کد خبر 45703
تاریخ انتشار: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۰:۱۳

در قسمت سي‌ام سريال پربيننده «مختارنامه»، داوود ميرباقري در روايتي احساسي، گلوي «حرمله»‌ را پاره کرد تا مرهمي باشد بر ديدگان خون‌بار عاشقان «علي اصغر». اما اين روايت تا چه ميزان بر شواهد تاريخي استوار است؟

به گزارش مشرق به نقل از فارس، شب گذشته (جمعه ‏شب) و در قسمت سي‌ام مجموعه تلويزيوني مختارنامه، «حرملة‌بن کاهل» يکي از شقي‌ترين قاتلان دشت کربلا و سرسخت‌ترين دشمن مختار به سزاي اعمال جنايتکارانه‌اش رسيد.
او که دو مرتبه از دست مأموريان مختار ثقفي گريخته بود، ‌اين بار توسط انبوهي از خونخواهان حسين عليه السلام محاصره شد تا مجبور به مبارزه با مختار باشد. حرمله و مختار،‌ چهر‌ه در چهره هر دو با يک خنجر رو در روي هم قرار گرفتند تا بينندگان تلويزيوني، دوئلي به سبک فيلم‌هاي وسترن اسپاگتي را شاهد باشند. دوئلي که به سود مختار به پايان رسيد و خنجر وي گلوي حرمله را دريد تا شايد آبي باشد بر دل‌هاي تفتيده همه آن‌هايي که سال‌هاست بر گلوي چاک‌چاک طفل شيرخواره مي‌گريند.
اما جداي از تکنيک‌هاي سينمايي،‌ آيا اين روايت با نقل‌هاي تاريخي هم‌خواني دارد؟
با نگاهي به متون موجود، پاسخ سؤال «خير» است!

در يکي از معتبرترين کتب حديثي، يعني؛ «امالي» شيخ طوسي به نقل از منهال‌بن عمرو آمده است: وقتي از مکه بر مي‌گشتم، بر امام زين‌العابدين (ع) وارد شدم. به من فرمود: «اي منهال! حرملة بن کاهل اسدي، چه مي‌کند؟».
گفتم: او در کوفه زنده بود که من آمد.
امام (ع) دستانش را کامل بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغي آهن را بر او بچشان. خداوندا! داغي آهن را بر او بچشان. خداوندا! داغي آتش را بر او بچشان»
به کوفه آمدم. مختار، پيروز شد و امور را به دست گرفت، و او دوست من بود. من چند روزي در خانه‌ام بودم تا اين که رفت و آمد مردم، تمام شد. سوار بر مرکب شدم و به سوي مختار رفتم او را در بيرون خانه‌اش ديدم.
گفت: اي منهال! در دوران حکومت ما، پيش ما نيامدي و براي آن، به ما شادباش نگفتي و در آن با ما همکاري نکردي؟
به او اطلاع دادم که در مکه بودم و اکنون آمده‌ام. با او قدم زديم و حرف زديم تا به کِناس (محله بني اسد) رسيديم. مختار ايستاد، گويي که در انتظار چيزي است. جاي حرملة‌بن کاهله، به مختار اطلاع داده شده بود و او کسي را در پي حرمله فرستاده بود. مدتي نگذشت که گروهي مي‌آمدند که پا بر زمين مي‌کوبيدند و نيز گروهي که مي‌دويدند، تا اين که گفتند: اي امير! مژده باد که حرملة‌بن کاهل، دستگير شد!
طولي نکشيد که او را آوردند. وقتي مختار به حرمله نگاه کرد، گفت: ستايش، خداوندي راست که تو را در دسترس قرار داد!
آن گاه گفت: جلاد، جلاد!
جلادي آوردند. مختار به وي گفت: دستانش را قطع کن پس دستانش قطع شد.
آن گاه به او گفت: پاهايش را قطع کن. پاهايش هم قطع شد.
آن گاه گفت: آتش، آتش!
آتش و ني‌هايي را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله کشيد.
گفتم: سبحان‌الله!
به من گفت: اي منهال! تسبيح گفتن، خوب است؛ اما تو براي چه تسبيح گفتي؟
گفتم: اي امير! در اين سفرم، هنگامي که از مکه بر مي‌گشتم، بر علي بن الحسين (ع) وارد شدم. به من فرمود: «اي منهال! حرملة‌بن کاهل اسدي، چه مي‌کند؟»
گفتم: در کوفه زنده بود که من آمدم. پس دستانش را کاملاً بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغي آهن را به او بچشان. خداوندا! داغي آهن را به او بچشان. خداوندا! داغي آتش را به او بچشان».
مختار به من گفت: از علي بن الحسين شنيدي که اين را مي‌گفت؟
گفتم: به خدا سوگند، شنيدم که چنين مي‌گفت.
مختار از مرکبش پياده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اي طولاني به جا آورد و سوار که شد، حرمله سوخته بود. با هم سوار شديم و حرکت کرديم و به مقابل خانه‌ام رسيديم. گفتم: اي امير! اگر صلاح بداني، تشريف فرما شوي و بر من منت بگذاري و نزد من فرود آيي و از غذاي من بخوري.
مختارگفت: ‌اي منهال! به من مي‌گويي که علي‌بن الحسين (ع) چهار دعا کرد و خداوند، آن را به دست من به اجابت رساند و آنگاه مرا دعوت به خوردن مي‌کني؟! امروز، روز روزه است،‌ براي سپاس‌گزاري از خدا به خاطر توقيفي که به من داد که اين کار را بکنم.
حرمله، همان کسي است که حامل سر امام حسين (ع) بود.

منابع ديگر از جمله «الامالي» شجري (به نقل از بشربن غالب اسدي) شبيه اين روايت را بيان کرده‌اند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس