف داشتیم که به بلجانیه برسیم. نهایتاً اینکه در چه شرایطی خودمان را به بلجانیه رساندیم و آنجا عملیات را شروع کردیم.
تمام اهدافی که برای گردان حضرت یونس(ع) از لشکر امام حسین(ع) که غواص بودند پیشبینی شده بود تقریباً به تمام آن هدفها رسیدیم. قرار بود دژ اول را تصرف کنیم ولی تا دژ دوم و سوم پیش رفتیم. قرار بود از سمت راست و چپ تا مسیر مشخصی برویم ولی به لحاظ اینکه لشکر دیگری که قرار بود سمت راست ما عمل کند وارد عمل نشد ما خیلی بیشتر از آنچه که باید میرفتیم، رفتیم. تا آن اندازه درگیریها نزدیک بود که عراقیها آن طرف خاکریز و ما این طرف خاکریز بودیم.
عملیات ادامه پیدا کرد و من حوالی ساعت 2 نصفه شب بود که مجروح شدم و تیر عراقیها به من خورد. در همین حین بود که بلند شدم تا به سمت عراقیها تیراندازی کنم اما ناگهان احساس کردم ضربه بسیار شدیدی به پشت سرم خورد به نحوی که با صورت روی گلهای خاکریز زمین خوردم، به طور کامل آن لحظه بیناییام را از دست دادم.
بعد از مدتی از رزمندهای به نام دقاقزاده که بعدا در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید و از فرماندهان بسیار برجسته بود، پرسیدم پشت سر من چه اتفاقی افتاده، نگاهی کرد و با توجه به تجربه بسیار بالایی که داشت دلداری داد و گفت خراش جزئی است در حالی که آنقدر از من خون رفته بود که قدرت بینایی نداشتم.
پس از مدتی که ماندم، آقای حجازی نامی که فرمانده گروهان بود تأکید کرد که باید برگردیم و مجروحان را برگردانیم و من رمقی نداشتم که راه بروم و سعی کردم مجروحان را متقاعد کنم که جانپناهی برای خود درست کنند. نهایتاً ماندیم تا راهی پیدا کنیم تا مجروحان را بیاوریم اما تعداد آنها یکی دو تا نبود تا بتوانیم منتقل شان کنیم. بعد از آنکه به مجروحان توصیه کردیم جانپناهی برای خود درست کنند من و شهید دقاقزاده به عقب بازگشتیم.
مسیر مملو از سیم خاردار بود. این مسیری که میرفتیم نمی دانستیم دست عراقیها است یا دست نیروهای خودی. تنها سلاحی که همراه من بود چاقوی غواصی بود و اسلحهام به طور کامل فشنگ آن تمام شده بود و چون در منطقه گل آلود هم بود مجبور بودیم سینه خیز بیاییم. در میانه راه فردی را بین نیزارها دیدیم که احساس کردیم عراقی است. اما بعد دیگر هیچ اسلحهای همراه خود نداشتیم. چاقوی غواصیمان نیز در حین سینهخیز رفتن افتاده بود. وقتی نزدیک شدیم متوجه شدیم که از نیروهای خودمان است. نهایتاً راهی که از آن عبور کرده بودیم به لحاظ اینکه نتوانسته بودند پاکسازی کنند دست عراقیها مانده بود.
بنابراین به این صورت غواصان به شهادت رسیدند به جز تعدای که توانستند خود را به بلجانیه برسانند. نهایتاً تا وقتی دیدیم عراقیها از همه طرف به سمت ما میآیند چارهای نداشتیم جز اینکه یا اسیر شویم یا برگردیم.
گردان غواصی گردان خط شکن بود. آن نیروهای غیرغواص پشتیبان بودند که با قایق آمدند. در سمت چپ ما نیروهای غواص بیشتر بودند که عراقیها بین ما و آنها فاصله انداختند. لذا آن نیروها عمدتاً اسیر شدند. بعدها خبرهایی که میرسید حاکی از این بود که متأسفانه اکثریت کسانی که غواص بودند اسیر شده بودند و آنها را یا به صورت دسته جمعی یا تک تک به شهادت رسانده بودند.
حتی عکسهایی که بعداً از طرف عراقیها منتشر یا از تلویزیون آنها پخش می شد نشان میداد که بعضی از اسرای ما همان زمان به صورت دست بسته تیرباران شده و به شهادت رسیدهاند و تعداد کمی هم که به عنوان اسیر برای کارهای تبلیغاتی بردند با آنها برخورد بسیار بدی کرده بودند. دقیقا همان برخوردی که با قافله اسرای اباعبدالله الحسین (ع) انجام شد با اینها کردند. آنها را سوار ماشین کرده بودند و در داخل بصره چرخانده بودند و مردم آنان را تحقیر کرده و به سوی شان سنگ پرتاب کرده بودند.
جالب اینجاست تا آخرین لحظه و تا زمانی که اسرای ما توسط عراقیها آزاد شدند حتی اسم یک نفر از غواصان را به عنوان اسیر اعلام نکرده بودند و بعدها که اسامی اعلام شد فهمیدیم حتی آنها عمداً اسامی این افراد را به عنوان اسیر به سازمان ملل اعلام نکردهاند.
بنابراین بعد از این اتفاق در عملیات کربلای 5 که سنگرهای عراقی توسط نیروهای ما به تصرف درآمد روزنامههایی از آنها به دست ما رسید که عکسهایی از اسرای غواص گردان حضرت یونس(ع) کربلای 4 به چاپ رسیده بود. بنابراین لشکر امام حسین(ع) به تمام اهدافی که پیشبینی کرده بود. رسید.»
به سان پرندهی بدون بال، به سان دریای بیآب، به سان خورشید بدون آفتاب، 175 غواص با دستانی بسته به خاک نشستند؛ در نبردی ناجوانمردانه.
منبع: ایسنا